eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• تا اذان صبح نماز خواندم و دعا کردم. بعد از نماز صبح پلک هایم سنگین شد و کم کم خوابم برد. چند ساعتی خوابیدم و بعد با انجام کارهای خانه سرم را بند کردم. مادر و خانباجی سعی می کردند جلویم را بگیرند و نگرانم بودند اما حریفم نشدند. دم ظهر بود که محمد علی عصبانی و کلافه به خانه آمد. از رفتار و حالاتش مشخص بود اتفاقی افتاده است ولی لام تا کام حرفی نمی زد. آقاجان هم زودتر از همیشه به خانه آمد. او هم کلافه و نگران بود. به اتاق رفت و در را بست. قلبم به شدت می تپید. مادر به اتاق آقاجان رفت و من هم روی زمین وا رفتم و نشستم. خانباجی کنارم نشست. دستم را گرفت و گفت: چرا این قدر یخ کردی مادر؟ ان شاء الله خیره دلت رو بد نکن. با صدایی که به سختی از گلویم خارج می شد گفتم: خانباجی محمد علی رو صدا می زنی؟ خانباجی از جا برخاست و به سراغ محمد علی رفت. زیر دلم دوباره درد گرفت. دستم را روی شکم گذاشتم و چشم بستم. احساس کردم کسی کنارم نشست. دستم را گرفت. محمد علی بود. پرسید: چی شده آبجی درد داری؟ چشم که باز کردم اشکم چکید. با بغض گفتم: تو رو جان رقیه بگو چی شده؟ بی خبری از هر دردی بدتره محمد علی کلافه در موهایش دست کشید و گفت: نگران نباش آبجی چیزی نشده با بغض گفتم: اگه چیزی نشده پس این چه حالیه تو و آقاجان دارین؟ محمد علی نفسش را بیرون داد و گفت: حرفم رو باور کن. خبری از احمد نشده. فقط ... _فقط چی؟ محمد علی آه کشید و گفت: ساواک احمد رو شناسایی کرده امروز ساواک ریخته تو خونه تون و خونه حاج علی همه جا رو به هم ریخته دنبال مدرک جرم می گشته مادر احمد آقا هم ... اشکم چکید و پرسیدم: مادر احمد چی شده؟ آقاجان از اتاق بیرون آمد و گفت: چیزی نشده باباجان یکم ترسیده هول کرده بردنش مریض خونه. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•