عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست_ویک ♡﷽♡ شیفت شب و این همه گریه کار خودشان را کرده بودند و سر
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_بیست_ودو
♡﷽♡
راست میگفت خدا بود که خواست .... یاد نازنین و اشکهایش می افتد و کاش میفهمید خدا خیر
میخواهد!
گریه ام میگیرد و میگویم: خیلی کوچولو بود نرجس جون میخواست بره کلاس اول.
هیچ نمیگوید. چه خوب که هیچ نمیگوید.کاش پیش نازنین هم هیچ نگویند. کاش او را هم رها کنند
تا سبک شود
_____________________
[داناے کل]
خانه کربلایی ذوالفقار پر از مهمان و هم همه است. میهمانی مفصلی برای برگشتن امیرحیدر
ترتیب داده اند. دوستان و آشنایان امیرحیدر را احاطه کرده اند و مدام سوال میپرسند.
در این میان تنها ابوذر است که نه خیلی سوال میپرسد نه خیلی حرف میزنید بیشتر به جای تمام
این پنج سال خیره به امیرحیدر است. الیاس برادر کوچکتر امیرحیدر که هم سن خود ابوذر است
برای جمع چای تعارف میکند.لحظه ای همه مشغول خودشان میشوند که امیرحیدر رو به ابوذر
میکند و میپرسد: سکوت پیشه کردی اخوی؟
ابوذر میخندد و میگوید: خسته شدم از بس صداتو پشت گوشی شنیدم و قیافه ات رو از وب کم
دیدم!
امیرحیدر هم با مهر نگاهش میکند و میگوید: دلم برای تو یکی خیلی تنگ شده بود.
ابوذر هیچ نمیگوید و امیر حیدر میپرسد: اون قضیه به کجا رسید؟
ابوذر منظورش را میگیرد و با خنده میگوید: لباس درست درمون که داری برای جشن؟
چهره امیرحیدر باز میشود :پ قاطی مرغا شدی؟
_به همین زودی ان شاءالله
خدا میداند چه شادی زاید الوصفی در دل امیرحیدر به پا میشود!
ابوذر میپرسد:برنامه ات چیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃