eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از حرفش خنده ام گرفت که گفت: مگه دروغ میگم؟ خیلی مکاره شوهر بدبخت ما چون زبون شوهر تو رو نداره یک کاری رو نکرده ما زبون مون سرش درازه هر چی دل مان میخواد بهش میگیم بعدم یا کلا بی خیال او کار میشه یا با فحش و کتک کارش رو پیش می بره ولی شوهر تو یک قربان صدقه میره کلا دهان تو رو می بنده و هر کار دلش میخواد می کنه تو هم این قدر ساده نباش با جان جان گفتناش خامش بشی یکم اعتراض کن جلوش در بیا یکم بذار بفهمه تو هم آدمی مراعاتت رو بکنه لیوان جوشانده ام را به زور سر کشیدم و گفتم: احمد آقا خودش حواسش هست مراعاتم رو می کنه بیخودی چرا جار و جنجال راه بندازم رومون تو روی هم باز بشه محبوبه خانم در حالی که آروغ علیرضا را می گرفت گفت: من که یک لحظه هم این طوری نمی تونم زندگی کنم خدا صبرت بده با این بلاهایی که ای مرد سرت میاره و با جان جان گفتن و قربون صدقه رفتن لا پوشانی اش می کنه که بهش اعتراض نکنی. از جا برخاستم و گفتم: با اجازه تون من برم دستشویی _به شوهرت بگو باهات بیاد تنها نری آل بیاد سراغت چادرم را روی سرم انداختم و گفتم: باشه چشم از اتاق بیرون رفتم که احمد از جا برخاست. به سمتم آمد و گفت: آماده ای؟ بریم؟ _میخوام برم دستشویی. باهام بیا احمد دستم را گرفت و هم قدم با من آمد. پرسیدم: کربلایی کجاست؟ _رفت الاغش رو بیاره گفت حالا که باید برین حداقل با الاغ برین _دستش درد نکنه ولی بعد چه جوری الاغش رو پس بفرستی؟ _گفت بده شیخ حسین بیارش جلوی در دستشویی رسیدیم که احمد پرسید: باهات بیام تو؟ خجالت زده به رویش لبخند زدم و گفتم: نه ... فقط همین جا باش کارم یکم طول می کشه چادرم را به دست احمد دادم و وارد دستشویی شدم با چشم گریان از محبوبه خانم و کربلایی خدا حافظی کردیم و قرار شد آن ها از طرف ما از همه اهالی روستا حلالیت بطلبند و خداحافظی کنند. یک بقچه لباس، یک بقچه خوراکی، یک دبه آب، یک پتو تمام وسایلی بود که با خودمان برداشته بودیم. احمد طناب دور گردن الاغ را گرفته بود و من با ترس و لرز بچه به بغل روی الاغ نشسته بودم. تا به حال سوار الاغ نشده بودم و هر لحظه می ترسیدم که بیفتم. به خاطر شرایط نمی شد از راه همیشگی برویم و قرار بود کوه را دور بزنیم و از بیراهه برویم و همین ترس و لرزها باعث شده بود خونریزی ام زیادتر شود و احساس ضعف کنم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید قربانی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•