🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهفتاد_ونه
- ولی شاهرخ ...
- ولی نداره. پدر و مادر حرمت داره. بی بر و برگرد. نگفتن پدر و مادر خوب یا ایده آل. فقط پدر و مادر. اگه تونستی حرمت این دو کلمه رو حفظ کنی اونوقت میبینی که چه اتفاق های خوبی برات می افته. اگه یاد بگیری هم زندگی خودت خوب میشه هم هی خونه مردم تلپ نمی شی
- آها! پس تو غصه جیبت رو می خوری
شاهرخ سر تکان داد اما قبل از اینکه جواب بدهد صدایی از پشت سرشان آمد.
- استاد مهدوی؟
هر دو برگشتند. چهره دختر برای هر دو آشنا بود. شروین با دیدن دختر ابروهایش را بالا برد و نگاهش را به طرف دیگر دوخت و زیر لب گفت :
- وای بازم این
دختر هم که متوجه این حرکت شروین شده بود و معلوم بود از این حرکت ناراحت شده جوری وانمود کرد که انگار اصلاً شروین را ندیده و فقط به شاهرخ سلام کرد.
- سلام استاد
شاهرخ که از این حرکات خنده اش گرفته بود جواب سلام را داد.
- ببخشید استاد. می دونم یه کم بد موقع است اما یه سوال داشتم. هر کاری می کنم نمی تونم به جواب برسم. اجازه هست؟
شروین دوباره زیر لب غر غر کرد:
- خوبه لااقل میدونه بد موقع است
و شاهرخ با خوشرویی جواب داد:
- البته. چرا که نه می خوایم بریم اتاق من؟
شروین این را که شنید زیر چشمی نگاهی به شاهرخ انداخت و چشم غره ای رفت. می دانست شاهرخ از لج او اینحرف را می زند. دختر که متوجه حرکات شروین شده بود با حالتی خاص گفت:
-نه نیازی نیست. فقط یه راهنمایی می خوام. گویا عجله دارید
و با ابرویش به شروین اشاره کرد. شروین هم با لحن مسخره گفت:
- دقیقاً. درست فهمیدید
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒