عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_وسه لبخندی حاکی از رضایت بر لب داشت. به اتاق شاهرخ که رسید در ز
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وبیست_وچهار
شروین که می دانست شاهرخ از ساختگی بودن این تملق ها خبر دارد، دوست داشت عکس العملش را ببیند اما شاهرخ لبخند می زد. فقط لبخند! با خودش فکر کرد آیا اصلاً چیزی وجود دارد که شاهرخ را عصبانی کند؟
او را به بچه ها معرفی کرد و همه با هم دست دادند. در همین حین بابک رسید. سعید زیر گوش شروین پچ پچ کرد.
- نمایش آغاز می شود... دی ری ری ریم
برخلاف تصور سعید خیلی آرام فقط با هم دست دادند. سعید که گویا از این صفحه آرام و کسل کننده شوکه شده بود زیر لب گفت:
- دهه!
بابک با همان خوش رفتاری همیشگی اش گفت:
- شروین؟ نگفته بودی همچین استاد باحالی داری
بعد بطری را که دستش بود به سمت شاهرخ تعارف کرد
- ممنون. اهل نوشابه نیستم
-اهل بازی چی؟
- جوونتر بودم بازی می کردم
سعید که تصور هر جوابی غیر از این را می کرد با چشم هایی گرد شده یواشکی به شروین گفت:
- نگفته بودی این کاره است
- نپرسیده بودی!
بابک پرسید:
-یعنی نمی خواید بازی کنید؟
- همون موقع هم علاقه چندانی نداشتم. برای همین هیچ وقت نتونستم خوب بازی کنم
بابک گفت:
- حیف شد
و رو به شروین اضافه کرد:
- توچی؟ نمی خوای جلوی استادت خودی نشون بدی؟
-بهتره یکی دیگه بازی کنه منم نگاه می کنم
- چرا؟
قبل از اینکه شروین چیزی بگوید صدائی آمد
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒