eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] پیاده شدیم،دیدم بی انصافی است که از نواب تشکر نکنم ،آرام به طرفش برگشتم : خیلی ممنون بابت گردش و بستنی خیلی خوب بود! صدای خنده پر شیطنت عطیه باعث شد،همه مان لبخند بزنیم . _ آب نبات چوبی رو دوست نداشتی که راجبش تشکر نکردی ؟! می خواستم دلم را بگیرم و فقط بخندم انقدر که چشمانم پر شود و گونه هایم سرخ. امیر علی خواهش میکنم شیرینی گفت. با همان خنده راهی داخل شدیم ،امروز برای چندمین بار باید اعتراف می کردم ،این جمع به شدت دوست داشتنی بود ! همگی کلی خوش آمد گفتند و من مات توجه پر مهر مادر نواب به خودم شدم و چهره کلافه نواب به این توجه ، افکارم را در هم ریخت ،اینجا چه خبر بود دقیقا؟! با صدای بلند زهرا انگار خیالم به جمع برگشت. _ واااای علیییییییی! کی برگشتی تووو؟؟؟؟ آخه مردم که از نگرانیییی! با بهت به منظره مقابلم خیره شدم همسر زهرا برگشته بود به همین شیرینی ! امیر علی خبر داشت و نگفتنش باعث چشم غره غلیظ زهرا شد هر چند زهرا آنقدر ذوق زده بود که همه چی سریع یادش رفت،جلو رفتم و سلام کردم با احترام سلامی کرد ،لباس سبز پاسداری اش هنوز در تنش بود ! مردی قد بلند و تقریبا هم تیپ نواب. زمزمه آرام زهرا شنیدم : دورت بگردُم که خسته نباشی جانا دور هم نشستیم و نگاهم درگیر چشم های پر برق و ذوق زده زهرا بود هنوز ! عشق زیبایت می کرد ،چشمانت پر برق میشد با دیدن یار تمام غصه ها را فراموش می کردی و دلبرانه می خندیدی! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal