عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وپنج ♡﷽♡ دوش آب سرد حسابے حالم را جا مے آورد. مامان عمه مدام به در
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وشش
♡﷽♡
کشک بادمجانهاے روے سفره عجیب هوس انگیز شده بودند. بدون تعارف پیش دستے ام را پر بادمجان و نعناع و پیازداغ کردم! و با لذت کشک و این مخلوط خوش طعم را مزه مزه کردم!
کمیل با خنده گفت: آبجے یواشتر!! خفه نشے همه اش براے خودته ابوذر چشم غره اے به این برادر کوچکتر انداخت و من با خنده مرموزے
گفتم:داداشم نگفتے ترازت تو آخرین آزمون چند شد؟
به آنے لبخندش را قورت داد و بے ربط گفت: نوشابه نداریم؟
ابوذر باخنده گفت :حناق داریم!!!
حرفش همه را به خنده انداخت. مامان عمه مدام از پدر و سفرش به اصفهان میپرسید و سامره مدام میان حرف هاے بابا میپرید و شیرین زبانے میکرد!
نگاهے به پریناز انداختم! نوع نگاهش مشکوک بود میدانستم این حجم مهر در یک نگاه مطمئنا به نفع من نخواهد بود!
خودم را به آن راه زدم ولے لبخند زد و بعد بے مقدمه پرسید:راستے جواب خانم فضلی رو چی بدم؟
غذامیان گلویم پرید و به سرفه افتادم! میان سرفه هایم دیدم که شانه تمام اهل خانه میلرزد.
نفس عمیقے کشیدم و گفتم: حالا بعدا در موردش حرف میزنیم پرے جون غذات سرد میشه!
پرے ناز آدم باهوشے بود و خوب میدانست کی حریف را فتیله پیچ کند:به نظرم الان بهترین وقته
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_وپنج -بله؟ -سلام شروین. خوبی؟ -سلام. ممنون -چه کار می کنی؟ شروین
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_بیست_وشش
- گفتم. گفتن دیر شده
- بگو الان می آم
پیراهنش را عوض کرد. صدای بوق ماشین می آمد. کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
-کجایی پسر؟ دیر شد
سوار شد. سعید پرسید:
-این چیه رو صورتت؟
و به صورت شروین اشاره کرد. شروین نگاهی توی آینه کرد.
- جای دستم. دیشب پشت میز خوابیدم
سعید فرمان را چرخاند ، در آینه بغل نگاه کرد و گفت:
-تو می خوای انصراف بدی یا امتحان ارشد؟ خونه بزرگ دردسرش همینه ها
شروین لبخند تلخی زد، سرش را به طرف ماشین کناری شان چرخاند و گفت:
-من اگه توی اتاقم بمیرم مگه از بوی گند جسدم بفهمن مردم
بعد رو به بچه کوچکی که صورتش را به شیشه اتومبیل چسبانده بود و دماغش پهن شده بود نیشخندی زد.پسرک هم که آب دهانش کار اسپری شیشه پاک کن را می کرد نیشش به خنده باز شد.
سعید با لحن تئاتری گفت:
-آه! پسرک بیچاره. تو یک موجود فراموش شده ای. ننگ بر این زندگی بی رحم. بودن یا نبودن. مسئله این است
شروین که داشت به مسخره بازی های سعید می خندید یهو داد زد:
- اَه، لعنتی، یادم رفت
- چی؟
- برگ انصراف. یادم رفت بیارمش
سعید گفت:
- فکر نمی کنم راحت باشه
و بعد سری به نشانه تاسف برای کسی که باید رنج انجام این کار را گردن بگیرد تکان داد
-باید یه سری امضا بگیرم. یه کم دوندگی داره
-حوصله دوندگی رو داری؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒