eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] به طرف زهرا خم شدم : تو چیکار میکنی ، یه ربعه رفتی اون تو ؟! خندید و خیلی عادی گوشی اش را به طرفم گرفت صفحه چت ، پر بود از استیکر و عکس و متن نام مخاطب را که دیدم چشمانم گرد شد "فرمانده جانُم " نگاه خیره ام را که روی نام ذخیره شده دید ، نگاهش پر از ذوق شد : می پسندی ؟! سعی کردم جلوی خنده بلندم را بگیرم منبع انرژی بود این دختر! روی آخرین عکس ارسال شده زد و به طرف من گرفت : اینم فرمانده جان مو مردی با ته ریش مشکی در قاب لباس سبز پاسداری : خدا برات حفظش کنه گونه ام را به جای پاسخ دادن بوسید و بعد دوباره مشغول چت شد آه بلند بالایی کشیدم که توجه عطیه را جلب کرد دلم چنین فردی را می خواست این روز ها شدیدا هم می خواست ! با صدای امیر علی که اعلام کرد رسیدیم از افکار در همم دست کشیدم و نگاهی به خیابان خالی کردم از دهانم در رفت : دقیقا کجا رسیدیم ؟! اینجا که خیابونه! عطیه بلند خندید : زدی تو هدف! _ خانم های محترم پیاده بشن ، یه کوچولو جلوتره ما هم مطیع پیاده شدیم، هر چند خجالت کشیدم از شوخی یکدفعه ام بعد هم برای خودم شانه بالا انداختم : خوب چیکار کنم؟! کمی که جلو تر رفتیم ، تابلو را که دیدم دلم به قول نورا یک جیغ فرا بنفش خواست خدا رو شکر دوربینم همراهم بود وگرنه عزا می گرفتم ! ^ خانه ماپار^ از توضیحاتی که نواب داد فهمیدم خانه مربوط به دوران پهلوی است زهرا و عطیه هم عین خودم ذوق کرده بودند ذوق کردم هم داشت. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal