عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_پنجم سرم را پایین انداخته بودم. آهسته گفتم:
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_ششم
صدای در اتاق آمد.
خانباجی سرش را داخل اتاق کرد، به ما نگاهی کرد و خطاب به راضیه گفت:
قرار بود کمک کنی لباسش بپوشه نشستی به اختلاط؟
دست بجنبون الان آرایشگر می رسه
این را که گفت در را بست و رفت.
راضیه از جا برخاست و دست به کمرش گرفت.
به سمت صندوق رفت و لباسم را از رویش برداشت و آورد.
کمکم کرد لباسم را عوض کنم و لباس بله برانم را بپوشم.
زیپ لباس را که بالا کشید روبرویم ایستاد.
با تحسین نگاهم کرد و بعد محکم مرا بغل گرفت و گفت:
شبیه عروسکا شدی.
از بغل هم بیرون آمدیم.
دستم را گرفت و گفت:
این مرد که امشب قراره محرمش بری بعد خدا بزرگترین حق رو به گردنت داره
باید خیلی مراقب رابطه ات با اون باشی.
باید بهش عشق بدی، محبت کنی
خجالت بیجا رو بذار کنار ...
پیش شوهرت دیگه خجالت معنا نداره
نمیگم بی حیا باش ... نه
امشب نه خیلی بی حیا و بی قید باش نه خیلی خجالتی رفتار کن.
به سرتا پایم نگاهی انداخت و با لبخند عمیقی گفت:
قربون خواهرم برم تو این لباس ماه شدی
راضیه چادر سفیدش را از سر طاقچه برداشت و به سرش کشید و گفت:
من برم یکم تو کارها کمک کنم تو هم همین جا باش
تا وقته آرایشگر نیومده یکم بشین قرآن بخون دلت آروم بگیره
راضیه از اتاق بیرون رفت و مرا در خلوت خودم تنها گذاشت.
کنار پنجره رفتم و دوباره از پشت پرده به هیاهوی داخل حیاط خیره شدم.
با حرف های راضیه کمی دلم آرام گرفت.
خدا را شکر کردم که چنین خواهری دارم که اضطراب مرا درک می کرد.
از کنار پنجره چشمم به آینه روی طاقچه افتاد که تصویرم در آن خودنمایی می کرد.
جلوی آینه ایستادم.
تصویر من با آن لباس بلند سفید که یقه و آستین هایش تور بود درون آینه خودنمایی می کرد.
لباس قشنگی بود.
مادر به همراه ریحانه از بازار خریده بودند.
غیر این لباس چند دست دیگر هم خریده بودند که بعد از عقد جلوی همسر آینده ام بپوشم. جلوی احمد ... احمد آقا!
پس نام این مرد احمد است.
مردی 23 ساله که 10 سال از من بزرگتر بود.
مردی که می گویند خیلی آدم مومن، شریف و نجیبی است.
اوضاع مالی اش خوب است و اهل هیچ کار خلافی نیست.
به قول آقاجان حتی دستش به سیگار و قلیان و چپق نخورده چه برسد که بکشد و یا اهل چیز دیگری باشد.
آقاجان می گفت تنها عیبش ظاهر و لباس پوشیدنش است.
می گفتند کروات می زند.
آقاجان از کروات و آدم های کراواتی بدش می آمد اما درباره این مرد می گوید غرب زده نیست، ادای فرنگی ها را هم در نمی آورد. فقط برای این که مرتب تر به نظر برسد کراوات می زند.
رفتم دوباره قرآن را برداشتم.
آقاجان ما را مانوس با قرآن بار آورده بود.
قرآن را گشودم سوره طه آمد.
از اول سوره آوردم و مشغول تلاوت شدم.
هنوز تمام نشده بود که در اتاق باز شد.
خواهرم ربابه بود.
با خنده پرسید:
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هفتم
عروس خانم خوبی؟.
ربابه به داخل اتاق آمد.
قرآن را بستم و در طاقچه گذاشتم.
ربابه چادرش را دور کمرش پیچید.
دستم را گرفت، از جا بلندم کرد و گفت:
ماشاء الله ... هزار الله اکبر ... چقدر تو این لباس خوشگل شدی ... مثل ماه شدی
ماشاء الله ... لا حول و لا قوة الا بالله
بشین ... بشین کارت دارم.
نشستم و خودش هم روبرویم نشست.
به چشم هایم خیره شد و گفت:
خواهر کوچولوم دیگه بزرگ شده ...
باورش برام سخته که امشب قراره عقدت کنن
همش میگم خواب و خیال و رویاست.
در دلم گفتم پس خوب است که امروز دیگری هم مثل من همین احساس را دارد. فقط من گیج و منگ نیستم.
ربابه هر دو دستم را در دستانش گرفت و گفت:
آبجی جونم
تو امشب متعلق به یه مرد میشی
مردی که میشه همه کَسِت
از این به بعد هر چی اون بگه باید بگی چشم،
هر کاری گفت باید انجام بدی
بعد خدا بالاترین حق رو به گردنت داره ...
می دونم تو دختر خیلی عاقل و فهمیده ای هستی ...
می دونم خیلی به همه احترام میذاری و تا حالا من ندیدم به کسی بی احترامی و توهین کنی یا حتی دل کسی رو بشکنی
ولی تو قراره از این به بعد با کسی باشی که از یک خانواده دیگه و یه تربیت و فرهنگ دیگه است.
خیلی چیزاش با من و تو و خانواده مون فرق داره
همه تلاشت رو بکن که هر چی شد، هر اتفاقی افتاد حرمت بین تون شکسته نشه
بالاخره تو هر زندگی اختلاف و ناراحتی پیش میاد.
از قدیم هم گفتن دعوا نمک زندگیه ولی باید حواست باشه شورش رو در نیارین.
تو با همسرت رابطه ات باید خیلی صمیمی باشه
اون قدر صمیمی که انگار یه نفرید نه دو نفر جدا از هم
ولی باید حواست باشه این صمیمیت باعث نشه حرمت ها شکسته بشه!
همیشه بین خودت و شوهرت یه حریم باقی بذار
احترامو فدای صمیمیت نکن!
به همه چیز و همه کارش سرک نکش.
سعی کن ارتباط تون با هم یه ارتباط احترام آمیز توأم با صمیمیت باشه
اگه شخصیت شوهرت رو حفظ کنی، خُردش نکنی شخصیت خودت هم حفظ میشه
ولی اگه به شوهرت بی احترامی کنی، خردش کنی، بهش توهین کنی
قبل از این که شخصیت اونو خرد کنی شخصیت خودت خُرد میشه
شخصیت خودت در مقابل شوهرت یا خانواده اش خراب میشه
اجر و قُربِت برای شوهر و خانواده شوهرت از بین میره
حتی اگه گله یا شکایتی داری، به تنگ اومدی با زبون ملایم تو خلوت بدون داد و فریاد با شوهرت مطرح کن.
ببخش آبجی سرت رو به درد آوردم.
امیدوارم خوشبخت بشی و به پای شوهرت پیر بشی
الهی هر لحظه زندگیت پر از شادی و خوش باشه
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
طوفانزده بودم
و رسیدم به حرم..
با دیدن گنبد تو آرام شدم🌿
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
شلام دَفشدودَتِ توشولو! 🐞
لویِ دشتِ تُپل مُپلِ من شیتال میتُنی؟👀
نمیتَلشی بیفتی پایین، آخ بِشی؟🥺
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
قـول بده تمام تـ∞ـو برایِ من بـاشـد . . . 🤤♥
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•🥰 اظهار عِشق را
به زبان احتیاج نیست👌
⃟ ⃟•👇 چندان که شُد
نگه به نگه آشنا بَس است😌
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1957»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
🌿 آرتا ارگانیک؛ سرآغاز زندگی سبز و سالم 🌷
🍃 با محصولات آرتا ارگانیک، به سلامتی خودت ارزش بده و زندگیت رو زیباترکن😍 💪
🌱 تنوع محصولاتمون خیلی زیاده😊✅
🚚 ارسال سریع و امن به تمام نقاط کشورم داریم 📦
🔴بدوعضو شو چون خرید اولیا تخفیف دارن🔴👇👇👇
💚: https://eitaa.com/joinchat/4253352327C5252483613
✨ آرتا ارگانیک، هدیه طبیعت به شما ✨
🏃♂🏃♂بدوبیا اینور بازار 😊😊
محصولات آرایشی و بهداشتی ارگانیک
با بهترین کیفیت و تنوع فراوان ....
✅آرایش پاک کن طبیعی اونم بدون اینکه به پوستت آسیب برسه ...😱
هرکی رفته دست پر برگشته انقد که کیفیتشون عالیه 👌✨
✨مشاوره رایگان ۲۴ هم ساعته دارن✨
🔴راستی به خرید اولی ها تخفیف میدن🔴
💎فکر کردن نداره بزن رو لینک زیر خودت ببین
https://eitaa.com/joinchat/4253352327C5252483613
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
ڪاردیگرۍنداریممنوخورشید ...🤍
براۍ دوستداشتنت بیدارمیشویم
هرصبح…⛅️(:
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
@ASHEGHANEH_HALAL
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩⛵️𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم✨
احساس من درون غزل جا نمیشود🥺
✍️فریباعباسی
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⛵️𓆪•
•𓆩✨𓆪•
•• #همسفرانه ••
.
.
[🥰]وقتی به خانه میآمد، من ديگر حق نداشتم كار كنم. بچه را عوض میكرد ، شير برايش درست میكرد . سفره را میانداخت و جمع میكرد ، پابه پای من مینشست ، لباس ها را میشست، پهن میكرد، خشك میكرد و جمع میکرد.
[💕]آن قدر محبت به پای زندگی میريخت كه هميشه به او میگفتم : درسته كه كم میآيی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم، برای يك ماه ديگر وقت دارم.
[😇]نگاهم میكرد و میگفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری.
#همسرشهیدمحمدابراهیمهمت
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩✨𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🥿𓆪•
.
.
•• #ریحانه ••
واسه مرداشونم داریم ازین پس😉
🔴اشتباه می کنیم می گیم خانم حجاب
خانم حجاب بلکه باید...
💢آقا،غیرت
#استادعالی
.
.
𓆩صورتتٓوروسرےهاراچهزیبامیڪند𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
🎯 وقتی دیوارچین ساخته شد، اقوام
بیابانگرد مجبور به رفتن به سمت غرب یعنی
ایران شدند و ایرانیان برای مقابله با هجوم آنها
مجبور به ابداع سیستم مرزبانی شده و
پاسگاه های مرزی را ساختند!
▫️سیستم مرزبانی که تا به امروز در کل دنیا
کاربرد دارد، ابداع ایرانیان برای مقابله با اقوام
مهاجم برون مرزی بوده است!
.
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•
•𓆩🥤𓆪•
.
.
•• #سوتے_ندید ••
💬 ما یه مستاجر داشتیم دو سه سالی
نشسته بود؛ کل مدت کرایشو اضافه
نمیکردیم، بهش فشار نیاد...
موقعی که داشت تخلیه میکرد میگفت پول
ندارم برم جای دیگه خونه بگیرم تقصیر آقای
فلانیه کرایمو اضافه نکرد به اون مبلغ عادت
کردم🥺🙄😅 :)))
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 715 •
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩خندهڪنعشقنمڪگیرشود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥤𓆪
enc_16826868180110776462740.mp3
5.03M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
من دائم البُکاء و تو هم دائم الکرَم
زیباست اشکِ چشمِ گدا داخلِ حرم ...
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
خدای ما دنیا رو خیلی قشنگ نقاشی میکنه ؛ مگه نه؟🍓🥺✨
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
🤍☁️ #خادمانه سلام و دروووود بر همسرانِ عاشق و البته مجردانِ عاقل🤓👌 و همچنین حتی سلام به کسی که در
•𓆩💗𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
#همسفرانه ی #محمدعلی برای #ریحانه💌
[شما هم میتونید خاطراتتون و یا پیام عاشقانهای که برای همسرتون دارید رو از طریق راه ارتباطی به ما برسونید تا ما در کانال قرارش بدیم...☺️]
.
.
𓆩عشقتبههزاررشتهبرمابستند𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💗𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_هفتم عروس خانم خوبی؟. ربابه به داخل اتاق آم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هشتم
ربابه از جا برخاست. چادرش را باز کرد و بر سرش کشید.
موهایم را بوسید و از اتاق بیرون رفت.
دوباره قرآن را برداشتم.
باز در دل خدا را شکر کردم که چنین خواهران عاقل و فهمیده ای دارم که مرا چنین عاقلانه نصیحت می کنند.
چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که صدای دف زدن و کل کشیدن از داخل حیاط توجهم را به خود جلب کرد.
اتاقی که در آن بودم نزدیک در ورودی حیاط بود.
در اتاق باز شد. مادر، خانباجی با سپند دان، مادر شوهر آینده ام مادر احمد ...
وارد اتاق شدند.
بعد از آن ها اقدس خانم همسایه مان که دف می زد و بعد هم آرایشگر و دو همراهش، بعد هم خواهرانم و خواهران احمد و همسر برادرم وارد اتاق شدند.
در اتاق را بستند و اتاق از صدای دف و دست و کل پر شد.
اول از همه مادر احمد جلو آمد. مرا بوسید و النگویی را به دستم کرد.
بعد از او خواهران احمد زکیه و زینب جلو آمدند و آن ها هم هر کدام النگویی را به دستم کردند.
بعد از آن ها مادرم جلو آمد و دستبندی را به دور دستم بست و مرا در بغل گرفت و بوسید.
خواهرانم و همسر برادرم هم هر کدام النگویی هدیه دادند و خانباجی هم انگشتری را در دستم کرد.
همین که آرایشگر بساطش را پهن کرد مادر احمد کلی پول بر سرش شاد باش ریخت.
اول باید مرا اصلاح می کرد و اشاره کرد ساکت شوند.
صدای دف و دست و کل قطع شد.
همه ساکت ایستادند و فقط صدای جرقه های ذغال در سپند دان به گوشم می رسید.
صورتم از درد می سوخت و اشکم فرو ریخت ولی صدایم در نمی آمد.
وقتی کار اصلاح تمام شد، در حالی که صورت من از شدت درد خیس اشک بود صلواتی فرستادند و دوباره اقدس خانم زد و دست زدند و کل کشیدند.
دوباره مادر احمد بر سر آرایشگر ها شاد باش ریخت.
آرایشگر مشغول آرایش صورتم شد.
همه ساکت شدند و گهگاهی خانباجی در حالی که سپند روی آتش می ریخت صلوات ختم می کرد، شعر می خواند و چشم حسود کور می خواندند.
بالاخره کار آرایشگر تمام شد.
اول صلوات فرستادند و بعد کل کشیدند.
مادر احمد از آرایشگر تشکر کرد و جدا از مبلغی که بر سرشان شادباش ریخته بود، مبلغی را به عنوان دستمزد به او و همراهانش پرداخت کرد.
همه از زیبایی ام تعریف می کردند و ماشاء الله می گفتند.
ریحانه آینه آورد و جلوی رویم گرفت.
از دیدن خودم در آینه جا خوردم.
چقدر تغییر کرده بودم
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_نهم
چشمم در آینه بر تصویرم خیره مانده بود.
چهره دخترانه و معصومم حالا به چهره ای زنانه مبدّل شده بود.
مادرم و مادر احمد مرا بوسیدند.
ربابه آرایشگر و همراهانش را تا بیرون مشایعت کرد و بعد کم کم همه از اتاق ببرون رفتند.
من در عالم خودم غرق بودم و صدای کسی را به درستی نمی شنیدم.
دلم می خواست مادرم را بغل کنم و یک دل سیر گریه کنم .
خانباجی جلو آمد و اسپند دور سرم چرخاند و روی زغال ها ریخت.
چشم هایش پر از اشک شده بود.
مرا بغل کرد و محکم بوسید و گفت:
ماشاء الله عین ماه شدی الهی که خوشبخت بری
انگار حالم را از چشمانم فهمید که گفت:
مواظب باش گریه نکنی آرایشت خراب نشه
یکم دیگه اذانه نمازت رو بخون
مهمونا بعد اذان میان.
هر وقت عاقد آمد میام دنبالت.
دوباره رویم را بوسید و از اتاق بیرون رفت.
راضیه که گوشه اتاق ایستاده بود جلو آمد و قربان صدقه ام رفت و گفت:
منم باید برم پاشو سوره نور و دو رکعت نماز به نیت آرامش دلت و خوشبختی و عاقبت به خیری ات بخون.
باز تنها شدم.
نشستم و به تصویر خودم در آینه خیره شدم.
گریه ام گرفت اما جلوی اشکم را گرفتم که سرازیر نشود.
سوره نور و نمازی را که راضیه گفته بود را خواندم که صدای اذان کربلایی محمد از مسجد به گوش رسید.
بالاخره شب شد.
هر چه تاریکتر می شد تپش قلب من هم انگار بیشتر می شد.
کم کم مردهایی که در حیاط خانه مشغول پخت و پز بودند به حیاط خانه همسایه رفتند.
جشن زنانه در خانه ما بود و جشن مردانه در خانه همسایه.
چون شب میلاد حضرت زهرا بود و ما هم خانواده مذهبی بودیم قرار بود مدح اهل بیت خوانده شود.
از طرفی کادر می گفت که داماد یعنی احمد آقا به مادرش سفارش کرده بود که از ما بخواهند مجلس را بدون هر گناه برگزار کنیم.
آقاجان خیلی از این حرف او خوشش آمده بود.
احساس می کردم آقاجان به شدت راضی به این وصلت است و منتظر است زودتر اتفاق بیفتد.
آقا جان چند سالی بود با پدر احمد آشنا بود و به قول خودش هیچ چیز پوشیده ای بین شان نبود.
کم کم صدای مولودی خوانی و کف زنی از مهمانخانه که آن طرف حیاط بود به گوش رسید.
ساعتی نگذشته بود که ریحانه همراه دخترش نجمه به اتاق آمدند. نجمه دوید و مرا بغل کرد.
پشت سرش هم حمیده زن برادرم آمد.
ریحانه گفت:
این نجمه منو کشت بس که گفت منو ببر خاله رقیه رو ببینم
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
از دور دلم راهی صحن حرم است🕌
من هرچه بیایم حَرمت، باز کم است✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• #متن_نوشته •]
⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣶⣶⣶⣤⡀
⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⠛⣿⣿⣧
⠀⠀⠀⢀⠀⠈⠻⣿⣄⣿⣿⣿⡇
⠀⣶⣿⣿⣿⣿⣷⣶⣿⣿⣿⣿⡇
⠀⠈⠻⠟⠛⠉⠉⠉⠉⣿⣿⣿⣇
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣴⣶⣿⣿⣿⣿⣶⣶⣶⣤
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⣧⣿⣿⡟⠀⠹⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠉⠉⠀⠀⠀⠈⢿
⠀⠀⠀⠀⣀⣤⣤⣶⣶⣦⣤⡀
⣾⣷⠀⢸⣿⣟⣹⣿⡏⣿⣿⣿⡆
⠈⠁⠀⠈⠙⠻⠿⠟⠃⣿⣿⣿⡇
⠀⢶⣶⣶⣶⣶⣶⣶⣶⣿⣿⣿⡇
⠀⠈⠙⠟⠛⠛⠛⠛⠛⠛⠛⠋
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣤⣶⣶⣶⠶⣶⣶⣄
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠉⠙⠉⠀⠀⢻⣿⣿⣧
⠀⠀⠀⠀⠀⠠⣿⡦⠀⠀⠀⠀⠀⣸⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠀⠀⢀⣤⣀⣠⣿⣿⣿⡏
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠙⠿⠋⠁
⠀⠲⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣶⠄
⠀⠀⠈⠙⠉⠉⠉⠉⠁
⠀⣤⣶⣶⣦⣤⣤⣀⡀⣀⣀⣀⡀
⠀⠈⠛⠛⠛⣩⣽⣿⣿⣿⡛⣿⣷
⠀⠀⣠⣶⣿⣿⡟⠉⠀⠘⠿⣿⣿
⠀⠸⠿⣿⡿⠛⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠉
⣀⣀⠀⠀⢠⣴⣶⣶⡶⣶⣦⣀
⢘⣇⠀⢸⣿⣏⢹⣿⡇⣿⣿⣿⡇
⠉⠋⠀⠈⠉⠛⠛⠛⠁⣿⣿⣿⡇
⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣾⣿⣿⣿⣿⣿⠃
⠀⠀⠀⠀⠀⠘⢿⣿⠀⢹⣿⣿⡄
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠻⣧⣼⣿⣿⡇
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣴⣿⣿⣿⡃
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠉⣿⣿⣿⡇
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⣿⡟⢡⢶⣶⣄
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⡇⢸⠀⣿⣿⣇
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠛⠻⠟⠀⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⡿
⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠃
🚩 به اشتراک بگذارید و نشر دهید...
♻️ #نشرفوری_و_گسترده
📎 #طوفان_الاقصی | #اسب_بازنده
📎 #فلسطین | #اسرائیل_رفتنی_است
آدرس تمامی کانالهای ما(ایتا،تلگرام)
•••👇👇👇•••
🆔 T.me/Asheghaneh_Halal
🆔 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
باباژونم منُ اومده ایجا ☺️•
زیالت کلدیم. 😊•
بالای دوستام دعا کنیم🤲•
قَبی بشیم.....💪•
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
با کسی ازدواج کن که قبل از
تعهد به تو،متعهد به خدا باشه🌿
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•❓ خبرت هست
ڪہ جانے تو براے دل من🥰
⃟ ⃟•🙏 و الهی ڪه
بمانی تو براے دل من😌
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1958»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #خادمانه🖤 ••
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
#مرگ_بر_رژیم_کودککش👊
#بیمارستان_المعمدانی
.
.
𓆩راهقدسازکربلامیگذرد𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪•
•𓆩✨𓆪•
•• #همسفرانه ••
.
.
🎁آقا روحالله هدیه امام رضا(ع) به من بود.
🕊️همسری که امام هشتم به آدم هدیه میدهد و امام حسین(ع) او را میگیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم.
💚با بچههای دانشگاه رفته بودیم مشهد. آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم: یا امام رضا(ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاریام بیاید قبول میکنم. یک ماه بعد از اینکه از مشهد برگشتیم روحالله آمد خواستگاریام.
#همسرشهیدروحاللهقربانی
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩✨𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🥿𓆪•
.
.
•• #ریحانه ••
🎥 گفتنیا رو گفته بود...فکر کردن شوخی میکنه!
جانم به این غیرت
.
.
𓆩صورتتٓوروسرےهاراچهزیبامیڪند𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥿𓆪•
•𓆩🇵🇸𓆪•
.
.
•• #خادمانه ••
سلام
این روزها دلهای همه آزادگان دنیا
پرخون و پر از درد شده😔
حسی داریم که هم عصبانیتِ هم
بغضِ هم اندوه سنگین و هم کینهی
مضاعف نسبت به صهیونیست هایی
که به طفل و مجروح هم رحم ندارن.😭
به گفته ی علما برای کمک به مردم بیپناه
و مظلوم فلسطین مخصوصا ساکنان نوار
غزه، برای گشایش و انشاءالله فرج امام
زمانمون(عج)، ختم ۱۰ هزار ذکر
"اَمَّن یُجیب ..." میخونیم.💚
شما هم برای همراهی تعداد ذکری رو
که قرائت میکنید برای ما بفرستید.👇
@Daricheh_Khadem
یاعلی✋
.
.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🇵🇸𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
🎯 تصویری از کاخ سفید در حال ساخت
کاخی که کاش هیچوقت ساخته نمیشد
و ساکنانش کارنامه سیاهی در ریختن
میلیونها خون انسان بیگناه دارند...
.
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•