•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهشتادوهشتم
از شدت ترس و اضطراب نمی توانستم حرفی بزنم.
در را پشت سر حاج خانم بستم و دست به سرم گرفتم و گفتم:
خدایا حالا چی کار کنم؟
سریع به سراغ وسایل مان رفتم و شروع به جمع کردن کردم.
چند دست لباس برای علیرضا در بقچه ای پیچیدم و خواستم سراغ لباس های خودمان بروم که در اتاق باز شد.
احمد بود.
در حالی که وارد اتاق می شد سلام کرد و گفت:
سریع آماده شو بریم
چون فکر می کردم او از حرف هایی که حاج خانم زده با خبر است و برای همین این وقت روز خانه آمده است بدون آن که سوال کنم سریع لباس پوشیدم و آماده شدم.
احمد علیرضا را بغل گرفت و پرسید:
بریم؟
به سمت طاقچه رفتم و گفتم:
وایستا من یه یادداشت برای انسی خانم بنویسم بعد بریم.
احمد پتوی علیرضا را دورش پیچید و گفت:
پس من دم در حیاط منتظرت می مونم سریع بیا
در حالی که دست هایم از ترس و اضطراب می لرزید خودکار را روی کاغذ به حرکت درآوردم و نوشتم:
سلام انسی خانم
ببخشید بدون خداحافظی دارم میرم
خوبی بدی دیدید حلال کنید
راستی برای خونه و یا اتاق دو نفر می شناسم شاید بتونن کمک تون کنن
برید بازار رضا سراغ حجره حاجی معصومی یا حاج علی صفری رو بگیرید حجره هاشون روبروی هم هست بگید رقیه منو معرفی کرده کمک تون می کنن
برامون دعا کن و به امید دیدار دوباره
کاغذ را تا زدم و با قدم های بلند خودم را به اتاق انسی خانم رساندم و در زدم.
دختر هایش در را باز کردند و با خوشحالی گفتند:
آخ جون خاله اومدی دنبال مون بریم بازی؟
شرمنده روی شان را بوسیدم و گفتم:
نه خاله ...
من اومدم ازتون معذرت خواهی کنم
من دارم میرم ...
شاید دیگه نتونم ببینم تون
بچه ها وارفته پرسیدند:
کجا میخوای بری خاله؟
نکنه حاج خانم شما رو هم بیرون کرده؟
روی موهای شان دست کشیدم و گفتم:
شاید بعدا دوباره دیدم تون
دلم خیلی براتون تنگ میشه
کاغذ را به سمت شان گرفتم و گفتم:
اینو شب بدین به مامان تون
به جز مامان تون کسی این کاغذ رو نبینه باشه؟
دخترش کاغذ را از دستم گرفت و گفت:
خاله نرو ...
برای آخرین بار صورت شان را بوسیدم و محکم بغل شان کردم و گفتم:
باید برم خاله
برای من و علیرضا خیلی دعا کنید باشه؟
به تایید که سر تکان دادند خداحافظی کردم و به سمت اتاق برگشتم.
بقچه لباس های علیرضا را برداشتم، علاء الدین راذخاموش کردم و در را بستم.
در اتاق حاج خانم چند باری در زدم اما انگار نبود و مجبور شدم بدون خداحافظی خانه را ترک کنم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده صدیقه قتالی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•