eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست_وپنج ♡﷽♡ پریناز نگاهے به نگار می اندازد و میگوید: همونه؟ عقی
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ او دختر مغرور در زندگی اش زیاد دیده بود اما جنس غرور این دختر....خوب میدانست فرق دارد! آنقدری تجربه داشت که فرق ادا و واقعیت را بداند.آنقدری میفهمید که تشخیص دهد این غرور از نجابت است که سرچشمه میگیرد! دلش میخواست برود در مغازه را باز کند روبه روی شیوا بنشیند و از او بپرسد: آیا من عاشقت شدم؟ پوزخندی زد!آنقدری هرز رفته بود که حالا نمیتوانست فرق عشق و هر احساس کذایی دیگر را درک کند! اما این را خوب میدانست دلش نمیخواست شماره بدهد شیوا شماره بگیرد شبها ساعتی با هم حرف بزنند بیرون بروند و هزار جور تفریح سالم و ناسالم دیگر با او داشته باشد.فقط میخواست شیوا باشد آن هم در بطن زندگی اش! معادله ای روبه رویش بود که فقط یک معلوم داشت و هزار مجهول. معلوم بود که او شیوا را میخواهد و این مجهول بود که چرا او را میخواهد؟ چرا او را جور دیگری میخواهد و چرا و چرا و چرا؟ شیوا را دید که برقهای مغازه را خاموش کرد و بیرون آمد و مغازه را بست.در یک آن تصمیم گرفت و آنی دیگر آن را عملی کرد.سوار ماشین شد و کنار پای شیوا نگه داشت: _ببخشید خانم... شیوا اما عکس العملی نشان نداد. مهران دوباره بوق زد و گفت: خانم... شیوا گویی تازه صدایش را شنیده باشد به سمت صدا بر میگردد و لحظه ای جا میخورد. کنار ماشین می آید: بفرماید مهران لبخندی میزند و میگوید: سلتم شیوا جدی تر از قبل پاسخش را میدهد: سلام کاری داشتید؟ مهران دنبال توضیح برای کاری که نداشت میگشت بی هوا گفت: ببخشید ابوذر امروز نیومده؟ شیوا با خودش گفت: گوشی مگه نداره این ابوذرشما؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃