eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رصدنما 🚩
•◟🗞◞• . . •• ؟!! •• خرید و فروش اجزاء و اندام های بدن در بورس معاملات! ۱٠ هزار ایرانی با یک کلیه زندگی میکنند. ◞ایرانِ‌نایسِ‌پهلوی◟ Eitaa.com/Rasad_Nama •◟🗞◞•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• وقت رفتن نگران بودم کِی برگردم خوب شد زود مرا خواندی و دعوت کردی🥺 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وشانزدهم با قدم هایی آهسته کم کم به ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• زینب سر بر شانه ام گذاشته بود و با صدا گریه می کرد. حاج علی از دور به ما خیره شده بود. از همان دور هم می شد فهمید به خاطر آن چه پیش آمده و حال همسر و دخترش چه قدر غمگین و شکسته شده است. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ از آغوش مادر بیرون آمدم و مادر در حالی که به رویم لبخند می زد اشک چشمش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت: الهی هر جا میری حالت خوب و دلت خوش باشه به رویش لبخند زدم و گفتم: برام همیشه دعا کن. به دعاتون محتاجم مادر گفت: همیشه بعد هر نمازم برای همه تون دعا می کنم. الهی عاقبت به خیر بشی به طرف خانباجی چرخیدم. محکم مرا در آغوش گرفت و صورتم را غرق بوسه کرد. شاید چندین دقیقه مرا در آغوش خود نگه دلشت و فشرد. دلم برای او و محبت های خالص و مادرانه اش تنگ میشد. من هم چندین بار صورت او را که بسیار چروکیده تر از سن و سالش شده بود را بوسیدم و از او هم التماس دعا داشتم. برادر ته تغاری ام محمد حسین را بغل گرفتم و بوسیدم و از او خداحافظی کردم. سر به زیر به سمت آقاجان که کنار محمد علی به دیوار مهمانخانه تکیه زده بود رفتم. روبرویش ایستادم و گفتم: آقاجان ببخشید اگه اذیت تون کردم. حلالم کنید. آقا جان آه کشید. به سمتم خم شد و پیشانی ام را بوسید و گفت: مواظب خودت باش. برو به سلامت. فکر می کردم آقاجان هم مثل مادر و خانباجی مرا در بغل بگیرد و رهایم نکند ولی آقاجان پر محبتم فقط به این که خیلی کوتاه پیشانی ام را ببوسد اکتفا کرد. با چشمی که اشک در آن حلقه زده بود نگاه به نگاه آقا جان دوختم. آقاجان رویش را به سمت محمد علی کرد و گفت: زود تر برید دیگه می ترسم دم آخری پشیمون بشم محمد علی چشم گفت و به سمت موتورش رفت. آقاجان رو به من کرد و پرسید: چادر رنگی برداشتی که عوض کنی؟ به تایید سر تکان دادم و گفتم: بله برداشتم آقاجان گفت: برو دیگه دیرت میشه چه اشکالی داشت در این دیداری که معلوم نبود کی دوباره تجدید بشود کمی خودم را برای آقاجانم لوس کنم. قدمی جلو رفتم و با خجالت پرسیدم: بغلم نمی کنید؟ آقاجان روی سرم را بوسید و گفت: می ترسم بغلت کنم و دیگه ولت نکنم بری بذار این جوری دلم رو خوش کنم فقط داری میری حرم و زود بر می گردی دست روی بازوهایم گذاشت و گفت: باباجان خیلی مواظب خودت باش. دست آقاجان را گرفتم و بوسیدم و با بغض گفتم چشم. آقا جان گفت: برو صورتت رو بشور با این صورت که مشخصه گریه کرده نرو چشم گفتم و به سمت حوض رفتم. محمد علی در کوچه موتورش را روشن کرد. مادر مرا از زیر قرآن رد کرد و بعد از خداحافظی به کوچه رفتم و ترک موتور محمد علی نشستم. محمد علی خیلی عادی مثل روزهای دیگر در کوچه پس کوچه های محل پیچید تا به خیابان اصلی رسیدیم و به سمت حرم راند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مثل هر روز دست در دست محمد علی به داخل حریم رفتیم و به سمت روضه منوره حرکت کردیم. محمد علی به پهلویم زد و گفت: سمت چپ کنار ستون رو ببین. تو شلوغی ها باید بری پیش اون به سمتی که گفت نگاه کردم. خادمی که باید همراه او می رفتم مردی تقریبا هم سن و سال آقاجانم بود. چند قدمی بیش از این نتوانستیم جلو برویم و در همان نقطه متوقف شده بودیم روضه منوره برای شاه و همراهانش قُرُق شده بود. به محمد علی گفتم: نمیشه بریم جلوتر؟ محمد علی در حالی که کمی قد بلندی کرده بود و نگاه می چرخاند گفت: بریم جلو دیگه رفتنت سخت میشه همین الانشم امیدوارم جمعیت پشت سر مون قفل نشه. کلافه نفسش را بیرون داد و گفت: موندم کی این نقشه رو کشیده الان زن و مرد قاطی و تو هم تو تنهایی چه طوری بری خودم را به او نزدیکتر کردم و گفتم: ان شاء الله خدا خودش کمک کنه ولی کاش میشد مثل هر روز بریم ضریح دلم تنگ میشه محمد علی گفت: فعلا که بچه های رضا قلدر قُرُقش کردن امکانش نیست. تقریبا امکان جابجایی مان در جمعیت نبود و هم نمی خواستیم از خادمی که قرار بود مرا از حرم بیرون ببرد دور شویم برای همین امکان برداشتن مفاتیح و خواندن زیارتنامه نبود. دلم می سوخت وقتی می دانستم این آخرین باری است که حرم می آیم ولی نه می توانم ضریح را ببوسم نه می توانم نماز و زیارت نامه بخوانم از ذوق و شوق مردم دور و برم برای دیدن شاه هم دلم می گرفت. با چشم هایی خیس اشک زیارت امین الله و دعای توسل را از حفظ خواندم و مشغول درد دل با امام رضا شدم. از امام خواستم هر چه خیر است برایم پیش بیاورد. با ورود شاه فریاد جاوید شاه و سلام و صلوات مردم همه جا را پر کرد. محمد علی در حالی که قد بلندی کرده بود و نگاه می چرخاند اشاره کرد که کم کم چادرم را عوض کنم. قلبم به شدت می تپید و نمی دانستم در بین این جمعیت چه طور باید این کار را بکنم. دستی از پشت روی شانه ام نشست و در گوشم گفت: آبجی زود باش وقتشه به سمتش چرخیدم. محمد حسن بود. با لبخند به سمتش چرخیدم و پرسیدم: تو اومدی؟ به تایید سر تکان داد و گفت: آره زود دست بجنبون چادرت رو عوض کن باید از بین جمعیت ببرمت برگردم پیش محمد علی محمد علی به سمتش چرخید و گفت: پس بالاخره راضی شدی شانه بالا انداخت و گفت: راضی که نشدم ولی حاج آقا گفت اشکالی نداره رو به من کرد و کفت: دست بجنبون در حالی که از فشار جمعیت اذیت بودم به سختی چادر رنگی ام را از کیفم در آوردم و بازش کردم. آن را روی چادر مشکی ام انداختم و چادر مشکی ام را در آوردم. خانم کناری ام اعتراض کرد چرا الان چادر عوض می کنم و من از او عذر خواهی کردم خواستم چادرم را در کیفم بگذارم که محمد حسن چادر را از دستم گرفت و به محمد علی داد و گفت: دستت باشه تا برگردم. دست چپم را در دست گرفت و گفت: بیا بریم. با نگرانی و اضطراب به محمد علی چشم دوختم. دست راستم هنوز در دستش بود. دستم را فشرد و بعد رها کرد. لبخند اطمینان بخشی زد و گفت: برو در پناه خدا. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌مشکل گشای کارها باب الحوائج🌱 ذکر توسّل های ما باب الحوائج📿 دارد هوای شیعه را باب الحوایج🥀 پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌᚛•• . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1267» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• ولـے⇩ خیلـےخدایے‌تره اون‌دلـے♡‌ڪه صبحشُ با شـروع‌مـیڪنه :))🫀 توبـه‌مـے‌ڪنم ‌ڪه‌صبح‌هـایی‌را بدونِ‌یادِ‌توچشم‌گشوده‌ام ☘🥲 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به هر چه خوب تر اندر جـ🌏ـهان نظر کردم که گویمش به ماند "تو" خوب تر ز آنے👌🏻 ☔️ 😌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خانوم گل🌸 لطفا هم خودتون و هم خونه رو برای اومدن همسرتون بیارائید🪴🧺🧹 یک بانوی نامرتب ویک خونه درهـم😬 اشتیـاق مرد رو برای برگشتن به خونه! نابود می‌کنه 😑 💠 امام باقر (ع): برای زن نزد پروردگارش هیچ شفاعت کننده ای کارسازتر از خوشنودی شوهرش نیست💞 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• رنگ سبز زیبا(:🌿 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
•◟📜◞• . . •• •• ۹ میلیارد دلار که چیزی نیست؛ لازم نیست بهمون برش گردونید🥸 . . ◞اینجا،تاریخ‌میزبان‌شماست◟ Eitaa.com/Rasad_Nama •◟📜◞•
هدایت شده از رصدنما 🚩
•◟🗞◞• . . •• ؟!! •• 🔴 دوران سیاهی که ۶۰ درصد کل مردم ایران از بهداشت بی‌بهره بودند. 🔹وزیر بهداری پهلوی: ۲۰ میلیون روستایی از بهداشت بی‌بهره‌اند. 🔹 جمعیت ایران در سال ۵۷ حدود ۳۵ میلیون نفر بوده ، این یعنی تقریباً ۶۰ درصد مردم ایران از بهداشت محروم بودند!! 🗞 روزنامه کیهان ۵ مهر ۱۳۵۷ ◞ایرانِ‌نایسِ‌پهلوی◟ Eitaa.com/Rasad_Nama •◟🗞◞•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• در آن نفس که بمیرم؛ در آرزوی تو باشم🤍 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•