eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•.🥙 ⃝.. | 🌯| • فرنی🤤🥣 مواد‌لازم😃: •شیر سرد: ۲ لیوان 🍶 •آرد برنج: ۲ قاشق غذاخوری 🥄 •شکر: ۵ قاشق غذاخوری🧂 •گلاب ۳ قاشق غذاخوری 🍾 خلال بادام پسته برای تزیین💝 طرز‌تهیه👩🏻‍🍳: 1- در اولین مرحله ابتدا آرد، شکر و شیر رو توی قابلمه بریزید و مخلوط کنید و حسابی هم بزنید تا آرد کاملا توی شیر حل بشه و هیچ آرد گوله شده ای باقی نمونه. 2- بعد قابلمه رو بذارید روی حرارت کم و هر چند دقیقه یکبار مخلوط رو هم بزنید تا به نقطه جوش برسه، زمانی که بجوش اومد دیگه باید مرتب هم بزنید چون زود ته میگیره. 3- وقتی که آبِ شیر تبخیر شد و مایه فرنی به غلظت دلخواهتون رسید گلاب رو اضافه کنید و هم بزنید و از روی حرارت بردارید و هون طور که داغه توی ظرف های سرو بریزید و بعد از اینکه کمی از حالت داغی افتاد روی فرنی رو با خلال بادام یا خلال پسته تزیین کنید برای‌افطار‌نوش‌جان‌کنید.😋🍽 +ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان ٺا ڪہ هم سُفـره‌ے ٺـُو لحظہ‌ے افطار شَوَم🧡'' •.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛'' 『 』 • • غزال‌مجتبےامشب،نگاهےاز غزل دارد💚'' بهشت‌خانہ‌ےمولا،بهارےدر بغل دارد😍'' ڪریم ابن ڪریم است او ڪرامات از ازل دارد😌'' 🎊تولدت‌مبارک‌دردانہ‌‌امام‌حسن؏🎊 • • +دَم افطار همین ذڪرِ حسیـن؏ ما را بَـس :)‌♡ .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ( حوریا می گوید ) وارد کلاس که شدم سلامی پرانرژی گفتم. چند نفر جواب دادند و بقیه عمدا بی محلم کردند، من جمله بهار. مثل دفعه ی قبل چادرم را تا زدم و آن را برداشتم. مانتو و شال رنگ روشنی تنم بود و با لبخند و نگاهی گذرا کلاس را رصد کردم. _ آماده اید ادامه ی محبث قبلی رو بگیم؟ پاسخم سکوت بود. هیچکدام حرفی نزدند. از کلاس و آموزش یک طرفه خوشم نمی آمد. گفتم: _ بهتره هر سوال یا نظری در خصوص حجاب دارید مطرح کنید که بحث رو از این طریق ادامه بدیم. صدای ضعیفی از ته کلاس در حال ابراز وجود بود که با نگاه تند بهار مواجه شد و صدا در گلویش ماند و خفه شد. آرام به سمت دختر رفتم و به بهار خیره شدم. حتم داشتم تهدیدشان کرده بود با من همکاری نکنند و دل به کلاس ندهند. با مهربانی لبخندی زدم و نگاهم را از بهار کشیدم و روی دختر انداختم. _ سوالی داشتی عزیزم؟ نگاهش به بهار بود که گفت: _ بله. _ بگو ببینم چی توی ذهنته. انگار اعتماد به نفس گرفت و بهار و چشم غره هایش را ندید گرفت که گفت: _ میگن غربی ها به خاطر آزادی جنسی و برداشتن محدودیت هاشون باعث آزادی روابط شدن. چون این مسائل براشون حل شده ست خیلی پیشرفت کردن و چشم مرداشون سیره و پوشش برهنه براشون عادی شده. چرا کشور ما که ادعا داره و اسلامیه این وضعشه؟ به سمت پایین کلاس رفتم که به همه دید داشته باشم. رو به دختر گفتم: _ مبادا فکر کنی که یه جامعه ی اسلامی سالم، وضعش همینه که ما داریم. متاسفانه ما تا حالا نتونستیم درست و کامل به این دین عزیز عمل کنیم. به قول شاعر که میگه « جمعیت کفر از پریشانی ماست. آبادی بتخانه زِ ویرانی ماست. اسلام به ذات خود ندارد عیبی. هر عیب که هست از مسلمانی ماست. » منم اینو قبول دارم که غربی ها پیشرفت کردن. اما اینو قبول ندارم که پیشرفتشون بابت برهنگی و آزادی روابط جنسی و بی حجابیه، بلکه پیشرفتشون به خاطر مدیریت درست و برنامه ریزی های کاربردیه. چرا اینا رو به هم ربط می دین آخه؟! اتفاقا توی بحث آزادی جنسی و بی حجابی نه تنها پیشرفت نکردن بلکه سقوط کردن. نیوزویک News Week یه نشریه ی آمریکاییه که جزء ده نشریه ی برتر جهانه. بذار چند تا آمار از همین نشریه برات بگم. توی سال ۱۹۹۷ در آمریکا ۶۰۰ هزار نوزاد نامشروع از مادران ۱۲ تا ۱۸ ساله به دنیا اومده و به پرورشگاه سپرده شدن. یعنی دقیقا ۶۰۰ مادر به سن و سال الان شما و بلکه هم کوچیکتر... خیلی فاجعه ست. در هر ۱۴ دقیقه به یک زن آمریکایی تجاوز میشه. اینا خیلی زشته برای یه کشور پیشرفته. نیل سایمون یه نظریه پرداز معروف آمریکاییه که میگه در آمریکا ۸۶ درصد از مردم اهل مطالعه هستن اما ۸۷ درصدشون زناکار هستن. بهار پوزخندی زد و گفت این عمو نیلتون ریاضیش ضعیف بوده؟ ۸۶ و ۸۷ که از صد درصد میزنه بالا حاج خانوم... و قهقهه ی خنده اش کلاس را پر کرد. کمی که آرام شد با لبخند گفتم: _ قرار نیست هر کی اهل مطالعه ست اهل کار نامشروع نباشه... منظور عمو نیل این بوده اهل مطالعه زیاد داریم اما اهل زناکاری بیشتر... متوجه شدی؟ سکوت کرد و ادامه دادم: _ پس تعداد زناکاران از اهل مطالعه ها بیشتره. حالا بازم فکر می کنید غربی ها بخاطر این آزادی ها پیشرفت کردن؟ [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . _ آزادی و معاشرت بی بند و بار بین زن و مرد، هیجانات و التهاب های جنسی رو مثل یه خواسته ی سیری ناپذیر افزایش میده. غریزه ی جنسی هر چی بیشتر اطاعت بشه بیشتر سرکش و حریص میشه. توی غرب با رواج برهنگی، اطاعت از غریزه ی جنسی بیشتر شده و هجوم مردم به مسأله ی س.کس به شدت زیاد شده و حتی تیراژ مجله هایی در این خصوص خیلی بالا رفته. پس هرگز فکر نکنید گرفتاری های کشورمون بابت این محدودیت هاست. هیچوقت فکر نکنید اگه روابط جنسی آزاد بشه، حرص و ولع از بین میره و چشم آقایون پر و سیر میشه و عادی میشه. نه... غرب که این محدودیت رو برداشته حرص و ولعشون از بین رفته؟ پاسخ روشنه. نه تنها حرص و ولعشون از بین نرفته بلکه هرروز شکل های جدیدتری از بهره برداری های جنسی بینشون رواج پیدا میکنه. پارسال با یه خانم غربی هم کلام شدم. توریست بود و توی خیابون دنبال آدرس اماکن تاریخی می گشت که به پست من خورد. خودم اکیپ سه نفره شونو بردم به آدرسی که میخواستن. باهاشون وارد بحث شدم و دقیقا بحثمون به این قضیه کشیده شد. در مورد وضعیت جنسی غرب می گفت: ( بعضیا میگن مسأله ی غریزه ی جنسی و مشکلات زنان و حجاب در جوامع غربی حل شده. بله... حل شده اگه اینجوری به قضیه نگاه کنیم که مردم از زن ها روی گردان شدن و به بچه ها و سگ و هم جنسشون برای س.کس روی آوردن. واقعا تاسف آوره... مدتیه که این مسأله باب شده و توی غرب با این همه ادعای پیشرفت و فرهنگشون، در لجنزار افکار کثیف جنسی و زیاده خواهی های چندش آور غرق شدن و دست و پا می زنن و عادیش میکنن. پس میبینید؟ گاهی این محدودیت ها بخاطر محافظت از ما و جامعه ست هر چند باعث سختی ابتدایی ما میشه اما نتیجه ی بهتری برای ما دارند. درست مثل بستن کمربند ایمنی. از مدیریت خدا حافظی کردم و با حسام راهی مزون های لباس عروس شدیم. امروز سر حالتر بودم و کلاس، انرژی زیادی از من نگرفت. حسام به سر حال بودنم که نگاه می کرد لبخندی زد و گفت: _ اذیتت نکردن؟ خندیدم و گفتم: _ نه خداروشکر. بچه های خوبی بودن. _ خب حوریا جان من نمی دونم باید کجا برم. آدرس بده که رد نشیم. سه مزون را در نظر داشتم که باید به هر سه سری می زدیم. لباس ها را می دیدم و می پوشیدم و در آخر انتخاب می کردم. آدرس را به حسام دادم. اولین مزون که رفتیم وا رفتم. چه لباس های مسخره و زشتی... اینهمه ذوق داشتم لباسهای این مزون را ببینم که چقدر هم اسم و رسم داشت. توی ذوقم خورد و سرسری لباس ها را دید زدم و به حسام گفتم که به مزون بعدی برویم. حسام با تعجب گفت: _ تو که حتی یه دونه شونو نپوشیدی. نگران هزینه ش نباش. قراره یه عمر این لباسو داشته باشی. لبخندی به مهربانی اش زدم و گفتم: _ خیلی تعریف اینجا رو شنیده بودم ولی کاراشون خیلی پیش پا افتاده و عجق وجق بود. توی ذوقم خورد. می ترسم دو تا مزون بعدی از این بدتر باشن. حسام سر ماشین را به مسیر بعدی کج کرد و گفت: _ نگران نباش. زیباترین لباس این شهر مال تو میشه. چون تو میپوشی چندین برابر بهتر هم دیده میشه. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.「💚」◦ ◦「 🕗」 . نیست کافی، دیدن عکس رواق و صحن‌ها، دعوتم کن، زائرت باشم علی موسی الرضا☁️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . ماماااان مامااان مِعمان‌عامون اومدن🏃‍♂ عههه شلااام اوبید شما؟😍 بفلمایید بفلمایید😁 🏷● ↓ مِعمان‌عامون: مهمان‌هامون ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌ . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . لِیلیِ آن عِشق میشَوم, که مَجنونَش باشی .... . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪 |' .| . ﮼𓏲 ࣪‌ تو❤️ گرم عبادت باشی📿 و من گرم تماشایت 👀 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1756» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 𓆩🌸𓆪
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.• 〖〗 • • 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ... 🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است... 🔸خواسته‌های بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت می‌کنیم آن‌ها را بر زبان بیاوریم... 🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز می‌کند... ..🌿 • • +میخونَم هَـر سحـر آروم سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :) ..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛'' 『 ‌』 • • شش سحر آمده ام✋•> شاه به من توشه بده🙃•> ششمین روز شده6⃣•> روزی شش گوشه بده💚•> |'💓دعاے روز ماه زیباے خدا💓'| • • +چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ‌ لحظـہ ها را دریــابــ :)‌🌱 .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Tahdir joze6.mp3
3.98M
シ⟯ • • تندخوانی جز ۶/استاد معتز آقایی ختم امروز به نیت: شهید حسین زینال زاده التماس دعا🌱🌸 • • +شهرُ الرَمضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️ 📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 🎞 چگونه از ماه رمضان بهره ببریم؟؟ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . /♥️🍃/ روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده‌های‌مان رفتیم یک ‌امام‌زاده زیارت و بعد هم بیرون امام‌زاده نشستیم با هم صحبت کنیم. من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم. اصلاً هیچی نمی‌شنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند. بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست. شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود. همه می‌گفتند: «آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمی‌شود.» واقعاً کسی ناراحتی آقا ابوالفضل را ندیده بود، اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت می‌شد. درباره مسائل دیگر خیلی آرام بود و اصلاً ناراحت و عصبانی نمی‌شد. /♥️🍃/ 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿 ⟮ امروز بہ نیـت : ⇜ ✧ شهید حاج ابراهیــم همت ✧ 🪴 📿 ⊰ ارسال صلوات‌ها ⇙ ⸙@Daricheh_Khadem جمع صلـــوات هاے گذشتہ : 2,800 هرروز 🌤 شادڪردن دلـ♥️ یڪ شهید 👇🏻 http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal 𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏ماه رمضان برای افطار خونه مادر شوهرم بودم؛ از عصرش رفته بودم خونشون مادرشوهرم داشت شله زرد درست میکرد منم داشتم نگاش میکردم بعد دیدم موقع هم زدن شله زرد حس گرفته داره دعا میخونه 🤲 میگه یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر الیل والنهار 😌😌 که دیگه با خنده من نتونست بقیشو بگه😅 بنده خدا هنوزم بعد چند سال هنوزم سوژست چون من واسه همه تعریف کردم🤣🙃 ''📩'' [ 596 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
YEKNET.IR - shoor - shabe 2 ramezan 1402 - rasouli.mp3
5.87M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . [العين التي تمتلئ بك لن تنظر لغيرك یا حسین] . نمی‌کند نظر به غیر تو چشمی که لبریز تو باشد ای‌ حُسین . . . 🕋📿 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•.🥙 ⃝.. | 🌯| حلوادورنگ🍮 موادلازم😃: آرد ۲ پیمانه🍚 پودر شکر ۱ پیمانه🧂 کره آب شده ۲۰۰گرم🧈 هل ساییده شده ۱ قاشق‌غذاخوری🥄 پودر کاکائو ۲ قاشق‌غذا‌خوری☕️ پودر پسته و بادام برای تزیین✨ طرز تهیه👩🏻‍🍳: آرد را روی شعله ملایم قرار می دهیم تا بوی خامی آن گرفته شود. سپس حرارت را خاموش می کنیم. چون بقیه مراحل نیازی به حرارت ندارد. پودر شکر، هل و کره را اضافه کرده و خوب با دست ورز می دهیم در این مرحله مواد را دو قسمت کرده و یک قسمت را با پودر کاکائو مخلوط می کنیم. در کف قالب حلوای ساده و بعد کاکائویی را ریخته و با پودر پسته و بادام تزیین می کنیم. حلوا را در یخچال می گذاریم تا ببندد سپس در قالب به صورت دلخواه برش می زنیم و درظرف می چینیم.🍩 برای‌افطار‌نوش‌جان‌کنید😋🍽 • +ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان ٺا ڪہ هم سُفـره‌ے ٺـُو لحظہ‌ے افطار شَوَم🧡'' •.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛'' 『 』 • • پشت کردم بہ گناه پاک شوم در رمضان..😇 همه ترکم بکنند عیب ندارد 💚ٺــو بمانــ💚 [🌸الهےوربےمن‌لےغیرڪ🌸] • • +دَم افطار همین ذڪرِ حسیـن؏ ما را بَـس :)‌♡ .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حوریا از بین لباسهای مزون دوم، بین سه لباس مردد بود. هر سه در نوع خودشان زیبا بودند اما تنوع مدل ها قدرت انتخاب را از او می گرفت. حسام دل توی دلش نبود که حوریا را توی لباس عروس ببیند. دختری که عروس ها را در انتخاب کمک می کرد، رو به حوریا گفت: _ چرا نمی پوشی؟ حوریا مستأصل گفت: _ میخوام بدونم انتخابم چه سبکیه که بعد بپوشم. دختر دست حوریا را گرفت و گفت: _ سبک رو ولش کن الان اینقدر تنوع مدل بالاست که فقط باید بپوشی ببینی کدومش توی تنت خوشگل میشینه. برو آماده شو اینی که چشمتو بیشتر گرفته بیارم، تن بزنی توی آینه قِر بدی باهاش، ببینی کدومش ملکه ت میکنه. حوریا از لحن شیطنت آمیز دختر خنده اش گرفت و به اتاق پرو بزرگی رفت که چهار طرفش آینه بود. چادر و کیف را آویزان کرد و منتظر ماند. دختر به زحمت لباس را حمل می کرد. با تقه ای به در اتاق، وارد شد و با دیدن حوریا متعجب گفت: _ تو که هنوز لباس تنته. حوریا محجوبانه گفت: _ خب منتظر بودم شما بیای که لباسو ازتون تحویل بگیرم. دختر زیرِ حجمِ پفِ دامنِ لباسِ عروس به سختی دیده میشد که گفت: _ نکنه فکر کردی این لباسو میتونی خودت به تنهایی بپوشی؟! و قهقهه ی ریزی زد و گفت: _ لباستو در بیار عروس خانوم که کمکت کنم اینو بپوشی. حوریا با خجالت شال و مانتو را درآورد و با تاپ و شلوار همانطور ایستاد. دختر کلافه گفت: _ فکر کمر منم باش قربونت برم. دست بجنبون. حوریا جلو آمد که لباس را بپوشد. دختر گفت با این تاپِ بندی فسفری، چطور این لباس دکلته رو میپوشی؟ ضمنا کمر شلوارت نمیذاره لباسو برات فیکس تن و بدنت کنم. حوریا کلافه گفت: _ من اینجوری معذبم. نمی تونم که جلو چشم شما بی لباس باشم. دختر پفی کشید و لباس را به سختی آویزان کرد و بیرون رفت و طولی نکشید که با حسام به اتاق پرو بازگشت. حوریا در حال وارسی چپ و راست لباس بود که آنها را دید. _ آقای داماد بی زحمت به عروس خانوم خجالتی تون کمک کنید. فقط خواهش میکنم مراقب لباس باشید و وقتی تنش رفت صدام بزنید. حسام چشمش برقی زد و حوریا از خجالتِ شرایطی که در آن گیر افتاده بود، با صورتی سرخ شده و شوکه به حسام نگاه می کرد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ( حسام می گوید ) دختر از اتاق پرو بیرون رفت و حوریا با آن تاپ و شلوار، مثل مجسمه رو به رویم ایستاده بود. خندیدم و گفتم: _ میخوای من پُرو کنم؟ حوریا هم خنده اش گرفت و گفت: _ خدا بگم چیکارش نکنه. گفته بودم خودم میپوشمش چرا تو رو آورد... یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم: _ تا اینجا اومدم عمرا اگه از این اتاق بیرون برم. و نگاهی به لباس انداختم و گفتم: _ و عمرا اگه اینو بتونی تنهایی بپوشی. زیر لب گفت: _ کاش مامانمم می اومد. دلخور به چشمش خیره شدم و سکوت کردم. نگاه نگرانش را به من دوخت و گفت: _ منظور بدی نداشتم. _ حوریا جان... به هم محرمیم ها... _ می دونم حسام. اینو انقدر تکرار نکن. اخمم توی هم رفت و گفتم: _ باشه. لباستو بپوش بریم دنبال مامانت و برگردیم. یا بذاریم یه روز با حاج خانوم بیایم. چرخیدم و قفل اتاق پرو را باز کردم که خارج شوم. عصبی بودم و دوست نداشتم حوریا را با رفتارم برنجانم. _ حسام جان... می پوشمش فقط... خب... سعی کن نگام نکنی. فقط کمکم کن حتی شده با چشم بسته. دلم برای مظلومیت صدایش سوخت. هنوز هم از این خلق و خوی خجالتی و سختگیرانه اش ناراحت بودم اما نمی خواستم ذوق و هیجان این روز را تا آخر عمر، برای جفتمان خرابش کنم. لباس را از چوب رختی جدا کردم و پشت به حوریا ایستادم. چهار طرف اتاق آینه بود اما حوریا انقدر با دستپاچگی لباسش را درآورد که انگار حواسش به آینه ها نبود. تمام تنم خیس عرق بود و مدام چشمم را مهار می کردم که حریصانه حوریای داخل آینه را می بلعید. تازه که سرش را بلند کرد و گفت (لباسو نزدیکم بیار) متوجه نگاه وحشی ام توی آینه شد. چشم بست و لبش را به دندان گرفت و تسلیمانه لباس را پوشید و پشت به من ایستاد که زیپ آن را بالا بکشم. تمام وجودم او را تمنا می کرد که توی آن لباس پف و دکولته، مثل یک افسونگرِ رویایی دلربایی می کرد. دیگر تاب نیاوردم و او را به آغوشم کشیدم و شانه هایش را بوسه باران کردم. خودم را این همه بی جنبه ندیده بودم و از این رفتار مهار نشدنی ام در حضور حوریا خجالت کشیدم اما ولع و تمنای خواستنِ حوریا بر رفتار رام و جنتلمنانه ام چربید و هیچ رقمه دوست نداشتم از او جدا شوم. بوسه ای به گونه ام زد و گفت: _ هنوز لباسو به تنم ندیدم حسام جان. به سختی او را رها کردم و گوشه ای ایستادم که خودش را وارسی کند. کاش تا ابد این لباس را به تن داشت و هرگز آن را عوض نمی کرد. خودش هم به ذوق آمده بود و خجالت چند لحظه ی پیشش محو شده و با نگاهی که می درخشید مدام می چرخید و خودش را از چهار جهت دید می زد. آنقدر لباس، چشمش را گرفته بود که همین را پسندید و گفت دختر را صدا بزنم که لباس را روی تنش تنظیم و اندازه کند. دوست نداشت لباس های دیگر را بپوشد و همین را با تمام وجود پسندیده بود. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . هشتمین روز سال، آمده‌ام تا بگویم که عشق پابرجاست در حرم، لحظه‌های زندگی‌ام بهترین لحظه‌های این دنیاست . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» من این اَشباب باژی‌م لو اِیلی اِیلی دوشت می‌دالَم😍 بَلی بائَد به مامانی و بابایی بِدیم حَباشِشون باسِه تِه وَگتی بُژلگ سُدم بلام ماسین های کوشولوی لَنگی لَنگی بِخَلَن😁 اَدِه یه داداسی یا آبژی هم داسته باسَم دوتایی تُلی باژی می‌تُنیم😇 🏷● ↓ 🎀 اِیلی : خیلی 🎀 حَباش : حواس 🎀 لَنگی لَنگی : رنگی رنگی 🎀 اَدِه : اگه ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋 همه ی علوم دنیا را می‌شود در ذهن کودک وارد کرد ؛ چرا که مغز کودک بسیار وسیع است. 🌱 ولی به هر میزان که به مغز کودک فشار بیاید ، از عمرش کم خواهد شد. ✨ آموزش به کودک باید با تجربه و بازی به وجود بیاید. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal