eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . «ان الله یحب البیت الذی هو العرس» امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند خانه ای را که در آن عروسی انجام گرفته، دوست می دارد.🫀 منبع:وسائل الشیعه، ج 22، ص 7✍ . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
بیهـوده نگردید بـہ تکرار در این شهر او طرز نگاهَش بـہ خدا شعبه نـدارد +👀🤫
20.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خــفن‌ترین و آسون‌ترین پنکیک دنیا😍😌 مواد لازم : آرد ۳۰۰ گرم روغــن مایع ۳ ق غ شڪـر دانہ ریز ۱۱۰ گرم🤍 شیـر پرچرب ۲۵۰ میلی لیتر🥛 بیڪـینگ پودر ۱ ق غ تخـم مرغ ۲ عدد🥚 وانیـل ½ ق چ نوتــلا ۱۰۰ گرم🤎🍫 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عشق ورزیدن رو از شاملو یاد بگیرید که به آیدا میگه :😁 "محبوبِ من! در آغوشم زندگی کن آینده از آنِ ماست😌🤌 دیروز دوستت داشتم امروز دوستت دارم فردا و فردا های دیگر دوستت خواهم داشت این دل به فدای بودنت☺️💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏روز جمعه ای دوستم پیام داده و میگه: اگه صبح بیدار بشی ببینی میلیاردر شدی چکار میکنی!؟🧐 میخواستین چی جواب بدم😎 گفتم دوباره میگیرم میخوابم😴🤭 وقتی ثروتمندم واسه چی برم سرکار😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1068 𓈒 "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین. 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . روئیدی در قلبِ من؛ بسانِ گلِ کوچکی که کنارِ دیوار می‌روید همین‌قدر ناخواسته، عاشقت شدم ‌(:♥️ . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ دیدن صحن حرم، موقع دلتنگی هام مثل نوشیدن آب‌ است به هنگام عطش .. . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ❌هيچ وقـــت ازقــول اون فکـــر نکن!🤦🏻‍♀️ 🙂اين اشتباهی هست که خيلي از زوج ها دچارش ميشن. 😞😟 مثلا اين مورد: "من هيچ وقت نگفتم با هم بريم سينما، چون فکر ميکردم تو از سينما رفتن خوشت نمياد" ✅با اينکه همسرت رو خيلي خوب ميشناسي، ولي هميشه نظرش رو بپرس! ❌و هيچ وقت به جاي ایشون تصميم نگير . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وهشتادودو نیکی،آه میکشد،حال عجیبش را نمیفهمم... هر
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . برمیگردد،واقعا دوست دارم بدانم چرا این حرف را زد. نگاهش میکنم. میگویم:بگو لطفا... خودش را روی مبل میاندازد. نگاه کوتاهی به من و مانی میاندازد و صورتش را به طرف تلویزیون برمیگرداند. عکس،متعلق به زمانی است که مامان و بابا و عمومسعود و زنعمو،دو طرف کیک ایستاده اند. بغض کرده، لب هایش میلرزند و مردمک هایش،دودو میزنند. به طرفمان برمیگردد میگوید :مشکل از تفکرات غلطمونه.. تا یکی میره کربلا،یا مجلس عزاداری واسه سیدالشهدا میگیره،یا وقتی یه نفر میخواد واسه ساخت حرم ائمه هزینه کنه،صدای وای و امان و فغان از همه ی روشنفکرای این مراسم،بالا میره... میگن امام حسین ضریح نمیخواد،پولشو بدین به فقرا... ولی وقتی یه همچین مراسم پرهزینه ای برگزار میشه، همه با به به و چه چه تعریف میکنن و هیچ کس نمیگه با این پول بی‌زبون میشد چند تا جوون دم بخت رو سر و سامون داد... میشد چند تا مدرسه ساخت.. میشد هزینه ی درمان چند تا بیمار مستضعف رو داد.. اصلا اینا به کنار.. کسی فکر نمیکنه که اوضاع،واسه عروسی بعدی چقدر بدتر میشه.. خود شما،آقامانی! مثل بچه ها با ذوق دارین از مراسم تعریف میکنین.. از مراسمی که حتی عروس و دوماد نداره... مطمئنا،زمان ازدواج شما،دلتون بهتر از اینو میخواد. اصلا مگه جشن عروسی باشکوه،نشونه ی خوشبختیه؟ آقامانی شما غریبه نیستین.. الآن که مُهر افتخار این عروسی پای اسم من و پسرعمو خورده،ما خوشبختیم؟؟ خوشبخت میشیم؟؟ یه ماه بعد که همه چی تموم بشه، همه فراموش میکنن چی بین من و پسرعمو بوده.. ولی این مراسم لعنتی رو هیچ کس فراموش نمیکنه.. تموم شد.. مراسم تموم شد.. اون همه هزینه هم تموم شد.. چند سال بعد هیچ کس جزئیات این مراسم رو یادش نمیاد.. ولی بچه ی یتیمی که تا صبح،گرسنه بوده،امشب رو یادش نمیره.. اصلا دین به کنار.. از نظر انسانی نگاه کنیم،چند تا دختر مجرد دلشون لرزیده و همچین مراسمی خواسته.. چند تا آدم بی‌بضاعت حسرت خوردن که نمیتونن حتی یه مراسم معمولی واسه جوونشون بگیرن.. بغضش میترکد.. اشک ها صورتش را خیس میکنند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مات مانده ام... همه ی این حرف ها،از زبان این دختربچه گفته شد؟ این حجم از شعور و فهم،غیرقابل باور است... مانی مبهوت است،میدانم حسابی حرف های نیکی تکانش داده... بلند میشوم،جعبه ی دستمال را برمیدارم و به طرفش میروم:اشکات رو پاک کن سرش را بلند میکند و چشم های بارانی اش را به من میدوزد، دستمالی بیرون میکشد و اشک هایش را میگیرد. کنارش مینشینم،کمی فاصله میگیرد. مانی بدون اینکه نگاهش را از زمین بگیرد،میگوید: حالا نمیدونین چقدر غذا،اضافی موند،رفتم یه سر به آشپزخونه بزنم،دیدم دیگ های پر تو آشپزخونه ردیف شدن... نیکی میپرسد:غذاها رو چی کار میکنن؟ مانی میگوید :غذای باقی مونده تو دیس ها رو که ریختن سطل آشغال... نیکی از جا میپرد:چی؟ یعنی غذاهای دست نخورده رو دور ریختن؟؟ مانی سرش را تکان میدهد:کاش میشد جلوی این همه اسراف رو گرفت حرف های نیکی حسابی،رویش تأثیر گذاشته وگرنه، مانی را چه به این حرف ها!! نیکی مستأصل نگاهم میکند:من یه فکری کردم.. ولی به کمکتون احتیاج دارم مانی میگوید :حتما.. چه فکری؟ نیکی با ذوق به طرفش برمیگردد:من یه نفرو میشناسم که میتونه این غذاها رو به دست کسی برسونه که بهش نیاز داره.. مانی موبایلش را برمیدارد:امیدوارم دیر نشده باشه شماره ای میگیرد،نگاهم همچنان به نیکی است، هیجان زده است و نگران به مانی نگاه میکند مانی میگوید : الو سلام.. خوبی؟ :_نه یه کار دیگه دارم.. ببین فرهاد،غذاها چی شد؟ نیکی به طرفم برمیگردد. پرسش نگاهش را میفهمم، آرام میگویم:یکی از کارمندای تشریفات باباست.. مراسمای خونوادگیمون به عهده ی اونه.. سرش را تکان میدهد و دوباره برمیگردد. کمی نزدیکش میشوم،دوست دارم عکس العملش را ببینم.. هنوز ده سانتی با او فاصله دارم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝