عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتنودوچهارم ] دل کندن از این همه زیبایی سخت ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتنودوپنجم ]
با شیطنت کنار مادرم نشستم :
وای قربونت برم چقدر دلم برات تنگ شده بود
مادرم از زیر عینک مطالعه اش نگاهی خرجم کرد:
خوبه خوبه ! کم بچسب به من
ساختگی اخم در هم کشیدم :
مامان نگو دلت برام تنگ نشده بود ؟!
با لبخند به طرفم برگشت :
یه دختر غد که بیشتر ندارم من
با مادرم کلی حرف زدیم ..
گفتم و گفت ..
از آب و هوای مشهد و حس آرامش حرم و بامزه بودن بازار رضایش تا برسم به سوغاتی ها و کلاس های دانشگاهم
بعد هم برای ریختن چای به آشپزخانه رفت :
مامان جان تا شما چای های خوشرنگتون آماده بشه منم برم سوغاتی ها رو بیارم
آرام از پله ها بالا رفتم ،
حس سبکی بعد این سفر عجیب به جانم چسبیده بود !
زیپ چمدان را گشودم و
نگاه سرگردانی به آشفته بازار داخلش کردم .
بسته ای از نقل ها و نبات را برداشتم
بعد هم کیسه ای که مخصوص مادرم بود
همراه روسری و بلوز خوشرنگی که برایش گرفته بودم
نبات را داخل استکان چای گرداندم
و رو به مادرم که مشغول آن کیسه بود برگشتم
از بس آنجا بوی ادویه ها مستم کرده بود ،
چند ادویه مخصوص برای مادر کدبانویم آورده بودم .
به اصرار من روسری را هم سر کرد ؛ رنگ روشنش به سفیدی پوستش می آمد :
دستت درد نکنه ، تو رفته بودی استراحت کنی نه خرید که
با شیطنت ابرو بالا انداختم :
مامان انقدر خرید کردم که انگار تهران بازار نداره !
_ حالا برا بابات چی گرفتی ؟!
استکان را روی میز گذاشتم :
وای یادم رفت بیارم پایین ، بزار از شرکت اومدم بهش میدم
_ حالا برو عزیزم استراحت کن ،
خسته راهی ریحانه جان!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal