eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . از زندگی‌ام که با خبری... هنوز همان است که بود؛ دوست داشتنِ تو♥️🙂 . 𐚁 مَنبَعِ‌اِستورےهاۍ‌عاشِقونه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📱 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
📚 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_پانصدوشصت‌وچهار سلام بلندی میدهیم و کنار هم روبه‌روی باب
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مثل شیر نری که به رقیبش به چشم یک خطربزرگ نگاه میکند،میخواهم برای دانیال محدوده مشخص کنم و ثابت کنم نیکی در قلمرو من است و حق ندارد به هیچ‌وجه نزدیکش شود. دانیال با چشمهای خشمگین و اخم،به نیکی و بعد به من نگاه میکند. باید در صدم ثانیه تصمیم بگیرم. همانطور که دانیال به سمتمان میآید،دست راست نیکی را بین پنجه‌ی چپم میگیرم و برابر چشمان رقیب،قدرت‌نمایی میکنم. انگشتان ظریف نیکی را بین انگشتانم میگیرم و کمی فشار میدهم. نیکی کمی میلرزد. زیر گوشش آرام و نجواگونه میگویم:منو ببخش نیکی.. نیکی دوباره میلرزد. دستش گرم است،گرمِ گرم . حس میکنم درست مثل دفعه‌ی اول،خون از سرانگشتانم میجوشد و تا خود قلبم میدود. دلم بالا و پایین میرود. حس میکنم تمام وجودم پر از عشق نیکی شده. دست لطیف و ظریف نیکی بین پنجه‌ی مردانه‌ام اسیر شده و من ذوق میکنم از اینکه او همسر من است. انگار جان و روحم،انگار بند بند وجودم،انگار تار به تار ماهیچه‌ی قلبم از عشق نیکی آکنده شده. من نمیتوانم بدون تو زندگی کنم. همین امشب.. فقط همین چند ساعت را به خودمان سخت میگیرم. من تو را تا ابد برای خودم میخواهم. کنار خودم. قلب بی طاقتم! فقط همین چند ساعت را صبر کن. او بعد از این،نیکی مسیح خواهد بود . انگشتانم را بین انگشتان ظریف نیکی فرو می برم. دست لطیفش بین پنجه‌ی قدرتمندم اسیر شده. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . حس میکنم نیکی همچنان که ایستاده،کمی میلرزد. یک لحظه پشیمان میشوم.. من با قلب و روح پاک نیکی چه میکنم؟ لعنت به من.... اما.... اما مگر من همسر شرعی و قانونی او نیستم؟ مگر نه اینکه طبق قوانین و اعتقادات خود نیکی،من اکنون ٓمحرم او محسوب میشوم؟ چرا باید نیکی اعتراض کند؟ اصلا به چه چیزی میتواند اعتراض کند؟ بعد هم... شاید حرفهای مانی درست باشد... شاید نیکی هم،حتی به قدر سرسوزن،حتی به اندازه‌ی کاه،حتی کمی در ژرفای قلبش مسیح را دوست داشته باشد... که اگر اینطور باشد.. قسم می خورم برای خوشبختی اش از آسایش و راحتی خود بگذرم. قسم می خورم تا در توان دارم دنیا را زیر پاهایش بریزم. نیکی مرا دوست دارد،مطمئنم. با این فکر،امید در رگهایم جریان مییابد. نگاهی به نیکی میاندازم. انگشتانش داغ داغ شده اند... درست مثل انگشتان من. انگار خون در رگهایم می جوشد و داغم می کند. چیزی قلبم را چنگ می زند. احساسات گوناگون ، فکروخیال و نگرانی از هر طرف به قلب و مغزم هجوم می برند. کمی خم می شوم درست زیر گوش نیکی می گویم:لطفا منو ببخش نیکی هیچ نمی گوید. فقط تکانی می خورد و سرش را پایین می اندازد. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نگاهم را از گونه های سرخ نیکی می‌گیرم و به صورت پر از کینه ی دانیال می دوزم. اخم فاصله ی بین ابروانش را پر کرده و نگاهش روی دست های درهم قفل شده ی ما ، متمرکز شده. بزرگتر ها مشغول تعارف و احوالپرسی هستند.مانی خودش را نزدیک نیکی می کندو آن طرف چپش می ایستد. انگار برادرم در ساختن خط دفاعی کمکم می کند. ندایی از درون قلبم می گوید:سد دفاعی در برابر که؟کدام دفاع؟دفاع در برابر چه؟ وقتی نیکی کنار من است و دست در دست من، دیگر از چه می ترسم؟ صدای قلبم قوی تر می شود:نیکی تا ابد از آن من است....این دست را جز من هیچکس لمس نخواهد کرد. نیکی هم به من علاقه دارد.اگر این طور نبود،پس چرا دستش را ازبین پنجه ام بیرون نمی کشد؟ چرا اعتراض نمی کند؟ نیکی‌ای که من میشناسم برای اعتقاداتش سر سخت تر از این حرف هاست. نیکی مرا دوست دارد ...من مطمئنم. صدای قلبم هنوز خاموش نشده که پتک محکم غیرت در نطفه خفه اش می کند. غیرتم چماق مردانگی را بر سر احساسم می کوبد و فریاد می کشد:تا ابد باید مراقب نیکی باشی حتی اگر که بگوید کنارت می ماند.... راست میگوید. این نگاه های خیره ی دانیال را اصلا دوست ندارم. حس بدی در تمام وجودم جریان دارد... ناخودآگاه دست نیکی را کمی فشارمیدهم و او را به سمت خودم می کشم . نیکی با تعجب نگاهم می کند . نمی توانم در این موقعیت نگران ناراحتی اش باشم. ترجیح می دهم فعلا خطر احتمالی دانیال را رفع کنم. صدای خنده ی اطرافیان عصبیم می کند. رادان با خنده می گوید :دوست دارم میزبانی شام مسعود و محمود رو خودم بکنم. عمیق اخم می کنم آنقدر محکم که پیشانی ام درد می گیرد. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . عمق فاجعه.... یعنی تمام مدت را باید درگیر نگاه های دانیال باشم.... کاش اصلا به این مهمانی نمی آمدیم... به طرف میز های غذا هدایت می شویم. رادان و شهره تعارف می کنند تا بنشینیم... اشتباه کردم... کاش نمیآمدیم... کنار نیکی مینشینم،دانیال هم درست روبه‌رویم... نیکی،آرام دستش را از بین پنجه‌ام بیرون می کشد. مطمئن و آرام نگاهم میکند و زیر گوشم میگوید:نیازی به نگرانی نیست... لبخندی از سر تحسین میزنم،واقعا سپاسگزار اویم از اینکه درکم میکند... لبخند گرمی به صورتش میپاشم اما نیکی بیتفاوت نگاهم میکند. کمی تعجب میکنم. نیکی معمولا همیشه،لبخند میزند،اما این بار... سرش را پایین میاندازد و خودش را با بشقاب غذایش مشغول نشان میدهد. سر و صدای اطراف و صدای برخورد قاشقها و چنگالها تمرکزم را بهم میزند. معنای رفتار نیکی را نمیفهمم. علت این تغییر چه میتواند باشد؟ صدای سرفه‌ی مانی باعث میشود به خودم بیایم،نگاه از نیکی میگیرم و به مانی چشم میدوزم. مانی آرام میگوید:مسیح جان،آقای رادان با شما هستن... به طرف رادان برمیگردم. منتظر،نگاهم میکند. آرام میگویم:متوجه نشدم،بله؟ رادان،نگاه معناداری به نیکی میکند و میگوید:عیب نداره...پرسیدم همچنان تو شرکت خودت مشغولی؟ سر تکان می دهم و می گویم:بله بابا رو به رادان می گوید:راستش من حریف این پسر نشدم..هرچقدر گفتم بیا پیش خودم،دست راستم باش... 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎨 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . روز مرد نزدیکه ها😉 𐚁 اَزعَڪس‌ِرُخَش‌قَهوه‌شَود‌آب‌ِحَیات ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🎨 ⏝
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐹 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ⤸😋 از من بهتر خیار پوست می‌کنه😂🥒 𐚁 نازُڪ‌تَراَزگُل‌وخوش‌بوتَراَزگُلاب ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🐹 ⏝
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ √ در حضورش😘 •موج دریا دیده ام🌊 √ در کلامش🌱 راحت جان من است..😌 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1579 𓈒 𐚁 مَن‌مَدَدتَنهاطَلَب‌اَزذاتِ‌حِيدَرمےڪُنَم ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌙 ⏝
🌤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تو حڪـم همـون نورے هستے ڪہ صبح میاد و باعث میشہ چشم باز ڪنم🌱👁 هـمونـقدر لازم هـمونقدر قشنـگ...💛 𐚁 یِڪ‌صُبح‌مُعَطَّلِ‌سَلامَت‌ماندِه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🌤 ⏝
📿 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ✨ امامـ حـسـن عليه‌السلامـ: 🌱 مَنِ اتَّكَلَ على حُسنِ الاختِيارِ مِنَ اللّهِ، لَم يَتَمَنَّ أنّهُ في غَيرِ الحالِ التي اختارَها اللّهُ لَهُ. 🏮هركه به حُسن انتخاب خداوند تكيه كند، جز آن وضعى را كه خدا برايش برگزيده است، آرزوى داشتن وضعى ديگر نكند.💐 ⇦ بحار الأنوار، ج٧٨، ص١٠۶ 𐚁 قَشَنگ‌ترین‌نِعمت‌ِخُدابامَنه ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📿 ⏝
🤭 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . دوست داشتن به هیچ دردی نمیخوره💔 اگه درک کردن ، فهمیدن ، مهم بودن ، صداقت داشتن ، توجه و احترام نباشه.🖇👌 ⧉💌 ⧉🤫 𐚁 تَنهاتویے‌ڪه‌مےڪِشےاَم‌سَمتِ‌زِندگے ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🤭 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خودتون رو الکی گول نزنید که بعد از ازدواج درست میشه یا درستش میکنم👀 یا بچه دارشیم خوب میشه و اینحرفها😒😕 آدم‌‌‌ها هر خصلت و اختلالی که قبل ازدواج دارن بعدش قطعا بیشتر خواهد شد که کمتر نمیشه.😢خودتون رو با اینحرفهااستدلالهای غلط قانع نکنید.👨‍🦯 𐚁 باعِث‌ِخوشحالۍ‌جانِ‌غَمینِ‌مَن‌ڪُجاست؟ ╰─ @Asheghaneh_Halal . 🧣 ⏝