عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_دویستوششم زیر لب گفتم: ای وای چرا این جوری
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوهفتم
سر به زیر گفتم:
همون روزی که رفتم خونه محمد امین ... خود احمد بهم داد.
آقاجان کلاف نفسش را بیرون داد و گفت:
هی ابنا رو می خونی که حال خپدت رو داغون می کنی
یکم به خودت و او تو راهیت رحمت بیاد.
روی زمین نشستم و سر به زیر گفتم:
من تا حالا اینو نخوندم.
اشتباهی جای کاغذ دیگه از کیفم درش آوردم وقتی دیدم وصیتنامه است دیگه نخوندمش.
اشکم را پاک کردم و گفتم:
من هیچ وقت این رو نمی خونم
آقاجان در حالی که وصیت نامه را تا می زد گفت:
خیلی خوب باباجان نخونش.
بذارش یه جایی با کاغذای دیگه قاطی نشه.
اشکم را با گوشه روسری ام پاک کردم و گفتم:
اول گذاشته بودمش لای قرآن ولی ترسیدم بیفته گم بشه گذاشتم کیفم.
اگه اشکال نداره دست شما باشه
آقا جان آه کشید و گفت:
باشه باباجان می برم میذارمش تو صندوق حجره
جلوی چشم تو و پیشت نباشه بهتره
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
دست شما درد نکنه آقاجان.
آقاجان آه کشید و گفت:
می دونی چند وقته پدر دختری با هم حرف نزدیم؟
از وقتی فهمیدی من جای احمد رو می دونستم و نگفتم دیگه خیلی دور و بر من نیومدی.
دلخور شدی و بهت حق میدم
ولی کاش قهر نباشی.
لب گزیدم و گفتم:
آقاجان من غلط بکنم اگه قهر باشم.
آقاجان آه کشید و گفت:
شرایط خوبی نداریم.
همه مون حال مون داغونه.
همه مون اضطراب داریم، غم داریم نمی دونیم چی کار باید بکنیم این چند وقته همه چیز به هم پیچیده و هر اتفاق جدیدی میفته فقط میشه قوز بالا قوز
ولی با همه اینا
دلِ منِ بابا به شادی و خوشحالی شماها گرمه.
دلم برای خنده هات تنگ شده بابا ...
دلم میگیره وقتی چشمای خیس و قرمزت رو می بینم
در حالی که به گوشه روسری ام خیره مانده بودم و با آن بازی می کردم گفتم:
شرایط برای خندیدن و شاد بودن من مساعد نیست ...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•