عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_سےوسوم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ ریحانه مادر قر
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_سےوچهارم ]
آرام آمد و کنارم نشست :
من خودم عشق عکاسیم ، هر وقت بریم بیرون همسرم رو کلافه میکنم بابت این اما خوب ، همراهی میکنه باز
و بعد شیرین خندید ، خنده هایش هم تماشایی بود، چند وقت بود از ته دل نخندیده بودم ؟!
دلم تنگ شده بود ...: چه خوووب
_یه خلاصه ای از خودت بگو ، منم میگم ،
فعلا که کاری نیست
بعد هم مهربان و خجول نگاهم کرد ، کار هایش آدم را یاد بچه ها می انداخت ! : اوووم ..ریحانه ام ، بیست و دو سالمه ، دو ترمم مونده کارشناسی عکاسی رو تموم کنم..و تک فرزندم متاسفانه
نگاهش رنگ صمیمیت گرفت :
عزیززززم ، منم آراگلم ،سی سالمه ،تخصص کودکان دارم ،منم پیر شدم دیگه
همانطور که درگیر بند یاسی رنگ دوربینم بودم گفتم :
چه اسم جالب و قشنگی ! نگین این حرف رو خیلی کمتر از اینا به نظر میایین
ذوق زده شد انگار :
جدددی ؟! بچه ها هم خیلی میگن.
کمی مشغول حرف زدن شدیم ،
میان حرف هایمان ،
صدای یاالله فردی خانم دکتر را از جایش تکان داد : جانم بیا تو !
چشمانم دوباره گرد شدند
و بعد آقای دکترِ با ابهت و جذابی داخل شد.
جدیت و ابهتش بیشتر به فرمانده ها می خورد تا یک دکتر اما به والله ،که تا نگاهش به آراگل افتاد ، رنگ مهر و عشق پاشیده شدند در چشم های جدیش و بعد انگار تازه متوجه من شد ، به همان حالت قبلش برگشت به محض دیدنم ! : سلام خانوم !
دلم می خواست یک وووی کشیده ای بگویم ، از همان هیجان زده ها ، صدایش عین خواننده ها بود اصلا ، کلا این آقای دکتر باید سراغ هر کاری می رفت الا پزشکی ! :
سلام آقای دکتر
آراگل با ذوقی کودکانه به طرفش رفت :
وای آراد ، ایشون همون خانم عکاس هستن هااا
بعد هم به سمت من برگشت :
ایشونم همسرم ، دکتر تهرانی
لبم را به دندان گرفتم ، ابهتش مرا هم گرفته بود : خوشبختم
_ همچنین
بعد هم به سمت خانم دکتر برگشت:
آراگل جان ، به امید یه زنگی بزن،
میخواست باهات حرف بزنه !
با لحن بامزه ای چشم کشیده ای گفت !
بعد کمی مشغول شدن سر بیمار ،
آقای دکتر بیرون رفت .
من هم نتوانستم باز کنجکاویم را مهار کنم :
خانم دکتر بچه هم دارین؟!
لبخندی روی لبش نشست :
آره عزیزم دوقلو ، یه دختر و یه پسر
دلم برای بچه ضعف می رفت
اما میانه ای با نگه داشتنش نداشتم :
ای جااانم ! ولی حتما سخته دیگه دوقلو !
با مهربانی گفت : سخت که هست ، خودم فهمیدم اون موقع داشتم سکته می کردم ولی خب هم خود آراد خیلی کمک حالم هست ،
هم دوست و آشنا !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal