eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET.IR - monajat rajab 1401 - narimani.mp3
5.19M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 ‌میگفٺ‌کہ؛ عَظِمَت‌ِنوکرۍ‌،دَرخونہ‌ےِ امـٰام‌حٌسِـین‌رو،زمانے‌میفَہمے..🌿 کہ‌شَبِ‌اَوَّل‌ِقبر، وقتۍزَبونِت‌بَنداومَد..؛💔 یہ‌وَقت‌میبینۍ‌یہ‌صِدایۍمیاد، میگہ‌نترس‌،مَن‌هَستَم:)! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• °•°| زندگی‌را‌با‌عشق♥️✨ •°•| نوش‌جان‌باید‌کرد🥃👀 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
❢💞❢ . . سلام و صد سلام😊✋🏼 اول یه صلوات محمدی پسند بفرستید😇 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 اومدیم خدمتتون با یه خبر تووووپ✌️🏻 چه توپی؟ توپ قلبی قلبی😍 از نوع قلبای عاشقانه💞 اونم حلاااال و طیب و طاهر❣ یک☝️🏻 دو✌️🏻 سه👌🏻 بوووووم💣🎊 فصل دوم از راه رسید🤩 بزن دست قشنگه رووووو👏🏼 از شب اول ماه شعبان یعنی سه شنبه شب، ۲ اسفند ماه رأس ساعت ۱۹ فصل دوم توبه ی نصوح بارگزاری میشه✍🏼 میریم عاشقانه های حسام و حوریا رو ببینیم❣ وااااااای🤗🤭 یعنی چی میخواد بشه؟!🤔😌 دوستانی که فصل اول رو هنوز نخوندید، توی این روزای باقیمونده برید بخونید که از فصل دوم جا نمونید...🙃 اصلا رمان توبه ی نصوح اختصاصی برا کانال عاشقانه های حلال هست که خود نویسنده بارگزاریش میکنه و هییییچ کانالی نداره این رمانو...💌📚 وقتو از دست ندید⏰ . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . ما عرض نکرده ز تو حاجات گرفتیم پیش تو کجا کار به گفتار رسیده:) . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» فَلدا صُب اِیلی زود بیدال می‌سَم😃 ئِه شوبونه ی اوشمژه می‌خولَم🍼 بعدش می‌لَم با اسباب باژی آیِ جدیدم باژی می‌تُنم🎈 تاشتی مامانی بهم ئِه تم بشتنی بدن🍨 تِه با خِلسِ عَلوسَتی‌م بُخولیم😋 🏷● ↓ 🍪 شوبونه : صبحانه 🍪 خِلسِ عَلوسَتی : خرس عروسکی ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ✋ تصحیح کردن ، ناخودآگاه این پیام را به کودک منتقل می‌کند که تلاشش به اندازه ی کافی خوب نبوده است. بنابراین به جای توجه به مقدار کاری که انجام داده است ، به تلاشش توجه کنید و از سرزنش کردن او نیز بپرهیزید. 👈 سرزنش کردن سبب می‌شود کودک تصور کند هرگز نمی‌تواند شما را راضی نگه دارد ؛ بنابراین دست از تلاش برمی‌دارد. به یاد داشته باشید کودک با گذشت زمان در کار هایش مهارت پیدا می‌کند ، بر آن‌ها مسلط می‌شود و از عهده ی انجام کار ها بهتر بر می‌آید. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ بیا دورت بگردم💫 روز و شب☀️🌚 مانند پروانه🦋 که تو😘 شمع دل افروز منی😌 ای جان جانانه💗 ⌡ /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1721» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ °/☕️صبـ🌤ـح استـ و حیــاتـے ڪه مــــرا😍 بـا تـوووو طلـ💫ـوع اسـتـ☕️/° 💚🌸 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ﴿و ڪم یمضي الـفراق بݪا ݪقـاء وݪڪن ݪا ݪقـاء بݪا فـراق﴾ ❣چقـدر فـراق بـدون وصـاݪ گذشـت ولـے ڪجاسـت وصـاݪ بـدون فـراق ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . ♥️🍃°• یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.» ♥️🍃°• 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.| |• 😇.| . . 💠 ارتباط با نامحرم 👭🚫 🌂بانوی عزیز❕ تا بحال فکر کرده ای که چقدر ارزش و زیبایی و نجابت در تو نهادینه شده😊 این ذات پاک تو 👇🏻 آبیاری میخواهد🔋 مراقبتمیخواهد🕹پ درمحیط خوب باید پرورش داده شود✅ ❎در شانِ یک دختر نیست❌ که جواب هر پسر بی سروپایی را بدهد 😡 و خودش را درگیر هوسهای او کند🚫 ❎وقتی عشوه ها و دلبری هایت را در خیابان برای جلب توجه نامحرم به 📛حراج📛 میگذاری، ارزشت را کم میکند. ❎وقتی برای مرد نامحرمی غیر از همسرت وقت میگذاری تا آرامَش کنی، نهایت خیانت است😡 ❎وقتی عکس های شخصی ات 💃را در دید مردم میگذاری، اینگونه خودت را حراج کرده ای تا چشمان ناپاک از تو استفاده ابزاری کنند👺 خودت خوب میدانی ارزشمندی💎 اما در عمل این را نشان نمیدهی❎ ✅بانوی عزیز❕ زیاد دم دست نباش❌ ارزش تو والاست شنیده ای ک جنس ارزان همیشه دم دست است؟😕 تو اینگونه نباش... هیچوقت برای تغییر دیر نیست⚠️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . ✍ آقایان محترم این نڪته را فراموش نڪنید هیچ وقت نگید من دارم ڪار مےڪنم و خانمم داره اینو مےبینه و باید بفهمه این یعنے دوست داشتنش!😁 🖋 خانم شما به شنیدن واژه‌هاے دوست داشتن و علاقه و محبت ڪلامے نیز نیاز دارد و این مساله همچون نیاز به آب خوردن نیازے همیشگے است.🌺😌 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام ممنون از کانال خوبتون؛ منم یه سوتی دارم مال همین دو سه روز پیشه😩 رفته بودم مطب دکتر یه خال پشت پلکم بود برداره؛ بی حسی زده بود و من چشام بسته بود.. بعد شنیدم که گفت اهل کجایی؟ منم گفتم اهل خراسان رضوی همسایه ی امام رضا😌 شهرستان نیشابور😐😐 ول کنم نبودم😱 بعد گفت نه عزیزم با شما نیستم😅 فهمیدم داره تلفنی با دخترش حرف میزنه میگه الو کجایی!؟🙈 من فک کردم از من پرسید اهل کجایی؟😂 فقط لبامو از تو گاز میگرفتم خنده ام نگیره خانم دکتره هم از این خانمای سانتال مانتال بود یعنی آب شدم از خجالت😅 خدا رو شکر چشام تا نیم ساعتی بسته بود و چشم تو چشم نشدم باهاش😄 . . ''📩'' [ 562 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_6021370516349127849.mp3
16.54M
↓🎧↓ •| |• . . ‌ حاج‌احمد‌متوسلیان‌میگہ... براۍآنچہ‌اعتقاد‌دارین‌ ایستادگےڪنید' حتےاگر‌بھاۍِآن‌‌تنھا‌ایستادن‌‌است! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . اون لحظه ای که میخنده باید دکمه ی توقف زندگی رو بزنی❗️ فقط نگاش کنی..👀❤️ 😁 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . خودش را میان آینه ی قدی ورانداز کرد. کت و شلوار سرمه ای رنگ و پیراهن سفید و مدل مویی که جذابیت اش را چندین برابر کرده بود اورا به هیبت یک تازه داماد درآورده بود. روز عید فطر بود و صبح، نماز عید خوانده شده بود و به رضایت حاج رسول قرار بود عصر همان روز، صیغه محرمیت بین حسام و حوریا خوانده شود و مراسم نامزدی شان برگزار گردد. شیرینی یک ماه روزه داری و تجربه ی اولین سال تزکیه ی نفس، با روز نامزدی و وصالش با حوریا پر حلاوت شده بود. حسام بی قرار بود. تنهایی همه ی کارهایش را راه انداخته بود. حلقه نامزدی تک نگین زیبایی که با وسواس آن را سفارش داده بود به همراه چادرنماز و روسری و سبد گلی که باب دلش بود، گوشه ی میز وسط مبلمان چیده شده بودند و فقط مانده بود تحویل جعبه ی شیرینی مخصوصی که قرار بود افشین و النا از قنادی معتبر شهر بگیرند و به حسام ملحق شوند و رهسپار کلبه ی عشق اساطیری حسام گردند. دلش برای تنهایی اش گرفت اما حال و هوای قشنگش را با این حس ویرانگر که سالها حسرت به دلش انباشته بود خراب نکرد و بار دیگر از چپ و راست خودش را توی آینه دید زد. ساعت را به مچش انداخت و با ادکلن دوش گرفت و با صدای زنگ آپارتمان به سمت در خیز برداشت. افشین و النا هم با آراستگی میان چارچوب در آپارتمان ظاهر شدند. افشین آپارتمان را روی سرش گذاشته بود و سوت زنان به دور حسام می رقصید. به غیر از جعبه ی شیرینی، یک سینی تزئین شده با تورهای ظریف سفید و نباتی، همراهشان بود که میان آن، یک کله قند تزئین شده و یک دفتر زیبا و قلمی به زیبایی و آراستگی همان دفتر و یک آینه و قرآن و چند شاخه نبات تور زده و یک ظرف نقل و سکه از محتویات سینی تزیین شده در دست النا بود. چشم های حسام برقی زد و النا در جواب نگاه مشتاق حسام گفت: _ شرط می بندم از اینا نخریدی. حسام همانطور ذوق زده سینی را از النا گرفت و گفت: _ نه... اصلا نمی دونستم باید بگیرم. النا با ذوق به سمت بقیه ی هدیه ها و سبد گل زیبای روی میز رفت و گفت: _ اینا برای عروس خاطره میشه. شاید آقایون اهمیتی ندن ولی برای عروس دونه به دونه ش شعف و خوشحالی میاره. و بعد با ذوق گفت: _ چه جعبه های شیشه ای قشنگی. خیلی با سلیقه هدیه ها تزئین شدن. حسام دکمه ی سر آستینش را وارسی کرد و گفت: _ دادم توی همون گل فروشی تزئین کردن. دیر نشه... بریم؟ افشین پس گردنی به حسام زد و گفت: _ هول نکن، دیر نمیشه. باهم همه ی وسایل را توی ماشین حسام گذاشتند و از این کوچه به خانه ی عشق کوچه پشتی، راهی شدند. ادامه دارد... [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حوریا یقه پیراهن حاج رسول را مرتب می کرد که مادرش با ظرف میوه به آنها پیوست و آن را روی میز گذاشت. نگاهی گذرا به آنها انداخت و گفت: _ کاش حداقل به چند تا از فامیل خبر می دادیم. حاج رسول نگاهی ملامت بار به حاج خانم انداخت و گفت: _ خوبه که مراعات حسام رو بکنیم. طفلک داره با دوستش میاد. نه فامیلی نه خانواده ای. حالا ما این یه بار رو بگذریم چیزی نمیشه. مراسمات بعدی هر کسی رو خواستین دعوت کنین. صدای زنگ آنها را به سکوتی موقتی وادار کرد که حاج خانم دکمه ی آیفون را زد و حوریا دستپاچه چادرش را مرتب کرد و کنار مادرش به استقبال مهمانان ایستاد. چهره ی با حیایش با روسری براق صدفی قاب گرفته شده بود و پیراهنی بلند و آبی رنگ به تن داشت و چادر رنگ روشنی که مادرش به همین نیت از سفر مکه برایش آورده بود را به قامت اش انداخته بود. النا با سینی زیبای تزیین شده وارد شد و بعد از آن افشین با جعبه ی شیرینی و بعد حسام با سبد گل زیبا و خاصی که سفارش داده بود، با شرمی خواستنی و داماد گونه وارد شد و بعد از سلام به جمع، سبد را در دستان حوریا قرار داد و برای لحظه ای چشمان مشتاق و کهربایی حوریا را از نظر گذراند و دل از کف اش برای چندمین بار ربوده شد. حاج رسول حسام را کنار خودش نشاند و افشین و النا بعد از آوردن بقیه ی هدایا و چیدن آن روی میز به جمع پیوستند. رسما مجلس به دست حاج رسول و افشین افتاده بود و حسام و حوریا به فاصله ی چند مبل سر به زیر و هیجان زده به همراه النا و حاج خانم شنونده ی بحث شوخ مآبانه ی آنها بودند. افشین گفت: _ حاجی هنوز دیر نشده ها... حسام همچین هم تحفه نیست. نگاه سرزنش بار حسام به افشین کشیده شد و روی لبخند زیبای حوریا ثابت ماند. _ حاجی... به خدا خیلی مردی که حسام رو قبول کردی. بابا این رسما خل و چل میزنه دخترتو دستی دستی داری بهش میدی!؟ برق از سر حسام پرید و نگران به حاج رسول و خانواده اش نگاهی انداخت و از کنار پایش فشار کوچکی به دست افشین وارد کرد. افشین اغراق آمیز صدایش رابلند کرد و گفت: _ آاااای آی حاجی ببینید چیکارم کرد؟ و دستش را توی هوا مثلا از درد تکان می داد که با تذکر النا بحث را جمع کرد. حاج رسول با جدیت گفت: _ من فقط از یه جهت نگران بودم. به وضوح رنگ حسام پرید که حاج رسول ادامه داد: _ از این جهت که حسام دوستی مثل تو داره که از صدتا دشمن براش بدتره. و قهقه ی خنده اش خفقان چند لحظه ی پیش را شست و برد. ادامه دارد... [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . دعا کردم همیشه عشقتان در قلب من باشد و دائم حس کنم آقا نگاه مهربانت را❤️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» شلام عه عه عه اون پَلبانه هه لو😍 چِدَده ناجه🤩 بَهــ❤️ اودالوشُتل😍 🏷● ↓ پَلبانه: پروانه ناجه: نازه ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ سه جمله‌ای‌ که کودک شما نیاز دارد هر روز بشنود: ۱ تو دوست داشتنی هستی❤️ ۲ تو در امنیت هستی💚 ۳ تو به اندازه کافی خوب هستی💛 توضیحِ گزینه‌ی اول: "تو دوست داشتنی هستی" با اینکه بگوییم دوستت دارم فرق دارد! "دوستت دارم" به این اشاره دارد که عشق از من می آید و عشق ممکن است اگه اتفاقی بیفتد کم شود یا از بین برود."تو دوست داشتنی هستی" مربوط به فرزندتان هست و می‌تواند از دنیا و دیگران عشق بگیرد. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . 🌿⃟💯 هزار قصه نوشتیم بر صحیفهٔ دل💞 🌿⃟😘 هنوز عشق تو عنوان سرمقالهٔ ماست😌 ✍| |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1722» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ صبــحتون بہ زیبایے گـ🌸ـل قلبتون بہ زلالے آبـ💧ـ و ڪارهاے روزمره‌تونـ روان و جـ🌊ـارے چون جویـبار زندگیتون😌 پرازانـ⚡️ـوار لطف الهـ💚ـے 😍💐 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . |👀| از هر نظر تو |😌| عینِ پسندِ دلِ منـے |🙈| هم دیده هم ندیده |😍| پسندیده ام تو را ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 👦🏻|• هادے و حسین، دو فرزند ڪوچڪمان، دعوایشان شده بود، موهاے هم را مےڪشیدند. 🚶🏻‍♂|• گفت: «آماده‌شان ڪن ببرمشان بیــرون.» 👶🏻|• یڪ ساعت بعد ڪه آمد، دیدم سَرِ دو تاے آنهـا را ڪچل ڪرده است. 😉|• گفت: نمےخواهم من ڪه نیستم و در جبــهه هستم، تو حـرص بخوری!؟» 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
‡🎀‡ ‡ ↓ از فلسفه‌ حجاب‌ داشت‌ برام‌ میــگفت معتقد بود ڪه‌ حجاب‌ واسه‌ اینه‌ ڪه هرڪسی‌ وارد حریم‌ هر ڪسی‌ نشه..❌ حجاب‌ داشت‌ ❕ چون‌ معتقد بود هر نامحرمے( حــق‌ ) این‌ رو نداره‌ ڪه‌ نگاش‌ ڪنه ..😌🌼 ↑ ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡