eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از سوال حاج خانم ترس و اضطراب به دلم افتاد. _اسمش احمده دیگه واقعی و غیر واقعی نداره چرا اینو می پرسید؟ حاج خانم قندی در دهانش گذاشت و گفت: صبح دخترم اومده بود این جا خودش و شوهرش احمد آقا رو دیدن و می دونن مستاجر منه گویا دیشب دامادش طرفای مسجد بوده اهل مسجد و نماز نیست آدم شرّیه معلوم نیست برای چه فتنه و بلایی مسیرش به اون جا ختم شده میگه تو مسجد یکی از بازاریا رو دیده که انگار شوهرت رو میشناخته خیلی گرم و حسابی باهاش احوالپرسی می کنه حرف می زنه با اضطراب گفتم: خوب؟ حاج خانم کمی از چایش را نوشید و گفت: دخترم می گفت بعد ابن که این دو تا از هم جدا شدن این رفته دنبال اون و ازش پرسیده این کیه می شناسیش اونم گفته این پسر وسطی حاج علی صفری یکی از بزرگا و قدیمیای بازار رضاس گفت بهش گفته خود همین احمد آقا هم توی بازار حجره داره منتها چون ساواک دنبالش بوده چند ماهیه فراریه در حالی که قلبم در دهانم می تپید سعی کردم بدون آن که دروغ بگویم چیزی در جوابش بگویم برای همین گفتم: شما که خبر دارید ما از روستا اومدیم پسر یکی از بازاریای قدیمی تو روستا چرا باید زندگی کنه؟ حاج خانم استکان خالی اش را روی زمین گذاشت و گفت: منم همینو گفتم بهشون گفتم اشتباه شده حتما پسر یه بازاری قطعا وضع مالیش خوبه از خودش خونه زندگی داره نمیاد یه اتاق خونه منو کرایه کنه یشینه ولی وقتی یکم دو دو تا چهار تا کردم فکر کردم دیدم اولا شما زن و شوهر هیچی تون به روستاییا نمی خوره ثانیا اگه شوهرت فراری باشه حتما برای این که گیر نیفته مجبور شده یه مدت جای دیگه زندگی کنه و برای همین اومده این جا 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده پریسا بیگی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•