عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوهفتادوچهارم خواهر حاج خانم هم صدایش را ب
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهفتادوپنجم
احمد دوباره به سراغ تشت کهنه ها رفت و با حرص مشغول چنگ زدن و شستن شد.
کهنه ها را که آب کشید شلنگ گرفت و حیاط را شست و عصبی به سمت اتاق آمد.
بدون این که به من نگاه کند وارد اتاق شد.
از شدت عصبانیت رگ گردنش ورم کرده بود و رنگش هم کبود بود.
جوراب هایش را از کنار رختخواب چنگ زد و مشغول پوشیدن شان شد.
از ترس گوشه اتاق ایستاده بودم و جرات حرف زدن نداشتم.
از جا برخاست و گفت:
از دیشب هی دارم ازت می پرسم دستت چی شده یک کلمه نمیگی چی شده
من غریبم؟ باهات نسبتی ندارم؟ نباید بدونم چه بلایی سرت اومده؟
سر به زیر انداختم و گفتم:
نمی خواستم شرّ درست بشه
_وقتی بهت تهمت می زنن یعنی شرّ درست شده
رقیه مظلوم بودن با ذلیل بودن فرق داره
چرا میذاری بهت تهمت بزنن ذلیلت کنن هان؟
چرا سکوت می کنی میذاری هر بلایی سرت بیارن؟
چرا به من نگفتی چی شده؟
در حالی که با گوشه روسرب ام بازی می کردم گفتم:
نمی خواستم کار به این جا بکشه
ما همسایه ایم
خوبیت نداره رومون تو روی هم باز بشه
_جایی خوبیت نداره رو ها به هم باز بشه که سهوی یه اتفاقی افتاده باشه
نه این که عمدی بهت تهمت بزنن دستت رو بپیچونن و با افتخار بیان اعلام کنن چه بلایی سرت آوردن
اگه این زنیکه ...
حرفش را خورد و برای این که ناسزا نگوید لا اله الا الله گفت و دوباره ادامه داد:
اگه همسایه دستت رو می شکست خوب بود؟
_حالا که نشکسته
_باید حتما می شکست که صدات در بیاد به من بگی؟
کلاهش را از روی طاق برداشت سرش گذاشت و گفت:
من میرم شب میام می برمت پیش شکسته بند ببینم چه بلایی سر دستت آوردن
قدمی به سمت در رفت که پرسیدم:
قبل رفتن بغلم نمی کنی؟
به سمتم چرخید و گفت:
فعلا عصبانی ام نمی تونم بغلت کنم محبت کنم
_ولی من الان به بغلت نیاز دارم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اصغر قاسمی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•