عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویستویازده به ایستگاه پرستاری میرسیم...دکتر میخواهد از بخش برود که خم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویستودوازده
ابوذر کنجکاو میپرسد:چی شده؟
قاسم مینالد:هیچی بابا واسه دهه ی دوم محرم ازم دعوت شده برای منبر!هرچی به استاد میگم
کمکم کنه تجربه ی اولمه!چیکار کنم که نفوذ داشته باشم و حرفام کاربردی باشه!یکمم فنون تاثیر
گذاری یادم بدن حاجی شونه خالی میکنن!
حاج رضا علی لبخند زنان میگوید:جاهل ...فن و فنون نمیخواد!بفهم چی میگی تاثیرش با خدا!
قاسم میگوید:مگه میشه کسی حرفی رو بزنه که نفهمتش!
حاج رضا علی ابرویی بالا می اندازد و میگوید:الان تو همه ی چیزایی رو که میگی میفهمی؟
قاسم گفت: خب باید اینطور باشه قاعدتا!
حاج رضا علی نگاهی به استکان در دستش می اندازد ومیگوید:تو چرا امروزاومدی اینجا و داری
وسایل حسینیه رو میشوری؟
قاسم خیره به استکان میگوید: منظورتون چیه استاد؟
_منظور ندارم!سوال پرسیدم!
قاسم مسلط میگوید:خب واسه اینکه کثیف بودن دیگه!
آنقدر لحنش با مزه بود که همگی به خنده افتادند...با تعجب به جمع نگاه کرد و گفت:جک گفتم
مگه؟خب جواب همین نمیشه مگه؟
حاج رضاعلی استکان را پایین میگذارد و عرق چین سفید رنگش را از سرش بر میدارد و میگوید:
یعنی آخر آخر قال الصادق (ع) خوندنات نتیجه اش شد همین؟ چون کثیف بودن؟
قاسم گیج نگاه میکند و ابوذر و باقی طلاب منتظر نتیجه گیری.
قاسم میپرسد:چه ربطی به امام صادق داره؟
حاج رضا علی دستی به ریشهایش میکشد و خیره به حوض آبی رنگ وسط حوزه میگوید: یه روز
آقا امام صادق میرن خونه یکی از دوستانشون...میبینن که اون رفیقشون داره یه پنجره تو
آشپزخونه می اندازه...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃