عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وشش بهت بگم چه کاری رو بکن، چه کاری رو نکن هیچ وقت از زندگی لذ
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_وهفت
سعید حرفی نزد. فقط دستش را زیر چانه اش گذاشت و به شروین خیره شد. شروین ته قهوه اش را سر کشید و گفت:
-قول نمیدم. راضی کردن بابام سخته. جونش رو بگیری بهتر از اینه که از ماشینش جداش کنی
- هرچند اون بنز یه کم مدلش پائینه ولی برای دفعه اول بد نیست. به شرطی که دفعه بعد اون کوروِترو بیاری
شروین بلند شد و همانطور که کیف پولش را درمی آورد که پول قهوه را بدهد گفت:
-از کجا معلوم دفعه دومی هم باشه؟
سعید در بوفه را باز کرد و در حالی که با مسخره بازیهای همیشگی اش به شروین تعارف می کرد که خارج شود گفت :
- اختیار دارید، اگه التماس نکردی؟
-شتر درخواب بیند پنبه دانه
سعید کیفش را روی دوشش انداخت.
- همینکه قبول کردی یعنی امیدی هست. گفتم احتمالاً این شاهرخ رفته رو مخت. معلومه هنوزم خودتی
شروین با شنیدن اسم شاهرخ رفت توی فکر. در افکار خودش غرق بود که دید سعید با کسی سلام علیک می کند.
- سلام استاد، خوبید؟
شاهرخ بود.
- استاد سوال های سخت که ندادید؟
- سوالها سخت نیست البته اگه خونده باشید
- خوندیم استاد
- شما چی آقای کسرایی؟
شروین مثل آدمی که گیج باشد نگاهی به شاهرخ انداخت و سری تکان داد.
- فردا سر جلسه می بینمتون
با هم خداحافظی کردند و شاهرخ با همان لحن دیروز گفت:
- مواظب خودت باش
وقتی رفت سعید گفت:
-مثل همیشه نبود! انگار یه طوریش بود!
بعد رو شروین گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒