eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• منتها ما که کشف و شهودی نداریم از هیچی خبر نداریم صبر هم نداریم فقط ناله میکنیم تمام این سیر رو باید دید نباید فقط مقطعی نگاه کنی مثل کسی که وقتی ورزش می کنه فقط درد عضله هاش رو حس می کنه اگر خسته شد و رها کرد نتیجه رو از دست داده ولی اگر تونست تحمل کنه هدفش رو دنبال کنه و اون تمرینات به ظاهر سخت مستمر انجام بده، عضلات قوی و اندام متناسبی خواهد داشت در آینده می‌تونه مسابقات شرکت کنه و حرف برای گفتن داشته باشه هدف ما هم تو این دنیا رشد و پرورشه! آیه ۴۰ خداوند این آیه رو در مقابل بت ها عنوان میکنه چون قبلا هم گفتم هیچ کدوم از خدایان قبلی و کاهنان شون و معابد شون سایر خدا ها رو نفی نمی کردن فقط می‌گفتن ما قوی‌تر هستیم اما این خدا هیچ خدایی رو در کنار خودش تحمل نمی کنه و میگه فقط منم بسیار پرقدرت بسیار مواخذه کننده! فقط من اونا اصلا هیچی نیستن که بخوان با من قیاس بشن خب حالا یه سوال این روحیه از کجا میاد و چرا تو بقیه خدایان نیست؟ چشمی توی نوشته هام چرخوندم و چون بقیه هم سکوت کرده بودن گفتم: جزء سیزدهم آیه 87 یوسف؛ تنها کافران از رحمت خدا معیوس می شوند! روایتی هست که میگه بدترین گناه روی زمین ناامیدی از رحمت خداست ما اصلا نمیفهمیم خدا چقدر مهربونه! کتایون برای خوردن آب بلند شد همین که در یخچال رو باز کرد گفت: اینجا چقدر خلوته فکر کنم یه خرید باید بریم! لیوان آبش رو یک نفس سر کشید و برگشت سر میز: خب ادامه بده! _باشه آیه 105 همه جهان طبیعت کائنات موجودات حتی اجسام بی‌جان همه چیز نشانه ست برای کسانی که درخواست نشانه دارن! اینهمه معجزه در عالم هست و ما درخواست معجزه میکنیم! انسان اگر با این دید به دنیا نگاه کنه هم ایمانش قوی میشه هم لذتش رو میبره هم دیگه آسیب و صدمه ای به هیچ چیز اعم از انسان و حیوان و طبیعت وارد نمیکنه کتایون_سوره رعد آیه یک رو ببین مگه این کتاب برای هدایت انسانها نازل نشده؟ پس چرا بعضی جاها طوری صحبت میکنه که ما نفهمیم مثل حروف مقطعه چه دلیلی داره برای رمزی صحبت کردن اگر قرار بر اینه رمز ها رو ندونیم چرا نازل می شه اگر قرار بود بفهمیم چرا توضیح نمیده؟ _ این ها اسرار خاصی هستن که به رمز بیان شدن ولی قطعاً بیان شدن که ما بفهمیم شون _ پس چرا نمیدونیم؟ _ چون نقشه خون نداریم! کسی که علم کتاب رو بدونه و بتونه تشریح کنه _خب چرا خدا همچین کسی رو برای ما قرار نداده؟ _شاید هم قرار داده ولی ما سراغش نرفتیم حالا بعدا دقیقتر درباره این موضوع توضیح میدم همین آیه ۲۸ یک پیام داره: انسان تو کمال گرا خلق شدی و جز خدا که بی نهایته با هیچ چیز آرامش پیدا نخواهی کرد _ولی خیلی ها با همین لذت های شناخته شده خوشن _گفتم آرامش این سبک زندگی همیشه ناآرامی توش حس میشه انسان فقط تلاش میکنه با دلمشغولی عاطفی و کار و امکانات تفریحی پرش کنه اون قدر سر خودشو گرم میکنه که به چیزی فکر نکنه حتی وقتی کسی میخواد سوالی ازش بپرسه که یه ذره چالش برانگیز باشه فوری گارد میگیره یه جورایی توی پیله ی خودش محبوسه خبر از بیرون نداره و نمیخواد که داشته باشه با پیله خودش خوشه ولی آخه همونم موقتیه ویروسی شده به جای درمان مسکن میخوره ولی بالاخره یه روزی این ویروس از پا درش میاره همه مناسبات و روابط انسانی همون شغل همون پول همون جایگاه همون رفاه سراسر تزلزله با یک اتفاق کوچیک نابود میشه یا به خطر میفته و فقط دغدغه نصیب انسان می کنه ورشکستگی بیماری شکست عشقی بحران و... به هیچ وجه ثباتی نیست این لذت های زودگذر و فناپذیر در همون لحظه وقوع در خطر سقوط هستن به هیچ وجه امنیتی وجود نداره همون لحظه لذت میتونه لحظه عذاب باشه تو داری میری به سمت یک مسافرت خوب که لذت ببری واقعا هم خوشحالی همون لحظه تصادف می‌کنی بهترین و عزیزترین کسانت رو از دست میدی اتفاقاً فقط کسی که بی‌ثباتی لذات دنیایی رو درک کرده باشه و روشون حساب صددرصد باز نکرده باشه میتونه ازشون لذت هم ببره چون هدف قرار نداده که نگران از دست دادنش باشه یا در صورت از دست دادن به پوچی برسه آدمی زرنگه که هم از موقعیت‌های دنیا به نحو احسن و تا جایی که امکان داره استفاده کنه و هم تبدیل شون کنه به موقعیت‌های ابدی همون تبدیل انرژی پتانسیل به انرژی جنبشی که گفتم خدا که فرمول رو در اختیارما گذاشته گفته می تونی از این فرصت های فانی هم استفاده کنی هم لذت ببری هم فرصتهای ابدی به دست بیاری خب چی بهتر از این؟ ژانت_خب اون فرمول چیه؟ _هر کاری می کنی برای خدا باشه با این نیت زندگی کن تو که به هر حال به خدا نیازمندی خدا هم که تو رو دوست داره تو ام که قاعدتا باید خدا رو دوست داشته باشی چون اون از همه بیشتر دوستت داره همه دار و ندارت از اونه . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ماه رمضان با همه شیرینی ها، عبادت ها و سحرخیزی هایش تمام شد. گویا حاج علی هر سال عید فطر که می شد تمام فامیل شان را برای شام در منزل شان وعده می گرفت. احمد برایم گفت که همه فامیل شان از دور و نزدیک دعوت دارند و خانه شان حسابی شلوغ می شود. دلم می خواست بعد از نماز عید برای کمک به خانه شان برویم ولی احمد گفت همه کارها را زیور خانم و مهتاب خانم انجام می دهند برای غذا هم آشپز می آورند و کاری نیست که ما زودتر برویم و بخواهیم کمک کنیم. یک ساعت قبل از اذان مغرب به خانه حاج علی رفتیم. یکی از لباس هایم را که خاله برایم دوخته بود را پوشیدم. لباس قشنگی بود. کرم رنگ بود و دور یقه و آستین هایش تور دوزی و مروارید دوزی شده بود. قرار بود خانم ها که بیشترند در مهمان خانه باشند و آقایان هم در اتاق کناری پذیرایی شوند. وقتی رسیدیم عمه مریم _تنها عمه احمد_ به همراه زن عموهایش هم رسیده بودند. با همه سلام و احوالپرسی و روبوسی کردم و کنار زینب نشستم. زینب لباس قهوه ای رنگی که روی سینه اش گل های ریز مشکی کار شده بود پوشیده بود. موهایش را دو طرف سرش بافته و با روبان قهوه ای رنگ بسته بود. عمه مریم با من گرم صحبت شد. مدام از زندگی مان سوال می پرسید و از اخلاق خوب احمد تعریف می کرد. عمه مریم خانم مسنی بود که از پدر احمد ده سال شاید هم بیشتر بزرگ تر بود. صورت سفیدش پر از چروک های ریز بود اما در عین حال نمک خاصی داشت. لحن صحبتش هم گیرا و جذاب بود و از مصاحبت با او احساس لذت می کردم. بعد از نماز مغرب تقریبا همه مهمان های شان رسیدند و خانه شان غلغله مهمان بود. مهمان خانه شان با آن وسعت پر شده بود و دیگر حتی جای سوزن انداختن هم نبود. صدای بازی و خنده بچه ها با صدای حرف زدن خانم ها کل مهمانخانه را پر کرده بود. فامیل مادری احمد بسیار فاخر و اشرافی لباس پوشیده بودند و طلاهای سنگین به سر و گردن شان داشتند. اما خانواده پدری شان ساده تر و مثل من و خانواده ام بودند. مادر و خانباجی هم در این ضیافت دعوت داشتند و کنار زن عموهای احمد نشسته و گرم صحبت بودند. جمعیت زیاد بود و احساس کردم زیور خانم و مهتاب خانم دست تنها از پس پذیرایی بر نمی آیند. برای همین از جایم برخاستم و در پذیرایی از مهمان ها به آن ها کمک کردم. زیور خانم و مهتاب بسیار خوشحال شدند و تشکر کردند اما زکیه و زهرا انگار از این کار من خوش شان نیامد. چندین بار به من اشاره کردند که بنشینم ولی من به روی خودم نیاوردم که متوجه اشاره شان شده ام. نزدیک پهن کردن سفره بود که سوگل از راه رسید. با چشم های خیس اشک مستقیم پیش مادر شوهرم رفت و خودش را در بغل او انداخت. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•