عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست_وپنج ♡﷽♡ پریناز نگاهے به نگار می اندازد و میگوید: همونه؟ عقی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_بیست_وشش
♡﷽♡
او دختر مغرور در زندگی اش زیاد دیده بود اما جنس غرور این دختر....خوب میدانست فرق
دارد!
آنقدری تجربه داشت که فرق ادا و واقعیت را بداند.آنقدری میفهمید که تشخیص دهد این
غرور از نجابت است که سرچشمه میگیرد!
دلش میخواست برود در مغازه را باز کند روبه روی شیوا بنشیند و از او بپرسد: آیا من عاشقت
شدم؟
پوزخندی زد!آنقدری هرز رفته بود که حالا نمیتوانست فرق عشق و هر احساس کذایی دیگر را
درک کند! اما این را خوب میدانست دلش نمیخواست شماره بدهد شیوا شماره بگیرد شبها ساعتی
با هم حرف بزنند بیرون بروند و هزار جور تفریح سالم و ناسالم دیگر با او داشته باشد.فقط
میخواست شیوا باشد آن هم در بطن زندگی اش!
معادله ای روبه رویش بود که فقط یک معلوم داشت و هزار مجهول. معلوم بود که او شیوا را
میخواهد و این مجهول بود که چرا او را میخواهد؟ چرا او را جور دیگری میخواهد و چرا و چرا و
چرا؟
شیوا را دید که برقهای مغازه را خاموش کرد و بیرون آمد و مغازه را بست.در یک آن تصمیم گرفت
و آنی دیگر آن را عملی کرد.سوار ماشین شد و کنار پای شیوا نگه داشت:
_ببخشید خانم...
شیوا اما عکس العملی نشان نداد.
مهران دوباره بوق زد و گفت: خانم...
شیوا گویی تازه صدایش را شنیده باشد به سمت صدا بر میگردد و لحظه ای جا میخورد. کنار
ماشین می آید: بفرماید
مهران لبخندی میزند و میگوید: سلتم
شیوا جدی تر از قبل پاسخش را میدهد: سلام کاری داشتید؟
مهران دنبال توضیح برای کاری که نداشت میگشت بی هوا گفت: ببخشید ابوذر امروز نیومده؟
شیوا با خودش گفت: گوشی مگه نداره این ابوذرشما؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃