eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌙🍃 🌙🍃 🍃 ‌ : [دعاے ابوحمزه ثمالے] : : راغِبٌ یا رَبَّ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ اِنَّکَ اَنْزَلْتَ فى کِتابِکَ اَنْ نَعْفُوَ عَمَّنْ مشتاقم اى پروردگار جهانیان خدایا تو خود در کتابت قرآن براى ما نازل فرمودى که ما گذشت کنیم از کسى که 🍃✨ ظَلَمَنا وَقَدْ ظَلَمْنا اَنْفُسَنا فَاعْفُ عَنّا فَاِنَّکَ اَوْلى بِذلِکَ مِنّا وَاَمَرْتَنا به ما ستم کرده و ما به خودمان ستم کردیم پس از ما درگذر که تو از ما سزاوارتر بدین کار هستى و به ما دستور دادى 🍃🌙 اَنْ لا نَرُدَّ سائِلاً عَنْ اَبْوابِنا وَقَدْ جِئْتُکَ سائِلاً فَلا تَرُدَّنى اِلاّ بِقَضآءِ که هیچ خواهنده اى را از دَرِ خانه مان بازنگردانیم و من بصورت خواهندگى به درگاهت آمده ام و بازم مگردان جز با روا شدن 🍃✨ حاجَتى وَاَمَرْتَنا بِالاِْحْسانِ اِلى ما مَلَکَتْ اَیْمانُنا وَنَحْنُ اَرِقّآءُکَ حاجتم و به ما دستور دادى که نسبت به بردگانمان احسان و نیکى کنیم و ما بردگان توییم 🍃🌙 فَاَعْتِقْ رِقابَنا مِنَ النّارِ یا مَفْزَعى عِنْدَ کُرْبَتى وَیا غَوْثى عِنْدَ پس ما را از آتش دوزخ آزاد فرما اى پناهم در هنگام اندوه و غم اى فریادرسم در هنگام 🍃✨ شِدَّتى اِلَیْکَ فَزِعْتُ وَبِکَ اسْتَغَثْتُ وَلُذْتُ لا اَلوُذُ بِسِواکَ وَلا اَطْلُبُ سختى به درگاه تو زارى کنم و به تو استغاثه کنم و به تو پناه آرم و به دیگرى پناه نبرم و گشایش نخواهم 🍃🌙 الْفَرَجَ اِلاّ مِنْکَ فَاَغِثْنى وَفَرِّجْ عَنّى یا مَنْ یَفُکُّ الاْسیرَ وَیَعْفوُ عَنِ جز از تو پس تو به فریادم برس و گشایشى در کارم بده اى که اسیر و گرفتار را آزاد کنى و از گناه 🍃✨ الْکَثیرِ اِقْبَلْ مِنِّى الْیَسیرَ وَاعْفُ عَنِّى الْکَثیرَ اِنَّکَ اَنْتَ الرَّحیمُ بسیار بگذرى طاعت اندک را از من بپذیر و از گناه بسیارم بگذر که براستى تو مهربان 🍃🌙 الْغَفوُرُ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَیَقیناً صادِقاً حَتّى اَعْلَمَ آمرزنده اى خدایا از تو خواهم ایمانى که همیشه دلم با آن همراه گردد و یقینى راست و کامل که بدانم 🍃✨ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنى اِلاّ ما کَتَبْتَ لى وَرَضِّنى مِنَ الْعَیْشِ بِما قَسَمْتَ لى مسلما چیزى به من نرسد جز آنکه بر من نوشته اى و خوشنودم کن در زندگى به همانکه نصیبم کرده اى یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ {•🌼•} @asheghaneh_halal 🍃 🌙🍃 🍃🌙🍃
🍃🌙🍃 🌙🍃 🍃 [دعاے مجیر] سُبْحَانَكَ يَا رَشِيدُ تَعَالَيْتَ يَا مُرْشِدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى تواناى دانا! بلند مرتبه‌ اى اى رهنما! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃✨ سُبْحَانَكَ يَا نُورُ تَعَالَيْتَ يَا مُنَوِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى نور! بلند مرتبه‌ اى اى روشنى بخش! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃🌙 سُبْحَانَكَ يَا نَصِيرُ تَعَالَيْتَ يَا نَاصِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى ياور! بلند مرتبه‌ اى اى يارى بخش! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃✨ سُبْحَانَكَ يَا صَبُورُ تَعَالَيْتَ يَا صَابِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى بردبار! بلند مرتبه‌ اى اى شيكبا! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃🌙 سُبْحَانَكَ يَا مُحْصِي تَعَالَيْتَ يَا مُنْشِئُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى بشمار آرنده! بلند مرتبه‌ اى اى ايجاد كننده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃✨ سُبْحَانَكَ يَا سُبْحَانُ تَعَالَيْتَ يَا دَيَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى ذات مبرا از نقص! بلند مرتبه‌ اى اى كيفر بخش! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃🌙 سُبْحَانَكَ يَا مُغِيثُ تَعَالَيْتَ يَا غِيَاثُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى فريادرس! بلند مرتبه‌ اى اى پناه خلق! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃✨ سُبْحَانَكَ يَا فَاطِرُ تَعَالَيْتَ يَا حَاضِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى آفريننده! بلند مرتبه‌ اى اى حاضر و ناظر بر خلق! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! 🍃🌙 سُبْحَانَكَ يَا ذَا الْعِزِّ وَ الْجَمَالِ تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَبَرُوتِ وَ الْجَلاَلِ‌ پاك و منزهى اى داراى عزت و جمال! بزرگوارى اى صاحب جبروت و جلال! 🍃✨ سُبْحَانَكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‌ پاك و منزهى اى خداى يكتا كه جز تو خدايى نيست و من بنده ‌اى از ستمكارانم 🍃🌙 فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ‌ پس دعاى وى مستجاب كرديم و او را از غم و اندوه نجات داديم و ما اين گونه اهل ايمان را نجات خواهيم داد 🍃✨ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ‌ و درود و تحيت خدا بر سيد مامحمد و بر تمام اهل بيت او باد 🍃🌙 وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ‌ و ستايش مختص خداست كه پروردگار عالميان است و خدا ما را كفايت است و نيكو وكيلى است 🍃✨ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ‌ و هيچ توانايى و قدرتى جز به خداى بلند مرتبه‌ اى بزرگ نخواهد بود. {•🌼•} @asheghaneh_halal 🍃 🌙🍃 🍃🌙🍃
♥️📚 📚 🌸🍃 °•○●﷽●○•° خلاصه کتاب که تموم شد حالم خیلی دگرگون شده بود ... دلم‌میخواست از این جا بعد راهمو خودم انتخاب کنم و نزارم کسی واسم تصمیم بگیره حتی اگه بخوام از خانوادم ترد شم ..‌ شخصیت پدرتون واسم یه شخصیت فوق الهاده بود ... یه الگوی تمام عیار.. خیلی تحت تاثیرشون قرار گرفتم ... شخصیتی که شیفتش شدم . یه مدت دانشگاه نرفتم عوضش کارم شده بود بین کتابای فلسفه ی اسلامی قدم زدن و خوندن راجع به دینی که اسما تو شناسمم بود ولی رسما بویی ازش نبرده بودم .... با کمک رضا و ممدحسین جواب خیلی از سوالامو گرفتم‌‌‌ کم کم پام به هیئت باز شدو مخلص کلام اینکه تغییرات زیادی کردم ... به خاطر مریضی پدربزرگم اومده بودیم شمال. بعد فوت پدربزرگ‌من اینجا موندگار شدم . با تمام مخالفتا و سخت گیریای مادر و پدرم تغییر رشته دادم و تو اون رشته و دانشگاهی که دلم میخواست ثبت نام کردم ... مزار پدرتون رو پیدا کردم عهد کردم یکشنبه ها یعنی خلوت ترین زمان ممکن بیام اینجا ... کم کم با یه سری بچه ها اشنا شدم باهم یه گروه مستند سازی زدیم به نام "مزار خاکی" ... پله پله با کمک شهیدتون پیش رفتیم ... لحظه لحظه حس خوب زندگیمو از پدرتون دارم حس خوب شناختن خودم رو از پدرتون دارم ... و همچنین حس خوب عشق رو....! تو کل تایم صحبتش به حرفاش گوش دادم . چقدر واسم جالب بود زندگیش ... با شنیدن جمله ی اخرش جا خوردم توقع نداشتم اینو الان اینجا و تو این شرایط بشنوم ... نمیدونم چرا ... ولی با شنیدن جمله ی اخرش یه احساس عجیبی رو تو قلبم تجربه کردم... +حالا فقط یه کمک میخوام از شما ... جواب چندتا سوال خشک و خالی میدونم به هیچ عنوان با کسی مصاحبه نمیکنید ... ولی قسمت اخر مستند من لنگ یه راشه کوتاهه ....!!! لنگ یه چند دقیقه صحبت از شهید محمد ... خانم دهقان فرد خواهش میکنم ازتون نه نیارین .... _کمکی از دست من بر نمیاد ... نه من و نه مامان هیچکدوممون ...! +منم نمیتونم مستندمو بدم بیرون ... انقدر صبر میکنم انقدر میام سر این مزار تا شهیدتون اول حاجتمو بده بعدشم کارمو راه بندازه .... +نمیدونم به عشق در یک نگاه اعتقاد داری یا ن ...؟! _خب؟ +ولی من با یه نگاه عاشقت شدم ... _با همین حرفات گولم زدی دیگه ... +کاش همه ی گول زدنای دنیا همینطوری بود ...! _میخوام یه اعترافی کنم! +خب؟ _منم یه جورایی اره ... +هه نگاه هنوزم نمیگی ... بعد میگم مغروری میگی نه ...!!! _خب نمیگم نه +ولی خودمونیما ... کاش همه ی گول زدنا اینجوری باشه ... _اه چندبار میگی خب ؟ الان خوشحالی که منو در کنارت داری؟ +نمیدونم ... ولی چیزیو ک خوب میدونم اینه ک همیشه دلم میخواست بابات مثل بچش بهم نگاه کنه ... _حسااااامممم نمیدونی خوشحالی منو در کنارت داری یا نههه؟؟؟ متاسفم واستت!! جرئت داری جلو بابام اینا رو بگی؟؟ خندید و واسم زبون در اورد . _دیوونه . +خب اره دیگه دیوونه شماییم جانا ... _به قول بابا رنجور عشق به نشود جز به بوی یار...
♥️📚 📚 🌸🍃 °•○●﷽●○•° کفشامو پوشیدم و رفتم سمت آسانسور خونشون .. _چرا نمیای؟دیر میشه +میام الان دیگه چقدر غر میزنی غزال صبر کن یکم . دارم روسریمو میبندم... _همش وقت تلف میکنی ... آخرش انتشارات میبنده عجله کن دیگه‌.. +اومدم اومدم چادرش رو سرش مرتب کرد و با گوشیش اومد بیرون. تو پاگرد کفشاشو پوشید و در و قفل کرد _چه عجب تشریف اوردی +خداوکیلی خیلی غر میزنی بریم. _بریم رفتیم تو اسانسور که دکمه ی پارکینگش رو فشار داد . دوربین گوشیش رو باز کرد و گفت +تو آینه نگاه کن _ببین قیافم خوب نی +گمشو بدونگاه کن میخوام استوری بزارم روش استیکر میزارم _باش +یک دو سه ‌.‌ از اسانسور رفتم بیرون و چادرشو کشیدم. _میگم فاطمه یه استرس عجیبی دارم ... به نظرت خوب میشه ؟ +نمیدونم ایشالله که خوب میشه من که یه شوق عجیبی دارم _اره منم ... +دوست دارم چندتا جلد ناحله رو به مخاطبای پایه هدیه بدیم ... _اوهوم . چندتا خیابون رو پیاده رفتیم و راجع به کتاب صحبت کردیم.. رسیدیم انتشارات .. از شوق پله ها رو یکی در میون میرفتیم ... رسیدیم بالا و مسئول کتابمون خانم رضایی رو پشت کامپیوترش پیدا کردیم .. بعد از یه سلام و احوالپرسی گرم نشستیم رو صندلی از جاش بلند شد و رفت تا کتابو برامون بیاره .... دستای سرد فاطمه زهرا رو تو دستام محکم گرفتم ... بعد از چندثانیه با دست پر برگشت کتابو از دستش گرفتم و با لبخند رضایت رو جلدش دست کشیدم _وای وای چقدر خوب شده .. کتاب و دادم دست فاطمه با ذوق بهش خیره شده بود . مشغول ورق زدن کتاب ۳۱۵ صفحه ای مون بودیم که خانم رضایی گفت: +راستی بچه ها من نفهمیدم تهش.... معنیِ این ناحله چیه ؟ برگشتم سمت فاطمه زهرا اونم با لبخند تو چشام خیره بود برگشتیم سمت رضاییو باهم گفتیم : _دلداده ی متحول ...!!!!! ....... فهو ناحل ... هدیه به پیشگاه آن مادر پهلو شکسته ... آن خواهرِ غم پرور ... امام عصر و الزمان مهدی عج ... و محاسن در خون غلتیده و چشمان پر فروغ محمد ....!!!! لا أرغب غيرك فكل أمنياتي تختصر بك! مرا به غیر تو رغبتی نیست که تمام آرزوهایم در تو خلاصه می‌شود! پایان بہ قلمِ🖊 💙و 💚 هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
🎯°•| |•°🎯 گـــزارش ســاواڪ با تاڪید بر خوشحالے مردم از ڪمڪ های توزیع شده توسط آیت الله خامنهـ ای(حفظه الله) مےنویسد: وسایلے ڪه آیت الله خامنهـ ای(حفظهـ الله) در اختیار مــردم بهـ عنوان ڪمڪ مےگذارد توسط ڪامیون بهـ وارد مےشود و مشخص نیست ڪامیون های حامل خوار و بار به چهـ طریقے و از طرف چه ڪسے به نشانے آیت الله خامنهـ ای فرستاده مےشود. رهــبری ڪه در زمــان تبعید نیز بهـ فڪر مردم بودند✋ ایــن است تــفاوت 👆 ایـــــــران با همـهـ دنیا✋ ✋ بــــاما تفـــاوت را احساس ڪنید👇 •|🎯|• @asheghaneh_halal
🍃📝 💚 آرام میـنشینم و با چشـمان بستہ دسـتم را جـلو میـبرم لـرزش دسـتانم را حـس میکنم...هر کس دیگـری هم باشـد حـس میکند... همـانطور کہ دسـتم را دراز میـکنم در دلم میگـویم تـوش خالیہ...هیـچے نـیست...محمــد یہ جاے دیـگہ اس... جــسم سـرد و لطیفی بہ دسـتانم میـخورد...چــقدر آشـناست...آرام چـشمم را باز میـکنم امـا قـطره ے اشـکے دیدم را تار کـرده وقـتے روے گونہ ام سـر میـخورد چـهره ی زیـبایت روبرویم ظاهر میـشود...نـورانی تر از قبـل... طاقـت نمی آورم و هق هق گریہ هایم ڪل اتاق را پر میکند...دوسـت ندارم گریہ کنم...این اشـک ها مانع دیدنـت میـشوند... بی معـــرفت...چـــــرا پلڪ هایت را بستہ ‌اے ؟؟ بلنـــد شـــو دخـترت را ببین...نگـاه کن اسـمش را زیـنب گذاشتم!همانی کہ گفتہ بودے راستےچہ لبخــند آشـنایی دارے...همـیشہ میـخندیدی...حـالا هم با این خنـده های زخـمی ات داری دل مـیبری از من!اصــلا... دلــبرم خـوابیده...بیــدار میـشــود...مـیدانم... دسـتم را بالاتر مـیبرم و روے صورتت میکـشم و... _مـــریم جان...خـانومم...عــزیزدلم آرام آرام چشمم را وا میـکنم زیـنب را در آغوش کشیـدی و چہ آرام خوابیده بود! با بهـت بہ چهره ات نگاه میکنم...خــدایا...یعنے همہ ے ایـنها خواب بود؟!یعنے محـــمد پیـش ماست؟؟؟ مــحمـدم برگشتہ...؟ تـــو برگشتے...پـــــیش من...پـــــیش دختـرمان... بازم هم غافلگیرم کردے! وقتے میخـواستم زیـنب را بخــوابانم خوابم بـرده بود... بی اراده از جـایم بلـند میـشوم و با تمـام وجـودم در آغوشـت میگـیرم و مـیگـویم ! 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃📝
[• 💍 •] ↯ ‌🤩🍃 من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ... مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم ... مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام" ... مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد ... ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها ... • • پــایــان☺️💚 • • نـویسندھ: شهید سیدطاها ایمانے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫 [•📖•] @asheghaneh_halal
جلسه هفتم.m4a
6.59M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• خطاهای رفتاری خانم ها . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•