eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• برای اینکھ رب گوجـ🍅ـھ‌ فرنگے عمر بیشتری داشته باشھ و کپک نزنھ پس از صـ🥄ــاف کردن سطح روش،روۍ اون لایه‌اۍ روغن بریزید 😍 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• وقتی مـرد شوخی میکند شما را میخنداند😂 خوراکی مورد علاقه شمارا میخرد🍊🍕 تاسیسات منزل را تعمیر میکند 🔧 نان داغ میخرد🥖🍞 ظرف میشوید 🍽🥣 و یا غیره... در واقع عملا میگوید دوستت دارم خوشگلم😍 شمام زرنگ باشین👌😜 هی ازش کنید کنید کنید که بیـشتـرررر انجام بده😁🤣🙈 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏تا حالا شده یهو زل بزنی به مامانت و حس کنی چقدر حواست بهش نیست، چقدر باهاش حرف نمی‌زنی، چقدر ازش دور شدی؟ امیدوارم هیچوقت حسش نکنید✋🏼 . . •📨• • 805 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• _كيف لقيتها وسط هي الزّحمة؟ +زحمة؟! صدّقني ما شفت حدا غيرها! _میان این همه «شلوغی» چگونه او را یافتی؟ +شلوغی؟! باور کن غیر از «او» شخصِ دیگری را ندیدم‌...🤍 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
🔸این بقیه الله 💢مژده مژده 💢 🔸کانال نشانه های ظهور در ایتا راه اندازی شد ▫️داستان مهدویت ▫️دلنوشته ▫️معرفی کتاب ▫️مسائل سیاسی روز غزه،لبنان ،قدس ،یمن 🔸ورود باذکر صلوات آزاد منتظرتونیم بزن رو لینک بیا👇 نشانه های ظهور https://eitaa.com/NESHANEHAYE_ZOHOR
هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من قدمی ‌رنجه‌کن،‌ای‌ دوست ‌به ‌مهمانی ‌من عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت غیبتت ‌سخت ‌شد،ازدست‌ِ مسلمانی‌ من چقدر می چسبه حداقل یه ساعتو برای امام زمان تلاش کنیم 🌻‌⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ ✅ نشانه های ظهوررادنبال بفرمائید👇 https://eitaa.com/NESHANEHAYE_ZOHOR
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• تسکین تمام غصه‌هایم آقا😌 یک گوشه دنج در حرم می‌خواهم🤌 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوهشتاد محمد علی موتور را به حرکت در آورد و
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• تکیه ام را از پشتی گرفتم و پرسیدم: راستش چی؟ محمد امین نفسش را با صدا بیرون داد و گفت: راستش نمی دونم چه طور بگم ... در حالی که نزدیک بود از شدت اضطراب نفسم بند بیاید پرسیدم: برای احمد ... اتفاقی افتاده؟ محمد امین روی زانو نشست و گفت: حقیقتش احمد آقا و حاج آقا وقتی تبریز بودن شناسایی شده بودن. حالا نمی دونم خود ساواک بهشون مشکوک شده بود یا کسی دشمنی داشته لو شون داده بود اینا که از مسافر خونه اومدن بیرون سوار ماشین بشن ساواکیا ریختن دستگیرشون کنن. حاج آقا رو گرفتن ولی احمد موفق میشه فرار کنه البته .... با هر مکث و سکوت محمد امین می خواستم جان بدهم. محمد علی پرسید: البته چی داداش؟ محمد امین باز نفسش را با صدا بیرون داد و گفت: احمد فرار می کنه ولی زخمی هم میشه. نتوانستم جلوی هینی که از دهانم خارج شود را بگیرم. محمد امین گفت: ماشینش که می مونه دست ساواکیا ولی خودش با این که زخمی شده بوده فرار می کنه و به هر سختی بوده خودش رو می رسونه یه شهر دیگه اونجا با کمک یکی از دوستاش تا حدودی زخمش رو مداوا می کنه. اشکم چکید و پرسیدم: الان حالش خوبه؟ محمد امین گفت: تو شرایط خوبی نبوده یک هفته ای تو یه خرابه ای ازش پرستاری کردن تا رو پا بشه الان چند روزی میشه اومده مشهد ولی زخمش عفونت کرده و باید یه فکر اساسی برای زخمش بشه. از طرفی ساواک بد جور همه جا به پّا گذاشته و تقریبا همه ما ها زیر نظریم و راحت نمیشه برای احمد کاری کرد. دوباره با بغض و نگرانی پرسیدم: الان حالش خوبه؟ محمد امین گفت: تا خوب چی باشه. خیلی ضعیف و رنگ پریده شده، تب شدیدی هم داره و زخمش هم بد جوری عفونت کرده. شب قراره بچه ها بیان ببرنش پیش یک دکتری که ازش مطمئنن یه مدت اونجا تحت مراقبت باشه. حال احمدم خوب نبود و من در کنارش نبودم. خدا می داند چه درد و زجری را تحمل کرده بود. با صدای تحلیل رفته ام پرسیدم: الان احمد کجاست؟ محمد امین از جا برخاست و گفت: یکی دو روزیه آوردیمش این جا ولی چون حالش بده شب از این جا می بریمش. چند ثانیه ای طول کشید تا مغزم متوجه شود برادرم چه گفت. با تعجب و بهت و ناباوری از جا برخاستم و پرسیدم: گفتی احمد ... این جاست؟ محمد امین به تایید سر تکان داد و گفت: آره این جاست و هیچ حالش خوب نیست. محمد علی گفت: داداش، احمد این جاست و شما چیزی به من نگفتی؟ محمد امین گفت: چی باید می گفتم. به سمت اتاق های خانه شان رفتم و به داخل شان سرک کشیدم. در هیچ کدام از اتاق ها نبود. رو به محمد امین پرسیدم: پس کوش؟ محمد امین گفت: با من بیا تو زیر زمینه به سمت در قدم تند کردم. محمد علی پرسید: مگه نمیگی همه تحت نظرین چه جوری آوردینش؟ محمد امین در حالی که در زیر زمین را باز می کرد گفت: از کوچه پشتی از راه پشت بوم خونه یکی از همسایه ها به سختی آوردیمش. در زیر زمین که باز شد نمی دانم چرا سر جایم خشکم زد. محمد امین به داخل زیر زمین اشاره کرد و گفت: برو تو. با صورت خیس اشکم به برادرم خیره شدم. انگار اصلا نمی توانستم قدم از قدم بردارم. محمد امین دستش را دور کمرم حائل کرد و مرا هم قدم با خود به داخل زیر زمین برد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• حال خودم را نمی فهمیدم. هم برای دیدن احمد ذوق داشتم هم از این که او را در حال بد و وضع نا به سامان ببینم می ترسیدم. هم حال خودم بد بود هم انگار طفلم هم مضطرب شده بود. همراه هر تپش قلبم تکان خوردن های شدید او را هم احساس می کردم. دست روی شکمم گذاشتم و بسم الله و لاحول و لاقوة الا بالله گویان پا به داخل زیر زمین گذاشتم. قدم هایم می لرزید. زیر زمین تقریبا روشن بود. گوشه ای از زیر زمین حصیر پهن کرده بودند و احمد آن جا خوابیده بود. محمد امین صدا بلند کرد و گفت: داداش احمد پاشو مهمون داری. محمد امین هر قدم مرا با خود می کشید و می برد وگرنه که من جانی برای قدم برداشتن و دیدن حال بد احمد نداشتم. احمد پتو از روی صورتش برداشت. چقدر رنگ و رویش زرد و پریده بود. زیر چشم هایش گود افتاده و کبود شده بود. ریش هایش درآمده و تقریبا بلند شده بود. با این که از درد اخمی میان ابروانش جا خوش کرده بود اما با دیدنم لبخند زد و سلام کرد. محمد امین دستش را از دور کمرم برداشت و گفت: من میرم بیرون. او رفت و من همانطور بر سر جایم خشکم زده بود و مات احمد مانده بودم. احمد به رویم لبخند زد و با آن همه درد احوالم را پرسید: خوبی عروسکم؟ با صورت خیس اشکم فقط نگاهش می کردم و انگار قدرت حرکت کردن و یا تکلمم را از دست داده بودم. احمد در حالی که سعی می کرد کمی خودش را بالا بکشد تا بنشیند صورتش از درد جمع شد. اما به خاطر دل من باز در میان درد هایش لبخند زد و پرسید: نمیای پیشم؟ انگار با این حرفش تازه از بهت خارج شدم. کفش هایم را کندم و خودم را کنارش رساندم. کنارش نشستم و با بغض و نگرانی پرسیدم: چه بلایی سرت اومده؟ احمد دستش را پشت کمرم برد و مرا به خودش نزدیک کرد و گفت: چیزی نیست نگران نشو ... دلم خیلی برات تنگ شده بود. نوازش وار به صورتم دست کشید و گفت: بیا نزدیک تر.... صورتم را به صورتش نزدیک کردم. زیر چشم هایم دست کشید و اشک هایم را پاک کرد و گفت: الهی احمد پیش مرگت بشه. این قدر اشک نریز. بغضم ترکید و گفتم: دلم خیلی برات تنگ شده بود ... خیلی این روزا بهم سخت گذشت.... این که نمی دونستم کجایی و چه حالی داری خیلی سخت بود. احمد دستم را در دست گرفت، پشت دستم را بوسید و گفت: الهی فدای دلت بشم. ببخش که اذیت شدی به ریش احمد دست کشیدم و گفتم: خدا رو شکر که هنوز دارمت. احمد لبخند تلخی زد و سکوت کرد. پتو از روی بدن برهنه اش کمی کنار رفته بود و زخم پهلویش دیده می شد. پتو را از روی زخمش کنار زدم و پرسیدم: چه بلایی سرت اومده؟ احمد پتو را روی زخمش انداخت و گفت: چیزی نیست. به خیر گذشت. به پیشانی داغ و تبدارش دست کشیدم و گفتم: محمدامین می گفت زخمت عفونت کرده احمد در حالی که تلاش می کرد خودش را کمی بالا بکشد چهره اش از درد در هم جمع شد. بالشت ها را پشتش مرتب کردم و کمکش کردم کمی بالاتر بیاید. به سمتی اشاره کرد و گفت: بی زحمت پیراهنم رو بده. دست دراز کردم پیراهنش را برداشتم و کمکش کردم بپوشد. داشتم دکمه هایش را می بستم که احمد سرم را در آغوش گرفت و پیشانی ام را بوسه باران کرد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌ شِکل ‹‌لبخَندت›☺️ قشنگِ‌ترینِ‌ آفَرینشِ‌خُداس🪴 ᚛•• . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1248» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ🌤ـح است و هـوای باده؛ تقدیـم توباد😊 این خانه‌ی🏠 رو به جاده؛تقدیم تو باد😍 بگذار برایتـ✍ بنویسم با عشـ💓ـق یک صبـح بخیـر ساده😇✋🏻 تقدیــم تو باد 💐 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•