eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌نود‌وپنجم ] با شیطنت کنار مادرم نشستم : و
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] می دانستم خوابم نمی برد برای همین چمدان را روی تخت گذاشتم و چند آهنگی که فاطمه برایم فرستاده بود را در لیست گذاشتم و شروع به گردگیری اساسی کردم. وسایل چمدان را یک به یک در کمد جا دادم و وسایل و سوغاتی هایی که گرفته بودم را همان جا روی تخت رها کردم و بعد با دستمالی نم دار به جان آیینه سر تا سری اتاقم افتادم . نقش خودم را که در آیینه دیدم ، به روی چهره ام لبخند زدم یاد گرفته بودم اگر آرامش و شادی می خواهم ، از خودم باید شروع کنم . اگر می خواهم دوستم داشته باشند ، باید اول از همه خودم ، خودم را دوست داشته باشم . آرام بودن چشمان این اواخر سردرگمم را دوست داشتم اینکه حالا با اطمینان می دانستم چه می خواهم و کجا ایستاده ام یاد بیتی از اشعار مولانا افتادم ^ و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند ^ هزاران بار باید شکر می کردم که در جاده صعب العبور زندگی کسانی را داشتم که هوایم را داشته باشند و مهم تر از همه خدا را داشتم که خوب می دانست من سرکش را چگونه به راه بیاورد! غبار آیینه که پاک شد ، چهره ام شفاف تر شد نواب می گفت : گناه عین گرد و غباره که می شینه رو دلت هر چقدر این گرد و غبار بیشتر بشه مانع این میشه که قلبت از صفا و نور خدا سرشار بشه ! باید هر چند وقت یه بار دلت رو گردگیری کنی و عین خونه تکونی ، دل تکونی کنی تا بهتر و بیشتر از قبل نور و محبت خدا ازش بیرون بزنه و بهش بتابه! حالا انگار بعد آن همه تحقیق و آن زیارت ؛ غبار ها به کناری خزیده بودند و همه چیز را زیبا تر از قبل می دیدم مثال اصلش همان بیت معروف سپهری بود : چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید ! حالا راحت تر می توانستم با تمام اتفاقات کنار بیایم ، اصلا کمی که فکر می کردم می دیدم من بدون اینکه بخواهم در دل سعید را بخشیده و فراموش کرده ام ! دوباره به چشمانم خیره شدم و بعد یاد بیتی از فاضل نظری افتادم که از فاطمه شنیده بودم : ^بی اعتنا به سنگ زدن ها در این مسیر همچون قطار در تب و تاب عبور باش ^ حالا من می خواستم بی اعتنا به تمام حرف ها و اتفاقات بروم در دل جریان و رشد کنم .. می خواستم در تب و تاب عبور باشم ! مصمم بودم و این را از چشمانم می خواندم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal