eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌نودوچهارم ] دل کندن از این همه زیبایی سخت ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با شیطنت کنار مادرم نشستم : وای قربونت برم چقدر دلم برات تنگ شده بود مادرم از زیر عینک مطالعه اش نگاهی خرجم کرد: خوبه خوبه ! کم بچسب به من ساختگی اخم در هم کشیدم : مامان نگو دلت برام تنگ نشده بود ؟! با لبخند به طرفم برگشت : یه دختر غد که بیشتر ندارم من با مادرم کلی حرف زدیم .. گفتم و گفت .. از آب و هوای مشهد و حس آرامش حرم و بامزه بودن بازار رضایش تا برسم به سوغاتی ها و کلاس های دانشگاهم بعد هم برای ریختن چای به آشپزخانه رفت : مامان جان تا شما چای های خوشرنگتون آماده بشه منم برم سوغاتی ها رو بیارم آرام از پله ها بالا رفتم ، حس سبکی بعد این سفر عجیب به جانم چسبیده بود ! زیپ چمدان را گشودم و نگاه سرگردانی به آشفته بازار داخلش کردم . بسته ای از نقل ها و نبات را برداشتم بعد هم کیسه ای که مخصوص مادرم بود همراه روسری و بلوز خوشرنگی که برایش گرفته بودم نبات را داخل استکان چای گرداندم و رو به مادرم که مشغول آن کیسه بود برگشتم از بس آنجا بوی ادویه ها مستم کرده بود ، چند ادویه مخصوص برای مادر کدبانویم آورده بودم . به اصرار من روسری را هم سر کرد ؛ رنگ روشنش به سفیدی پوستش می آمد : دستت درد نکنه ، تو رفته بودی استراحت کنی نه خرید که با شیطنت ابرو بالا انداختم : مامان انقدر خرید کردم که انگار تهران بازار نداره ! _ حالا برا بابات چی گرفتی ؟! استکان را روی میز گذاشتم : وای یادم رفت بیارم پایین ، بزار از شرکت اومدم بهش میدم _ حالا برو عزیزم استراحت کن ، خسته راهی ریحانه جان! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal