eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ امیرحیدر با لبخندی قد و بالا و صورت قاب گرفته در آن پارچه ی جذاب مشکی را از نظر گذراند و بعد آرام زمزمه کرد: رضاخان هم اگر میدید تو با چادر چه زیبایی تمام عالم پر میشداز قانون چادر های اجباری.... قند در دل آیه آب شد و با خجالت سرش را پایین انداخت...امیرحیدر خندان نگاهش کرد و گفت:خجالتی شدنتم خوشکله مهربون.... آیه لب گزید و سر به زیرخندید... خرید کردنشان تا به ظهر طول کشید... بعد از نماز ظهر هر دو روی نیمکت بیرون بازارچه نشسته بودند و امیرحیدر با آب آلبالو هایی که سرخی شان هر بیننده ای را به وجد می آورد نزدیکش شد... _مرسی حیدر جان _خواهش میکنم عزیزم.... و خب هضم این یکهویی تو شدنها و عزیز شدنها قدری برای آیه سخت بود... امیرحیدر بعد از نوشیدن جرعه ای از نوشیدنی اش بی مقدمه پرسید: میگم آیه میشه بگی دلیل اصلی بله گفتنت چی بود؟ لبخندی روی لبهای آیه نشست.... همه دلایلش به یک اندازه سهم داشتند در بله گفتنش...نگاهی به گوش شکسته ی عزیزش کرد و گفت:شاید چون تو تنها کسی بودی که گوشش شسکته بود... امیرحیدر از این پاسخ جالب لبخندی میزند و سرش را پایین می اندازد.... آیه یک آن فکری به ذهنش خطور میکند و بعد گوشی تلفنش را از جیبش بیرون میکشد: _میگم...میخوام اسمتو تو مخاطبمام عوض کنم...چی بزارم به نظرت؟ امیر حیدر دستبه سینه به نیمکت تکیه میدهد و میگوید:چی بگم؟ آیه فکری به ال سی دی گوشی اش نگاه میکند و بعد بالبخند آهانی میگوید... امیرحیدر با کنجکاوی نگاه میکند که نام پیش بینی شده چیست؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃