eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌چند روز پیش تو ورزشگاه آزادی یه مراسم معنوی برگزار شد منم توفیق خادمی داشتم و انتظامات بودم... به ما گفته بودند اگر احیانا دیدید یکی کشف حجاب کرد بهش تذکر بدید ولی الحمدلله چیزی ندیدیم فقط یکی رو دیدم دوربین به دست عکاسی میکرد تو اون جمع معنوی که همه پوشششون خوب بود ایشون یه کلاه آفتابی گذاشته بود وموهای کوتاش معلوم بود و مانتوی خیلی کوتاه پوشیده بود و شلوار لی جذب خیلی به چشم میومد... بر حسب وظیفه رفتم بهش تذکر بدم چوب پر رو زدم شونش، برگشت؛ با احترام گفتم که حداقل به جای کلاه شال یا روسری سر کنه که یکباره تمام تصوراتم به هم ریخت طرف با صدای مردونه گفت روسری سر کنم؟؟؟!!!!😢😳😱 جای برادری خیلی خوشگل بود😂😂😂 . . ''📩'' [ 551 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - صدای من به کسی نمیرسه - اسدللهی.mp3
3.96M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 واقعیت اینه که من لذتِ گناهم رو به لذتِ نگاهت ترجیح دادم امام زمانم :)💔 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• نمازخوانی به سبک فرشته های کوچولو☺️♥️ •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] همگی دور سفره جمع شدیم دلگرمی قشنگی بود دیدن این صحنه های سنتی خیلی وقت بود مهمانی نرفته بودم! بوی غذا ها مستت می کرد قرمه سبزی و مرغ بود و آخ که من می مردم برای قورمه سبزی ! بعد شام و کلی تمجید و تعریف سفره را جمع کردیم سینی چای را که بردم عطیه با شیطنت ابرویی برای نواب بالا انداخت و نگاهی به مادرش کرد : ان شالله چای خواستگاریت! دستانم لحظه ای لرزیدند همگی ان شالله گفتند و خندیدند کمی که گذشت مادر نواب گفت : فاطمه خانوم معصومه جان قبلا بهته گفته قضیه رو دیگه؟! مادرم حرفش را تایید کرد : ولی هنوز نظر خودش رو نمیدونم متعجب نگاهشان کردم درباره چه حرف می زدند ؟! نواب سرفه ای کرد : مامان جان یه لحظه تشریف میارید اتاق ؟؟ مادرش سری تکان داد و هر دو بلند شدند و نگاه من دنبالشان کشیده شد طاقت نیاوردم و به طرف مادرم برگشتم : مامان قضیه چی ؟! چرا بهم نمیگین؟! اتفاقی افتاده؟! مادرم اشاره کرد که بعدا ولی اصرارم را که دید انگار کوتاه آمد : خواستگار داری ! چشمانم گرد شد : خواستگارررر؟! اینجااا؟! کییی؟! مادرم چپ چپ نگاهم کرد : آروم تر چرا داد میزنی ریحانه ! اینجا ما آشنایی جز این خانواده داریم؟! و اینجا پسری جز آقا امیر علی هست؟! قلبم انگار نزد مات ماندم خواستگاری ؟! نواب؟؟ اصلا امکان داشت ؟! مادرم شوخی اش گرفته بود؟! گیج شدم در یک لحظه دستم را روی قلبم گذاشتم شدیدا تند می تپید انگار قصد داشت ناگهانی بایستد ! زبانم الکن ماند از گفتن حرفی خدایا معجزه همین بود؟! اما ناگهان نمیدانم چرا نگاه کلافه نواب آمد جلوی چشمم و بعد ذهنم رفت سوی یکدفعه بلند شدن نواب مخالف این ازدواج بود ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ با کلافگی مشهودی ، در را پشت سرشان بست و روی تخت نشست و دستش را میان موهای لختش فرو کرد : مامان جان ، عزیز من ! من گفتم که هنوز صبر کنین مادرش کنارش می نشیند و دستش را روی دست او که میان موهایش می چرخد ، می گذارد: آخه تو دلیلش رو گفتی به مو ؟! ای دختر چی کم داره ؟! دست مادرش را پایین می آورد : من هنوز آمادگی ورود به زندگی مشترک رو ندارم مادرش بد خلق می گوید : سی سالت شده ها ، هم سن های تو بچه هم دارن مو مادرُم ، آرزو دارُم تو رخت دومادی پسرم رو ببینُم دست مادرش را با احترام می بوسد : الهی من قربونت برم باشه چشم ولی بازم کمی صبر کنید _ امیر علی نکنه به خاطر ظاهرش میگی نه ؟! چشمانش را برای تمدید آرامش می بندد : مامان جان ، من اینجوریم ؟! من کسی هستم که ظاهر مردم رو ببینم ؟! من کی باشم که کسی رو قضاوت کنم ؟! با محبت به قد و بالایش نگاه می کند : پس اگه نیستی بزار مو کارُم بکنُم حالا بزار اصلا ببینُم خود دختر راضی هست ؟! بعدشُم مو که نمیگم همی الان برو عقدش کن نگاهی به عکس خودش در دیوار می کند خودش هم نمی داند چرا حالت تدافعی گرفته ؟! چرا انقدر پریشان است ؟! مطمن بود مخالفتش به خاطر چادری نبودن و محجبه نبودنش نیست آدم قضاوت کردن نبود ، آن هم از ظاهر ؟! : باشه عزیزدلم قبول فقط به یه شرط ! ذوق زده شرط را می پرسد مقابل در می ایستد به تابلوی وان یکادی که طراحی خود عطیه است چشم می دوزد : اگه قبول کنه تو بیش مله زندگی کنه باشه ولی بازم میگم دختری که تو تهران میون ناز و نعمت بزرگ شده هیچ وقت با یه معلمی که جهادی تو یه روستای دور افتاده زندگی میکنه و تدریس میکنه ازدواج نمیکنه الانم ریش و قیچی رو دادم دست شما نزدیک تر می رود ، پیشانی مادرش را می بوسد : چون بهتون اطمینان دارم مامان نرگس و بعد سریع از اتاق خارج می شود مادرش خدا رو شکری می گوید و در دل قربان صدقه اش می رود. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
༺⃟ٜٖ. ⃟ٜٖ༻ سلام بزرگواران لطفے ڪنید نماز شب اول قبر براے شهید سردار حاج فریدون غلامی بخونید اسم پدرشون :حاج حسین ان‌شاءالله خود شهید به ما نگاهے بندازن و دستمون رو بگیرن🌻🕊 🌿 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ༺⃟ٜٖ. ⃟ٜٖ༻
「💚」◦ ◦「 🕗」 . لذتی شیرین‌تر از شیرینی دیدار نیست کور باد آن چشم‌هایی که پی دلدار نیست✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» ☺️] اودت توچولو بولو بلاس بُلوش(🧤🧣)° تو این هفای سلد اومدی شنا تُنی؟(🏊‍♂)° بیبین آبا لَخ ژدن. (☃)° 🐥 ماماکو!!! نےنے چی موکوعه؟؟ 🏷● ↓ ❄️اودت: اردک ❄️بلاس بُلوش: لباس بپوش ❄️هفای: هوای ❄️لَخ ژدن: یخ زدن ❄️ماماکو: مامان کو ❄️موکوعه: میگه ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ نبض دل⚡️ تا می‌تپید💗 آواز پای یار داشت...😘 /✍ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1708» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ ☀️☁️ ☁️ بس ڪه خورشیـ☀️ـد بـه روے تو تبسـ😌ـم ڪرده دیدنت اول هرصبـ🍃ـح تمـاشـ😍ـا دارد.... 😉🌺💛 ☁️ ☀️☁️ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ••🧠•• عقل پرسید ڪہ دشوار تر از ••⚰•• مُـردن چیسـت ؟؟ ‌‌••❤️•• عشـق فرمود : فـراق ••🍃•• از همـہ دشـوار تر اسـت ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 📜°• حمید آبــادان ڪہ بود، نامہ‌ا؎ با یڪ عڪس برایم فرستاده بود. 🖼°• عڪس را می‌گذاشتم جلــویم و نامہ را با گــریہ می‌خــواندم. 🌴°• تڪیہ ڪرده بود بہ یڪ نخلــی در منطقہ ذوالفقاریہ با یڪ بادگیــر سرمہ‌ا؎. 😉°• بہ شوخی می‌گفتم: برا؎ صــدام ژست گرفتہ بود؎؟ گفت: ژست گرفتہ بودم ڪہ تو بپسند؎. 🌤°• می‌گفت: عصــرها ڪہ یادت می‌افتادم، می‌رفتم تپہ‌ا؎ یا تختہ سنگی پیدا می‌ڪردم و بہ غــروب نگاه می‌ڪردم. 💔°• آن وقت بیشتــر دلــم برایت تنگ می‌شد. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ چادر من😍 به قول بعضی ها تکه پارچه ایـــــــــــــست😌 ڪه هزاران شهید برایش جان داده اند❤️☝️🏻 ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . 💠رازهای ⚜ با تفاوت ها چه کنیم؟ ☘چیزی که تحمل تفاوت ها را ساده تر می کند، است. یعنی پذیرفتن این که تنها زاویه دید شما مهم نیست و باید گاهی دنیا را از چشم همسر خود ببینید. همدلی با افراد مهارت خاصی می خواهد. همدلی به معنی توانایی درك و فهم احساسات دیگران است، به طوری كه فرد بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. از دید او به موضوع نگاه كند و احساسات او را درك كند. ☘همدلی به معنی تایید رفتارهای فرد مقابل نیست بلكه فقط به این معنی است كه او و شرایط او را درك می‌كنیم. ☘همدلی به برقراری ارتباط عمیق و صمیمی با افراد كمك می‌كند گاهی افراد به اشتباه تصور می كنند تفاهم به این معنی است كه با فرد مقابل كاملاٌ هم فكر و هم عقیده باشیم در حالی كه چنین تصوری از پایه اشتباه است، زیرا هیچ گاه نمی توان دو نفر را یافت كه شبیه هم باشند اختلاف در دیدگاه ها، علائق ها، آرزوها، سلیقه ها، امری طبیعی و عادی است. ✔️اصول مهارت همدلی 1 به صحبت های دیگران خوب گوش كنید. 2 با احساس و عواطف طرف مقابل تان همراه و هماهنگ شوید. 3 به احساسات و هیجان های طرف مقابل تان توجه داشته باشید. 4 خود را به جای طرف مقابل بگذارید. 5 در همدلی با طرف مقابل از جمله های قاطع استفاده نكنید. . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . لبخند های زن و شوهر به هم، هنگام برخورد با یکدیگر↯↯☺️ و یا هنگام خداحافظی صدقه است و به اندازه انفاق فی سبیل الله ارزش دارد...✨ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
مداحی آنلاین - بذار یه بدم تو نوکرات باشه - ابراهیمی اصل.mp3
3.05M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 هِـۍوَ؏ـدِھ‌حَـرَم‌بِھ‌خـودَم‌مِـۍدَهَـم‌حُسِین دِل‌خـوش‌شُـدَم‌دِگَـربِـہ‌هَـمِین‌خِـیٰال‌هـٰا..シ! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• بلند شو... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . بزار یه چیزی رو بهت بگم : وقتی واسه اولین بار باهات حرف زدم اصلا فکر نمیکردم یه روزی عزیزترین و مهم ترین آدم زندگیم بشی🥰❤️ 😍 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ با بوی عطری که می دانستم متعلق به امیر علی است سرم را بلند کردم،نمیدانم از کجا یک بیت شعر در ذهنم تداعی شد : کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج؟! جذبه دیدن تو می کشد از هر طرفم.. امیر علی بعد معذرت خواهی کنار عطیه نشست و عطیه زیر گوشش پچ پچی کرد و امیر علی آرام خندید و بعد من حس کردم چقدر حسودی ام شد ؟! حسادت از نظر من کار آدم های حقیر بود اما این حسادت من جور دیگری بود انگار ! حسود بودم به تمام کسانی که او را می دیدند حسود بودم و این حسادت تمام شدنی نبود ! دل من از حسادت شدید می سوخت ! تا خودش نمی گفت،من باور نمی کردم خواستگاری در کار باشد ،مادرش کنار مادرم کمی حرف زدند ،یک ساعتی که گذشت زهرا و همسرش عزم رفتن کردند. زهرا به کنارم آمد: عزیزُم از اول گفتُم تو مهمون مویی حالا هم پاشو با هم بریم چشمانم گرد شد ،در این وضعیت همین را کم داشتم : نه زهرا جان ، آقا علی خسته است برید استراحت کنین علی مردانه و آرام نجوا کرد : ما دیگه عادت داریم به این ماموریت ها خوشحال میشیم تشریف بیارین پدرم گفت که هر جور راحتم ! و من بدون نگاهی به نواب سراغ لباس هایم رفتم هر چه دور تر بهتر.. به عکس بزرگ نواب چشم دوختم،زیر لب نجوا کردم : دل داده ام بر باد ، هر چه بادا باد ! مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد ! بعد هم سریع نگاهم را گرفتم و بیرون رفتم من امید داشتم به رحمتش ! به قول فاطمه شد ، شد نشد هم باز شده آنچه که خدا می خواست شده! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] خانه شان آپارتمانی سه طبقه بود و خودشان طبقه سوم بودند عطیه هم همراه ما آمده بود و هی زیر گوشم با شیطنت می گفت : دیدی چطوری شب خراب شدیم سر این دو تا کفتر عاشق؟! و من بی حواس و حوصله فقط سر تکان می دادم چیدمان خانه شان شدیدا دلنواز بود، عین خودشان ! بعد انداختن رخت خواب ها ، زهرا هم به کنار ما آمد عطیه مشغول گوشی بود و من به سقف صورتی رنگ اتاق خیره بودم ! _ اووو بیایین استوری این خان داداش ما را ببینید چی هم گذاشته !!!! زهرا، از دست رفت این امیر علی وقتی حرف از او بود ، شاخک های من فعال بودند خم شدم تا صفحه گوشی اش را بهتر بیینم و با دیدن استوری همیشه شاهکارش ابرویم بالا رفت : ^دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق ^ بعد هم هشتگ زده بود # جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار بدون حرفی سرم را روی بالش گذاشتم زهرا هم با شیطنت می گفت که حتما عاشق شده و من با دلخوری فقط چشم بستم به اندازه تمام آدم هایی که از آنها گله به دل نگرفته بودم از او دلخور بودم بعد هم با خودم فکر کردم که حتما حق دارد لایق امیر علی نواب یک دختر چادری ست نه منی که هنوز یک پای ایمانم لنگ می زد امشب عجیب زده بود به سرم! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . توی عکس حَرمت، گنبد و گلدسته‌ی صحن برده دل از همه و بیشتر آقا، از من:)✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» ای شوووپ بود؟ (🍲)* مجه شوووپ دذاشت؟؟ (🙄)* من شوپ ندوشتم .(🍲😤)* تباب دوشت دالم (🍡🍢🍡)* ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ☝️والدين قرار نيست اختلاف نداشته باشند و هميشه با هم موافق باشند. 👈 كودک قرار است از والدينش روش درست حل اختلاف و مسئله را بياموزد. 👆قرار است ببيند؛ پدر و مادرش با دو عقيده مختلف با دو دیدگاه متفاوت چگونه بر سر يک مسئله به تفاهم می‌رسند. 👌قرار است ببيند حتی با داشتن اختلاف عشق و محبت به پايان نمی‌رسد. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal