عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی_وسه حرفش را خورد. شاهرخ با کمی مکث پرسید: -اگر تو خیابون یکی تو
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وسی_وچهار
- نه بابا. از این خبرا نیست. مگر اون دفعه که محسن اینارو گرفتن اخراجشون کردن! یه تعهد گرفتن و خلاص
- آره بابا! از این خبرا هست! تو اون دیس دیس رو با دیشب مقایسه می کنی! دیشب کمترین خلافش بطری های جانی واکر بود جناب
- حالا لو رفتن پارتی چه ربطی داشت به کلاس؟
- صبح با رفیقت کلاس داشتم. بهش مشکوکم. چند بار با بچه های حراست دیدمش. گفتم چشمش بهم نیفته بهتره
- پس عصر که می ریم باشگاه هم نمیای؟
-تو هم مخت تاب داره، یه جای راحت داشتیم اونملو دادی. آخر این سیب گلاب و اون دودکش کجاشون شبیه همه؟ می خوای یه کاری کنی بابک دیگه را همون نده؟
- به اون چه؟
-مغزت تشنج داره ها! اون رفیق صاحب باشگاست. فکر می کنی برای چی همش اونجا پلاسه؟
-دیدی که اون دفعه مشکلی پیش نیومد. .بعدشم فوقش می رم یه جای دیگه. قحط که نیومده
- حالا من هی بگم تو جواب بده اون دفعه هم اگه طوری نشد چون می کلی رو مخش کار کردم. خود دانی
*
بابک از شاهرخ پرسید:
-یعنی حتی امتحان هم نمی کنید؟
-خیلی وقته بازی نکردم، یادم رفته
- بازی جهانی که نیست. یه بازی دوستانه
شاهرخ مردد بود اما نگاه تشویق آمیز شروین باعث شد قبول کند. بابک دستکش را به سمت شاهرخ دراز کرد
- نه ممنون، همین جوری راحتم
هر دو با دقت توپ می زدند. با امتیازهای نزدیک به هم. بابک یک اشتباه کرد که توپ هایش را سوزاند و باعث شد شاهرخ ببرد. شروین مثل بچه ها فریاد زد:
-هورا !
بابک گفت:
-بازیت خوبه معلومه حرفه ای هستی و البته فروتن
شاهرخ لبخند زد. شروین در گوشش پچ پچ کرد:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒