eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍒 💚 -از لج تو هم که شده این یه کار رو نمی کنم - مرده و حرفش - حتماً ... کنار قطار ایستاده بودند تا چند دقیقه دیگر قطار راه می افتاد ... بدون هیچ حرفی در چشمان هم زل زده بودند. هیچ کدامشان نمی دانستند چه باید بگویند. بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - دیگه سفارش خونه رو نکنم ها! مرتب بهش سر بزن. تنبلی نکنی ها. تمیزش کن شروین به لحن پدرانه اش لبخند زد. می دانست که شاهرخ سعی دارد جو را عوض کند و تلاش می کند بغضش را زیر لبخندش پنهان کند اما کمتر کسی بود کهگول ظاهرش را بخورد. شروین می خواست حرفی بزند اما انگار صدایش به زور در می آمد. تنها چیزی که توانست بگوید یک جمله بود: - سعی کن زودتر برگردی - انشاء ا... تو هم اینقدر عزا نگیر ... برا ابد که نمی رم ... تو که عاشق فرار از خونه ای ... بهم سر بزن شاهرخ این را گفت و دست کرد از جیب پالتویش جعبه کوچکی را بیرون آورد. - یه یادگاری! هر وقت دلت گرفت نگاش کن یاد من بیفت، یاد خل و چل بازی هامون! حالت خوب میشه ... نه، الان نه. بذار وقتی رفتم شروین بسته را توی جیبش گذاشت ولی حرفی نزد. می دانست اگر چیزی بگوید اشکش سرازیر می شود دوست نداشت با اشک بدرقه اش کند. - قرار نشد مثل دخترا خودتو لوس کنی. خجالت بکش مرد گنده، نگاش کن شروین تمام تلاشش را کرد و لبخندی زورکی زد. دستش را دراز کرد. شاهرخ دستش را گرفت. سرد بود. اشک در چشمان شروین دوید و صورتش سرخ شد. شاهرخ همانطور که دستش را گرفته بود لبخندی زد او را به طرف خودش کشید و محکم در آغوشش گرفت... صدایی از بلندگوی ایستگاه شماره را اعلام کرد. شروین همانطور که اشکش را پاک می کرد خندید و گفت: -آبروی هرچی مرد بود بردم - موافقم شاهرخ این را گفت و چمدانش را برداشت. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒