عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوبیستویکم ] به طرف زهرا خم شدم : تو چی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوبیستودوم ]
یک خانه به شدت قدیمی و سنتی
یک حوض میان حیاط با صفایش
و شمعدانی های کنار حوض آبی
و پنجره های سرتاسری رنگی اش
و دیگر هیچ
_ مطمن بودم خوشتون میاد!
این را امیر علی رو به جمع گفته بود
اما نمیدانم چرا دلم خواست به خودم بگیرم
و جوابش را من بدهم! :
واااای من عاشق اینجور جا هام
جون میدن برا عکاسی
ممنون واقعا
و او همانطور که به طرف حوض می رفت
خواهش میکنم آرامی نجوا کرد
و من بدجنسانه فکر کردم
" چرا گیس بلند ندارد ،
تا حداقل آنها را از ته بکشم
و دلم خنک شود؟ "
از همان بدو ورود به آن یک تکه بهشت شروع به عکاسی کردم
از پنجره هایش گرفته تا در و دیوار و راهرو های باریکش
و بعد هر عکس بلند قربان صدقه اشان رفتم
و عطیه و زهرا فقط خندیدند !
بعد هم عکس های دسته جمعی و تکی که از آنها گرفتم
دلم می خواست یک عکس یواشکی هم از امیر علی
موقعی که عجیب خیره پنجره رنگی شده بود بگیرم
کمی در ،خانه و حیاط به شدت قشنگش گشتیم
و حرف زدیم
و ذوق کردم
و ذوق کردند
زهرا بازوی امیر علی را کشید :
بیا خانم عکاس یه عکس خوشگل با جفت خواهرات بندازه
و او با مهر دست زهرا از روی بازویش کشید و گفت :
باشه عزیزم ، فقط دستم رو ول کن زشته
و عطیه بخندد به این اخلاق های خاصش
و من فقط و فقط نگاه کنم !
با بهت یا مهر نمیدانم ؟!
فقط دلم تماشای این عجیبه الخلقت خدا را می خواست !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal