عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشصتوهشتم چراغ را خاموش کرد و گفت: تازگ
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتونهم
با نگرانی گفتم:
نکنه محمد علی جذب شون بشه
احمد به شانه چرخید و گفت:
من که فکر می کنم جذب شده
یعنی محمد امین این طور می گفت
می گفت حداقل هفته ای دو بار جلسات این ها رو شرکت می کنه
_خوب محمد امین چرا جلوی محمد علی رو نمی گیره؟
_داداشت که بچه نیست ماشاء الله برای خودش مردی شده خودش قوه تشخیص داره محمد امین نهایت بتونه یکم باهاش حرف بزنه بحث کنه نمی تونه دست و پاش رو ببنده
خیلی ها بودن عضو مجاهدین شدن بعد فهمیدن و جدا شدن
_تو نمی تونی با محمد علی صحبت کنی؟ محمد علی خیلی تو رو دوست داره و قبولت داره
_اگه فرصت بشه چشم باهاش صحبت می کنم
_بخوای منتظر بشی یه بار فرصت بشه ممکنه دیر بشه خودت یه فرصت بساز
_چشم عروسکم
برو دستت رو بشور بیا بخوابیم.
از جا برخاستم و گفتم:
باشه فقط اگه با این چیزایی که تو گفتی فکر و خیال محمد علی بذاره خوابم ببره
از اتاق بیرون رفتم و لب حوض دستم را شستم.
به اتاق برگشتم و دست های سردم را روی چراغ علاء الدین گرفتم تا گرم شوم.
احمد علیرضا را کنار خود خوابانده بود و مشغول بازی با او بود.
روسری و ژاکتم را در آوردم زیر پتو خزیدم و رو به احمد گفتم:
یه دقیقه من رفتم بیرون و اومدم بچه رو چرا بیدار کردی؟
احمد خندید و گفت:
دو تا بوسش کردم بیدار شد
_باهاش بازی نمی کردی می خوابید
_بذار یکم بیدار باشه
ببین چه بامزه پاهاش رو تکون میده
_بله بامزه است ولی دیگه تا یکی دو ساعت دیگه نمی خوابه
منم از خواب می اندازه
_تو بخواب خودم نگهش می دارم هر وقت شیر خواست بیدارت می کنم
الان که این قدریه باید قدر دونست و از دیدنش لذت برد.
دو روز دیگه بزرگ میشه دلت برای این روزاش تنگ میشه
به پشت خوابیدم و گفتم:
از بزرگ شدنش می ترسم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شکر الله اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•