عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشانزدهم تا احمد نمازش را خواند مدام ذک
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهفدهم
از حرف و رفتار محمد علی دلشوره و نگرانی ام بیشتر شد.
احمد با نگرانی پرسید:
چی شده محمد علی؟
محمد علی دور مچ احمد چنگ انداخت و گفت:
داداش بیا برات میگم
احمد دستش را از دست محمد علی بیرون کشید و گفت:
همین جا بگو
محمد علی سر به زیر انداخت و با من و من گفت:
داداش .... چه جوری بگم ....
شرمنده ام ولی .... دیر رسیدی ....
انگار برای ثانیه ای قلبم و زمین و زمان از کار ایستاد.
احمد با هر دو دست روی سرش زد و روی زمین نشست.
صدای گریه مردانه اش قلبم را به لرزه انداخت و اشک هایم بی امان می ریخت.
محمد علی تلاش کرد احمد را از روی زمین بلند کند و مدام می گفت:
داداش تو رو خدا آروم باش ... پاشو بریم از این جا
دیگر انگار توان ایستادن نداشتم.
به دیوار پشت سرم تکیه دادم و از پشت پرده اشک هایم نگاه به احمد دوختم.
حسرت دیدار دوباره مادرش برای همیشه به دلش ماند.
در آن لحظه با خودم می گفتم خدایا چه می شد حداقل کمی دیرتر اجلش سر می رسید و احمد و مادرش هم را می دیدند.
گریه مردانه احمد انگار آرام شدنی نبود.
از عمق وجود اشک می ریخت و شانه های مردانه اش می لرزید.
محمد علی جلوی او روی زمین زانو زده بود و التماسش می کرد از جا برخیزد.
چند دقیقه ای احمد فقط گریه کرد و بعد با بغض مردانه ای پرسید:
کِی ....
نتوانست جمله اش را کامل کند و دوباره هق هق مردانه اش بلند شد.
محمد علی در حالی که پشت احمد را و شانه اش را می مالید(ماساژ) گفت:
دیشب آخر شب انگار از دنیا رفتن
احمد پرسید:
دفنش کردن؟
محمد علی سر بالا انداخت و گفت:
نه هنوز .... منتظرن مردم جمع شن بعد تشییع جنازه ....
احمد از جا برخاست و صورتش را پاک کرد و پرسید:
چرا صبح تشییع نکردن؟
محمد علی سر به زیر گفت:
حاج علی منتظر بود برسی
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبد الحمید سالاری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهجدهم
احمد قدمی جلو رفت و گفت:
پس زودتر باید برم .... آقام منتظرمه
محمد علی دست روی شانه احمد گذاشت و گفت:
نه داداش ... شرمنده ... دیگه نمیشه بری ...
احمد به طرف محمد علی چرخید و با تعجب پرسید:
چرا نمیشه؟
محمد علی سر به زیر گفت:
حاج علی تا ظهر منتظر بودن برسی
وقتی دیدن نیومدی خبر فوت حاج خانم رو اعلام کردن
از همون موقع دور خونه تون شلوغ شده و کلی آدم جمع شدن منتظرن برسی بگیرنت
احمد با بغض مردانه اش گفت:
محمد علی به نیگا به ریخت من بنداز ...
با این لباسا با این صورت آفتاب سوخته من شبیه کولی هام
کی می فهمه من احمدم؟
محمد علی با شرمندگی گفت:
داداش شرمنده نمیشه بری
صدای لا اله الا الله جمعیت به گوش رسید و این یعنی در حال تشییع جنازه بودند.
با هر لا اله الا اللهی که می،شنیدم قلبم می خواست از جا کنده شود.
احمد به سمت سر کوچه رفت و گفت:
هر چی میخواد بشه من باید تو مراسم مادرم باشم
محمد علی به لباس احمد چنگ انداخت و او را به عقب کشید و گفت:
داداش تو رو ارواح همون مادرت قسم نرو ...
احمد سر جایش ایستاد که محمد علی گفت:
داداش باور کن حالت رو می فهمم ولی همون طور که من شناختمت اونا هم می،شناسنت
به فکر خودت و بلایی که سرت میارن نیستی حداقل یکم به فکر زن و بچه ات باش....
صدای لا اله الا الله تشییع کنندگان دور و دور تر می شد که محمد علی گفت:
اصلا قبول به قول خودت ریخت و قیافه ات عین کولی ها
ولی کدوم کولی تو تشییع جنازه کسی که هیچ نسبتی باهاش نداره این حالو داره
احمد را بغل گرفت و گفت:
تا همین جا هم که اومدی خدا رحم کرده کسی ندیدت
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی سالاری صلوات
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #خادمانه | #شبهایقدر ••
چطور برای شبهای قدر آماد شویم ؟!
+ تصویر باز شـــــود ☺️👆🏻
.
.
http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•᯽🍃᯽•
4_5988032430441763734.mp3
4.99M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
با ذکر حسین (ع) آمده ام دست بگیری
بس نیست زمین خوردن این بنده پیاپی؟!
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#برایلیالیقدر
#سورهقدر
#اولین_شب_قدر
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ
اگه بخوام به چیزی✨
برسونمت، میرسونمت🪴
خیالت راحت🌸
کسی نمیتونه مانعم بشه🤍
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🖤᯽•
.
.
•• #خادمانه | #شبهایقدر ••
اولین شب قدر 'شبنوزدهم'
دعای سحر عطر تو داره
اجابت بارون به همراهشه
عزیز من، ای روزه دار غریب
آقاجون روزهات قبول باشه
اباصالح یا اباصالح😭
.
.
منمآنکسکهنمکخوردونمکدانشکست
نهکهیکمرتبه،بسیارالهیالعفو💔👇🏻
http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•᯽🍁᯽•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ حب حیدر❤️
❈ꪤ بغض دشمنهای او🇺🇸🇳🇮
❈ꪤ در سینهام😔
❈ꪤ لحظهای⏰
❈ꪤ کاهش نیابد👌🏼
❈ꪤ حب و بغض و کینهام🔥✊
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1320»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #سلامحضرتباران ••
توشهی فردامون اینه که؛
دعای جوشن کبیر رو بخونی
باتوجه به عشق خدا و بادقت به معنی
بخـــونی. ترجیحـا بعد از این شبها هم
هرشب یه بند یا چند بند بخون..
#توشه
#سیروزحیات🌍
.
.
𓆩هرگَھ کھ اَبر دیدموباران،دلمتَپید𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩✨𓆪• . . •• #فانوس •• 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائ
همنوا با اولیاء خدا، در سحر غربت مولا، دعای سحر رو زمزمه میکنیم💔😢
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
ای خـدا . . .🫀
در این روز بــهـره مــرا از برکــاتش وافر گــردان
و بــه ســوی خیراتش، مسیــرم را سهل و آسانساز
و از حســنات مــقبول آن، مرا محـروم مـساز ای راهنمــای به ســوی دیــن حــق آشکار . . .🪴✨
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
خوب شد #تیغ تو
بشکافت سرم را دشمن
هم تو بر #آرزوے خویش رسیدے
هم مــــن💔
آمدے دیر چرا #چشم براهت بودم
از همان شب
که تن #فاطمه ام گشت کفن🥀
#فزت_و_رب_الکـعبـــه🖤
#الهـے_العفو_بعلـے🤲🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•