عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_ودو اجبار او را به طرز خاصی از نیلوفر و خانواده اش منزجر کرده بود.از ط
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسه
شاهرخ کمی از آب میوه اش را سر کشید و با لحنی موذیانه گفت:
-نمی دونستم نامزد داری
- منم نمی دونستم ایکیوت ایکیوی پوست پرتقاله
شاهرخ خندید.
- بیچاره نیلوفر، امشب کلی فحش برای خودش خرید
- چرا؟
- اینایی که اینجان به خاطر تو سعی کردن اینقدر محجبه باشن وگرنه اینجا رقص باله ای برقرار بود که بیا و ببین. بهشون گفتم اخلاقت چه جوریه تا مگر بی خیال بشن اما گفت عیب نداره. مهمونیشون کوفتشون میشه
لبخند شاهرخ محو شد. نیلوفر به طرفشان آمد و رو به شروین گفت:
-شروین؟ بچه ها می خوان با نامزدهاشون عکس بندازن، تو هم بیا
- من؟ من دیگه چرا بیام؟
یکی از دخترهایی که آنجا بود با تعجب سقلمه ای به کنار دستی اش زد و لبخندی معنی دار روی لبشان نشست. نیلوفر هرچند از دیدن این حرکت عصبانی شده بود ولی وانمود کرد اتفاقی نیفتاده وگفت:
-برای اینکه تو هم نامزد منی
شاهرخ دور از چشم بقیه به شروین چشمکی زد و سری تکان داد و گفت:
-راست می گه دیگه شروین. حواست کجاست؟ تو هم باید باشی دیگه
- آ... آره، راست می گی نیلوفر... ببخشید
نیلوفر که گویا این معذرت خواهی کمی آرامش کرده بود لبخندی به شاهرخ زد و رو به شروین گفت:
-کاش یه ذره از فهم استادت رو تو داشتی
شروین که انگار سطل آب یخ رویش ریخته باشند برای لحظه ای خشک شد. فکر نمی کرد نیلوفر اینقدر راحت تحقیرش کند. پیشانی اش خیس عرق شد. شاهرخ که حسش را می فهمید دستش را گرفت و با اشاره ای ازش خواست تا آرام باشد. شروین چیزی نگفت اما چهره اش را درهم کشید و در کنار نیلوفر به طرف جمع به راه افتاد. شاهرخ داشت با نگاهش شروین را دنبال می کرد که صدایی شنید.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒