eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_هجدهم ] مقابل در خانه مان توقف کرد و خ
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] _ راستی قبل سفرت یه سر هم به خونه مادر شوهرت بزن تو این ده روز اونجا نرفتی اصلا نفسم را با حرص بیرون دادم : چشم اونم میرم! حالا نه اینکه خیلی از خودش و خانواده ی با اصالتش خوشم می آید ! بعد یک سری سفارشات دیگر رفت تا به کار هایش برسد و من هم مشغول کار خودم شدم رفتن به خانه مادر نامزد عزیز را چه می کردم من ؟! دو چمدان را کنار در اتاق آماده گذاشته بودم ! دو هفته دیگر عید بود و خرید عید هم نرفته بودم که یک لحظه احساس کردم که چقدر کار نکرده دارم ، دستی به پیشانیم کشیدم و با یک فکری آنی به سارا و نورا زنگ زدم ، اول خرید عید ، عصر هم می روم خانه آنها برای مراسم زیبااااای خدا حافظی ! بعد خوردن ناهار با عجله آماده شدم ، در این هیاهوی عید دلچسب ترین نقطه اش همین خرید بود ، عین دانه های توت فرنگی میان دندان ، حوالی تابستان ! یک پاساژ را در نظر گرفتیم ، هر چند سارا هی اشاره می کرد که نورا برای چه آمده و من هم فقط شانه بالا می انداختم،دوست داشتم او هم حضور داشته باشد ، حوالی نورا انگار آرامش نفس می کشید! هر چند گه گاهی شال و چادر کیپ شده اش حرصم می داد اما رنگ روشن شالش به چشمان خوشرنگش می آمد ! یکبار کاش میشد فلسفه این پارچه مشکی بلند دلگیر را از او بپرسم ، مادر که جواب قانع کننده ای نداشت برایم ! مقابل ویترین مغازه ها قدم می زدیم و گاهی هم برای تماشای لباسی چند دقیقه ای می ایستادیم ! سارا می گفت ، مکان پروژه اش چسبیده تهران و برای عید و خرید بعدا هم می تواند بیاید ، نورا هم می گفت خریدش را کرده و فقط یک روسری کم دارد ! مقابل ویترین مغازه مانتو فروشی ایستادیم و بعد داخلش شدیم و به شوخی رو به هر دو گفتم : من حوصله انتخاب ندارم ، هر کدوم برید یه نمونه انتخاب کنید ببینم سلیقتون چطوره؟! هر دو بعد خنده سمت رگال های مختلف رفتند، بعد چند دقیقه با چند مانتو در دست بر گشتند . وارد اتاق پرو شدم و با دیدن مانتو ها خنده ام گرفت اولین چیزی که به چشم می خورد ، تفاوت زمین تا آسمان سلیقه هایشان می شد ! مانتو هایی که سارا آورده بود ، قد کوتاه و یک در میان جلو باز بودند اما مانتو هایی که نورا آورده بود ، قدشان بلند تر بود و دکمه داشتند. یکی یکی مانتو ها را تنم کردم ، یک مانتو از انتخابی های سارا و یکی دیگر از انتخابی های نورا را برداشتم،هر دویشان قشنگ بودند! یک مانتوی تقریبا بلند و شکلاتی رنگی که جان می داد همراه جوراب شلواری و کفش پاشنه بلند پوشید و دیگری مانتوی صورتی رنگی که کوتاه بود و تکمیل کننده تیپی اسپرت بود . بعد حساب کردنشان راهی شال فروشی شدیم . روسری قواره بلند طوسی رنگی برای مانتوی صورتی و شالی با طیف رنگی کرم و قهوه ای برای مانتوی بعدی ! نورا هم روسری قواره بلند فیروزه ای رنگی را انتخاب کرد ! بعد کمی خرید و گشتن و دقت من روی تفاوت هایی که میانمان بود راهی کافی شاپ موجود در طبقه اول پاساژ شدیم . اگر جایی لازم بود ما را دسته بندی کنند ، سارا یک طرف، نورا یک طرف و من درست وسط شان بودم ، گاهی با سارا و گاهی همراه نورا ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_نوزدهم] _ راستی قبل سفرت یه سر هم به خونه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] هر دو را به خانه شان رساندم و خودم راهی خانه پدری سعید شدم، مقابل در خانه ویلایی رنگشان پارک کردم و پیاده شدم و مقابل آیفون ایستادم ، زنی که مطمن بودم مادرش نیست ، گفت : بله سرفه ای کردم برای صاف تر شدن صدایم : نامزد سعیدم صدایش لحن صمیمت گرفت : سلام خانوم ، بفرمایید داخل ابرویم را بالا دادم و بعد داخل شدم ،باغ بزرگی روبرویم بود ، عکسش را قبلا سعید نشانم داده بود ، هر چند الان زمستان بود و طراوت خاصی نداشت ، روی کاج ها رد کمرنگی از برف هفته پیش موجود بود . داخل شدم و مادرش به استقبالم آمد : سلام سعی کردم لبخند بزنم : سلام خانم رحمانی خوبین ؟! با تعجب نگاهم کرد : خانم رحمانی چیه دختر؟! اسمم رو بگو بعد هم دستش را روی کمرم گذاشت و به پذیرایی هدایتم کرد : مژده ام عزیزم . بعد هم به همانی که فکر کنم آیفون رو جواب داده بود گفت چای بیاورد . _ من برای یه پروژه ای راهی سفر بودم ، گفتم بیام یه سر بهتون بزنم ! پا روی پایش انداخت : اره سعید می گفت ، لطف کردی ! کمی حرف زد و سوال پرسید و جواب گرفت! اصلا نمی توانستم حدس بزنم راضی هست از اینکه من عروسش هستم یا نه! گاهی سرد بود و گاهی گرم ! عین پسرش عجیب بود این مژده جان ! بعد یک ساعتی عزم رفتن کردم ،هر چند اصرار کرد برای شام پیششان بمانم و من سفر فردایم را بهانه کردم ! هنگام رانندگی دوباره به فکر افتادم ، چرا نمی توانستم چند دقیقه بیخیال شوم . نگاهی به بسته اهدایی نورا انداختم ، می گفت عیدی من است ! خندیدم به این کار های دختر ! بعد رسیدن به خانه اول سراغ هدیه اش رفتم ، یک کتاب بود همراه بلوز آستین کوتاه لیمویی رنگی . جلد کتاب را که نگاه کردم خنده ام گرفت " آفتاب در حجاب " کتاب را در کتابخانه گذاشتم فکر نکنم اصلا روزی برسد که بخوانمش! چه فکری کرده این دختر که برایم چنین کتابی خریده ! لباس هایی که قرار بود فردا بپوشم را روی میز آماده گذاشتم وسایل شخصی و گوشی و هندزفری را همراه مجوز عکاسی و آدرس خانه ای که دانشگاه گرفته بود را در کیفم قرار دادم ! این سفر واقعا هیجان انگیز بود اگر فکر و خیال امانم می داد . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 زیرِ لـب دوبـاره از راه دور زمزمه می کنیم: السلام علیـڪ الامام الـرئوف :)♥ ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . شلام شلام😃 من یه بچه شیدم اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها😌 افتخارم اینه که بچه شیدم😍 🏷● ↓ ندالیم☺️ ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌وقتی کودکان با هم دعوا می کنند تا حد ممکن در کارشان دخالت نکنید تا باهم کنار بیایند. اما در صورتی که دعوا ادامه دار شد: 🔻بازیشان را با جمله اي مانند "شما مي توانيد یک زمان دیگری از كامپيوتر استفاده كنيد كه ياد بگيريد هر دو از آن استفاده كنيد"، متوقف کنید. 🔻یا اینکه اسباب بازي را برداريد؛ "شما وقتي مي توانيد دوباره با آن بازی كنيد كه بتوانيد باهم كنار بياييد." 🔻كاري كه مي خواستيد انجام دهيد را به تاخير بياندازيد: " تا زمانيكه دعوا مي كنيد به پارك نخواهيم رفت." . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [😎] خواستین از زیبایے یار تعریف کنین، [😌] زل بزنید تو چشماش و مثل حافظ بگید: [😍] "در دست کس نیفتد زین خوبتر نگارے!" . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . {💚• بیا به دیده‌ی من جلوه کن😘 به هر صورت👌 {🌫• که همچو آینه این خانه🏡 وقف دیدار است...😌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1654» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب دهُم چلھ‌ے حدیث ڪساء • وقتی انسان حدیث ڪساء را با اعتقاد بخواند، از گردنھ‌ۍ مشکلات رهایی میابد. یعنی یا مشکل او برطرف می‌شود، یا آن مشکل دیگر برای او مشکل نمی‌شود؛ بی‌اهمیت میشود. - استاد فرح‌زاد.🌱 +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
هدایت شده از رصدنما 🚩
•[ ✌️ ]• اگر به تلویزیون دسترسی ندارید، اصلا نگران نباشید!😉✌️ پخش زنده بازی تیم ملی مراکش و فرانسه فقط و فقط از طریق لینک زیر😍👇 از اینجا مشاهده کنید 👇👇👇👇👇 🌐 https://www.fam.ir/player/tv3/eitaa?eitaafly آرزوی موفقیت برای تیم ملی فوتبال مراکش 🇲🇦 کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 ⚽️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ⚽️ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ⚽️ Eitaa.com/Rasad_Nama
∫°🍁.∫ ∫° .∫ _🌿💖_ زلفش بگشود و داد بر باد . . زان بوی نسیم‌صبح خوشبوست😌♥️ _🌿💖_ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ┊❤️🙂┊بہ دسـت آور دݪ مـن را ┊👀👥┊چہ ڪارت با دݪ مـردم !؟ ┊😉💫┊تو واجـب را بہ جـا آور ┊🎈🚶🏻‍♀┊رهـا ڪن مستحـب ها را :) . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از؏ـشق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦