•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
موفقیت
بهـ معنای این نیست که مدام اتفاقات عالے برایت رخ دهـد🌲
بلکهـ . . . .
یعنـی هـر روز صـبح از خـواب بلنـد شوے و بهترین استفاده را از هر روزت بکنے💛✅
ســــلـاااااام
صبــح عـالے متعـاااااالے😍🍄🌼
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
امام جواد (؏) :
#سہ چیز است ڪه #هرڪس آن ࢪا
مراعـ👌🏻ـات ڪند، #پشیمان😍 نگردد؛
¹: عجـ🚷ـله نـکـردن
²: مشورت کـ👥ــردن
³: و تـ😇ـوکل بر خدا
#اهلکدومایی؟!^^
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
ياد تـ♡ـو نمےبود
چہ ميڪرد כل ما ؟!
#فیضکاشانی
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
إنَّك كالبيــ🏠ـت
مُجرّد فِكرَة العَودة لك دافِئة
مثل خانه مےمانے❤️
حتے فکرِ برگشتن به #تُ
آدم را گــــرم نگه مےدارد🥰🔥
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
شـمـا کـدبانویے کهـ
مـشغول بررسےِ
کـانال عاشقانهـ هاے حلـالے👩🏻🍳🌻
ایـن پـست مخـصوص شمـاست✋🏻
ایـن کـباب کـوبیدهـ رو با استفـاده از مـواد زیـر بهـ آسونے در منزلتـون درست کـن🤎
ســـردست گوساله نیم کیلو🐑
قـلوه گاه گوسفندی نیم کیلو🥩
پـیاز ۶عدد بزرگ(۳۰۰گرم آب گرفته)🧅
زعـفران ۲قاشق غذا خوری(به دلخواه)
نمـک ۱۳گرم🧂
جـوش شیرین نصف قاشق چای خوری
فلـفل سیاه یک قاشق چای خوری
پـودر پـول بیـبر ۲قاشق چای خوری
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 بچهی شما تا حالا
به خواهر شوهرتون گفته
مامانم همیشه میگه
به حرف عمه گوش نده❔
بچهی من گفت😑
حس عجیبی بود😢
قطع ارتباطو میگم😂
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 895 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
گاهی شنیدنِ یک مراقبِ خودت باش"،🤗
رسیدی بهم زنگ بزن"☎️
بهترین روز کاریت باشه امروز" 💸
چقدر خوشحالم بهت بله گفتم" 🥰
به فلان اخلاقت خیلی افتخار میکنم" 😇
هوا سرده، لباسِ گرم بپوش"... 🧣
بیشتر از شنیدنِ صدبارهی "دوسِت دارم" دلِ مردت رو گرم می کنه🫀
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
و خدا نسب به بندگانش
مهربان است(:✨
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
2_144200951336162979.mp3
3.64M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
معنای نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها
#استاد_عالی
#یک_شنبه_های_علوی_زهرایی
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🕊𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🦢\\
وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را میگذاشت
پشت در و میآمد تو ؛ دیگر یک رزمنـده نبـود، یک
همسـر خوب بود برای من، و یک پـدر خوب برای مهـدی .
باهم خیلی مهربان بودیم و علاقهای قلبـی به هم داشتیم. اغلب اوقات که میرسیـد خانه، خستـه بود و درب و داغان ، چرا که مستقیـم از کـوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز میگشت. با این حال سعـی میکرد به بهتریـن شکل وظیفه سرپرستیاش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود میپرسید کم و کسـری چی دارید؟ مریـض که نیستیـد؟ چیزی نمی خواهیـد؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپـزخانه کار میکرد، ظرف میشسـت. حتی لباسهایـش را نمیگذاشـت من بشویـم. میگفت لباسهای کثیفم خیلی سنگیـن است .
نمیتوانی چنگ بزنی ؛ گاهی فرصـت شستن نداشت. زود برمیگشت با این حال موقع رفتن مـرا مدیون میکرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست میآورد، مارا میبرد گردش .
🌊\\
#راوی : همسـر شهید
⇦ سیـد محمدرضا دستـواره ⇨
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🕊𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوپنجاهوهشتم در حالی که از پله ها بالا می
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوپنجاهونهم
در حالی که مچ دستم را گرفته بودم وارد اتاق شدم.
مچم به شدت درد گرفته بود و پوست دستم قرمز شده بود.
اشک هایم را پاک کردم، چادرم را در آوردم و کاسه روحی گوشه اتاق را برداشتم.
چهار تخم مرغ درون کاسه گذاشتم و از کتری رویش آب جوش ریختم.
کاسه را روی علاء الدین گذاشتم و کنار رختخواب علیرضا نشستم.
هنوز صدای خانم همسایه از حیاط می آمد.
این بار داشت با حاج خانم سر و صدا می کرد.
با ضربه محکمی که به شیشه در اتاق خورد از جا برخاستم، چادرم را روی سرم انداختم و در اتاق را باز کردم.
هنوز سلام نکرده بودم که حاج خانم پرسید:
خواهرم چی میگه؟ تو رفتی آشپزخونه غذاش رو خوردی؟
دوباره اشک در چشمم جوشید.
به زیر چشمم دست کشیدم و گفتم:
حاج خانم من به خودشونم گفتم من به غذای ایشون کاری نداشتم
همسایه با عصبانیت فریاد زد:
دروغ نگو دروغگو
رو به حاج خانم کردم و گفتم:
حاج خانم من دروغی ندارم بگم.
من رفتم آشپز خونه دیدم در قابلمه شون بازه فقط درش رو گذاشتم روش ...
حاج خانم من بچه شیر میدم
همسایه عصبانی گفت:
چون بچه شیر میدی باید راه بیفتی بی اجازه غذای این و اونو بخوری
_اجازه بدید من حرفم رو بزنم ...
دوباره رو به حاج خانم کردم و گفتم:
حاج خانم من بچه شیر میدم
اگه یک ذره حتی قدر یه ارزن غذای شبهه ناک بخورم در مقابل این بچه مسئولم و باید جواب پس بدم
من حتی اگه از گرسنگی هم بمیرم بی اجازه کسی دست به غذاش نمی زنم
تنها خطای من این بود دیدم در قابلمه غذای ایشون بازه گفتم درش رو ببندم چیزی توش نیفته ... همین ...
_این قدر شعر نباف و جانماز آب نکش
غذای منو خوردی قابلمه رو خالی کردی دروغم میگی
_من نخوردم غذاتونو باور کنید!
_پس غذا خودش غیب شده؟
چرا تا قبل اومدن تو توی این خونه غذاها خودش غیب نمی شد؟
تا قبل اومدن تو که ما از این ماجراها نداشتیم ...
انسی خانم میان کلامش پرید و گفت:
تا جایی که من یادمه هر کی تازه اومد تو این خونه شما یه الم شنگه راه انداختی و گفتی تا قبل اومدن تو ما از این ماجراها نداشتیم
همیشه همین حرفا رو می زنی همین کارا رو می کنی ولی چون خواهر حاج خانمی کسی جرأت نداره بهت چیزی بگه
حاج خانم به او تشر زد و گفت:
تو دخالت نکن انسی
انسی خانم قدمی جلو آمد و گفت:
اگه دخالت نمی کردم که خواهرت الان دست این طفلک رو شکسته بود
خانم همسایه به سمت انسی خانم چرخید و گفت:
زبونت دراز شده بپا کار دستت نده
انسی خانم لبخندی مصنوعی زد و گفت:
منو که حاج خانم گفته جمع کنم برم دیگه هر چی بگم هر کار بکنم کار دستم نمیده
ولی قبل رفتنم دم تو رو قیچی می کنم این قدر خون به دل همه نکنی
_من هر کار کنم به تو ربطی نداره نمیخواد وکیل وصی بقیه بشی
_تو برای کسی درد سر نساز تا من وکیل وصی نشم
دلم نمی خواست این جر و بحث ادامه داشته باشد.
با تشر و دعوای حاج خانم هر دو تقریبا ساکت شدند و من بدون این که منتظر باشم ببینم دعوا به کجا می کشد به اتاق مان برگشتم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رسول یوسفی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصت
به هر سختی بود علیرضا را بغل گرفتم و شیرش دادم. آروغش را گرفتم و او را روی زمین گذاشتم. چشم هایش باز و بیدار بود اما حس و حال بازی با او را نداشتم.
فقط خیره اش شده و در عالم خودم غرق شده بودم.
با صدای تقه ای که به در خورد از جا برخاستم و در را باز کردم.
انسی خانم بود.
وارد اتاق شد و گفت:
بیا برات دنبه و زردچوبه آوردم دستت رو ببندم.
تشکر کردم و گفتم:
لطف کردین ممنون ولی لازم نیست خوب میشه
انسی خانم دستم را در دست گرفت و نا خودآگاه صورتم جمع شد.
در حالی که به مچ دستم نگاه دوخته بود گفت:
طعمش رو چشیدم چند بار دست من و دخترامم پیچونده می دونم چه دردی داره
بشین برات ببندم.
دستم را عقب کشیدم و گفتم:
نمیخواد ...
اگه ببندمش شوهرم می فهمه
نمیخوام شر درست بشه
_اتفاقا باید بفهمه. باید بهش بگی
این زنیکه پشتش به خواهر صاحبخونه اش گرمه هر طور دلش میخواد جولان میده کسی هم حریفش نیست
یک بار جلوش در نیای هر بلایی بخواد سرت میاره
بشین دستت رو ببندم
به ناچار روی زمین نشستم و گفتم:
دلم نمیخواد به خاطر من درد سر یا دعوا پیش بیاد
انسی خانم در حالی که دستم را با دنبه و زردچوبه می مالید گفت:
به خاطر تو نیست.
هر روز یک کدوم مون با این زنک ماجرا داریم.
فقط کسایی که شوهرشون باهاش سر و صدا کردن و ازش زهر چشم گرفتن یکم از دشتش در امانن
تو هم به شوهرت بگو بذار جلوش در بیاد دست از سرت برداره
پارچه کهنه ای را دور مچ دستم بست و گفت:
تا فردا بازش نکن بذار دستت خوب بشه
از او تشکر کردم و پرسیدم:
چای می خورید بذارم؟
خودش را بالای سر علیرضا کشید و گفت:
نه دستت درد نکنه نمی خورم.
کنار علیرضا نشستم و گفتم:
اجازه هست یه چیزی ازتون بپرسم؟
علیرضا را بغل گرفت بوسید و گفت:
با من راحت باش
_واقعا حاج خانم گفته باید از این جا برید؟
بدون این که نگاهم کند به تایید سر تکان داد.
_برای چی گفتن برید؟
لبخند تلخی زد و گفت:
برای این که زندگی همسایه ها رو به هم نریزم و شوهراشونو از چنگ شون در نیارم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اکبر تورجی مند صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•