eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.9هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوسیزدهم _دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• اونجا که دوتا اتاق بیشتر نداره ژانت شانه بالا انداخت: به نظرم تنها راهه چون من حاضر نیستم اینجا رو ترک کنم تو هم مختاری اگر اینجا برات کوچیکه میتونی بری یه جای بزرگ اجاره کنی اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و منجر به دلخوری شد و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه درکش میکردم توی موقعیت بدی قرار گرفته بود از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود که با کتایون حرف بزنم و من این میان سرگردان کمی با این حرف میزدم کمی با اون هیچ کدوم هم ره به جایی نمیبرد بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم! چه توی آلمان و چه اینجا اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید دست پر اومده بود با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم: اینا رو از کجا آوردی تو؟ همونطور که پشت میز مینشست گفت: _از خونه سفارش آقای فرخی! بود مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم: _خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام _نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه! _خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز _خب همین دیگه خونه من اینجاست چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد: جدی میگی؟ یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟! کتایون کمی دلخور سرتکون داد: فعلا! تا ببینم بعد چی میشه البته اگر جاتون تنگ نیست! ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: کتی عاشقتم باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی حتما درکم میکنی! کتایون با همون حالت سر تکون داد: متوجهم! حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟ جاتون تنگ نمیشه؟ فوری گفتم: من که دنبال جا هستم یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه تا اونموقع اگر تحمل کنی کتایون فوری گفت: اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام! من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم! گفتم: جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من... ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی راشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت: ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟! _منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم! کلافه گفت: میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه! گیج گفتم: چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم! ژانت_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه خیلی خب قبوله اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟ همینو میخواستی؟! _آخه چرا؟! _نمیدونی؟ فکر میکردم ما دیگه دوستیم! حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟! _آخه جاتون کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت: من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش با چند دست لباس و خرت و پرت ریز یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟ به لوس بازیش خندیدم: من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم! من گفتم شما اذیت نشید حالا که اصرار میکنید باشه! فعلا میمونم تا ببینم چی میشه! حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟ _یکی دو روز دیگه! ژانت کنجکاو پرسید: پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ _چرا منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• • در میان جشن‌های صحن‌های این حرم برکت از مشهد، سوی هر شهر صادر می‌شود😌 . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• ما دیجه خاضلیم . ☺️° فدت مونه لداس بپوسیم . 👗° دوسلی سَل تُنیم 🌹° شادُل بلدایم . 🐚° . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌Et tout à coup tu es devenu mon tout و ناگهان تو همه چیز من شدی♥️ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💠𓆪• . . •• •• •⃟🌱 جز علی، هیچ‌کسی لایق این منصب نیست👌 •⃟👥 تا که بر خلق جهان سید و رهبر بشود🥰 ‌‌‌‌‌‌‌ . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1855» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💠𓆪•
هدیه ۱۱۰ هزارتومنی 💶 به همراه کتاب 📖 مسابقه به عشق علیو از دست ندههه 🎁😍 https://eitaa.com/joinchat/519504059Cb62d445a51
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبحـ☀️ است↓ خورشید تابستانی؛ با انگشتان طلایی می‌کوبد بر پنجره‌ات°° بیدار شــو😍♥️ بگذار زندگی🍃 از دریچه چشمانـ آغاز شود...🌿💕 ✨😍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
014-Namahang-mast-najaf-Haeri-www.ziaossalehin.ir-AF01-720p.mp3
2.11M
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• من از شوقش زمین خوردم ولی مولا بلندم کرد. همیشه یاعلی گفتم، علی از جا بلندم کرد...(: 💚🌱✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 🌼 امام زمان عجل‌ الله تعالے فرجہ الشریف: بہ راستی ڪہ علم ما بر اوضاع شما احاطہ دارد و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست و نسبت بہ لغزش‌هایـے ڪہ از شما سر مےزند شناخت داریم💚 ✍🏻 بحار الأنوار - جلد ۵۳ ، صفحهٔ ۱۷۵ 📚 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• هر دل ڪه شڪست ره به جايـے دارد هر اهـل دلـے قبلـ🧭ـه نمايـے دارد با آنڪه بُود قبله‌ی ما ڪـ🕋ـعبه ولے ايوان نجف عَجـ😍ـب صفايے دارد 🥳 💚 🌺 . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
🔴مسابقه 🎊عیدی که با همه اعیاد فرق داره ... 🔆به مناسبت عید بزرگ غدیر صفحه قرآنی رحیق در نظر دارد مسابقه ای با مشارکت شما همراهان گرامی برگزار کند . 👀محتوای مسابقه: فایل های صوتی و متنی که با هشتک نشانه گذاری شده رو جستجو کنید، زیرا که سوالات روز مسابقه از این پست ها خواهد بود. 🎁 جوایز : 5جایزه 50 هزار تومانی برای پنج نفر اولی که جواب درست رو ارسال کنند.😍 12جایزه شارژ 20 هزار تومانی بین عموم افرادی که جواب درست ارسال کنند.😍 🔸پیشنهاد میکنم تا روز مسابقه حواست به صفحه رحیق باشه و دوستان و آشنایانت رو برای شرکت در مسابقه با خبر کن دوستِ من...🙂🦋 صفحه قرآنی رحیق https://eitaa.com/joinchat/2952462340C4011b8cfbf
•𓆩💟𓆪• . . •• •• - خانم! می‌دونی عمليّات نزديكه؟ - خوب كه چی؟ - يعنی اين ‌كه با اجازه‌ی شما می‌خوام برم.😉 - آقا سيد! بچّه‌مون تازه بيست روزشه. باز می‌خوای ما رو تنها بگذاری؟😔 - خدای بچّه‌ی بيست روز و چند ساله همه يكيه. اگه عمليّات نبود نمی‌رفتم. توی عمليّات بهم احتياج دارن.🙂 - هر طور كه صلاح می‌دونی. می‌خوای بری برو، دلت برای اين بچّه‌ی كوچولو تنگ نمی‌شه؟😢 - چرا! اما اين دوست داشتن‌ نبايد مانع ادای تكليف‌مون بشه. درسته؟ - البتّه كه درسته.👌🏻 - از خدا طلب صبر كنين. دعا كنين كه رزمنده‌ها موفق بشن و دشمن رو نابود كنن. ان‌شاءالله پيش فاطمه‌ی زهرا رو سفيد می‌شی!😇 شهید دفاع مقدس . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💟𓆪•