🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهفتاد_وهفت
- آخه می ترسم ناراحتت کنم
شاهرخ همان طور که از کشوی میزش پوشه ای را بیرون می آورد گفت:
-میشنوم
- تو همیشه از درست بودن میگی،از انجام کار درست. از خدا می گی. از اینکه اونه که باید ببینه ، بفهمه، بشنوه و بقیه مهم نیستن. اما حالا اگه یکی این وسط هنوز تو وجود خدا شک داشته باشه چی؟ می دونم حرفم ناراحتت می کنه. با خودت می گی این یارو کافره اما خب من واقعاً نتونستم دلیل منطقی براش بیارم . بعضی ها می گن دلاما شاید دل اشتباه کنه. من دلیل منطقی و عقلی می خوام
- چرا باید ناراحت بشم؟ازت انتظار ندارم کورکورانه خدایی رو قبول کنی که نمیشناسی.چون همچین قبول کردنی با کوچکترین تلنگری تبدیل میشه به بی اعتقادی.اما مسئله اینجاست که اگر خواستی جواب رو پیدا کنی باید زحمت دنبال جواب رفتن رو هم تحمل کنی. اگر سرطان داشته باشی چقدر پول و وقت میذاری؟برای راحتی جسمت چندسال تلاش میکنی؟ حالا برای چیزی که اگر باشه و تو ندونی عمر جاودانت رو خراب کردی چقدر باید وقت بذاری؟ انتظار یه جواب ساده و بی دردسر رو نداشته باش. اگر میخوای واقعاً به نتیجه برسی باید تلاش کنی. حتی اگه لازم باشه سالها
شاهرخ این را گفت و کتابی را روی میز گذاشت و به طرف شروین هل داد. شروین کتاب را برداشت. یک کتاب جیبی بود
- اینو خیلی وقته می خوام بهت بدم. خوندنش وقت زیادی نمی خواد اما می تونه شروع خوبی باشه
شروین نگاهی به جلد کتاب کرد و اسمش را خواند:
- آیا بطلمیوس تاس می ریخت؟
و با تعجب به شاهرخ نگاه کرد. شاهرخ گفت:
-بهترین آدمها کسایی هستند که همه حرفها را بدون تعصب بشنون و از بین اونا بهترینش رو انتخاب کنن
شروین مشغول ورق زدن شد. شاهرخ چیزی روی تقویمش نوشت و گفت:
-من یه جلسه دارم. باید برم. می مونی؟
شروین همانطور که مشغول خواندن کتاب شده بود گفت:
-آره. برو بیا
- خداحافظ فعلاً
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒