عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست ♡﷽♡ آیین والا اینقدر جدی شوخی نکنید! تلخندی میزنم و میگویم: مم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_بیست_ویک
♡﷽♡
شیفت شب و این همه گریه کار خودشان را کرده بودند و سر درد شدیدی گرفته بودم. سعی
میکردم نگاهم نرود سمت اتاق 207 شماره مریم را گرفتم و ازش خواستم یکی دو ساعتی را
بیاید بخش اطفال تا سری به نرجس جان بزنم. فکر میکردم اگر با کسی حرف بزنم حالم بهتر
شود. میان این همه اتفاق بد این واقعا خوشایند بود که پیر زن دوست داشتنی بعد از چند ماه
بستری بودن و عمل پی در پی دارد مرخص میشود.سعی میکنم خوشحال تر باشم.
تقه ای به در میزنم : یا الله با اجازه!
سرش را از کتابی که دارد میخواند بر میدارد با لبخند خیره ام میشود.
_سلام آیه خانم
_سلام به روی ماهت
دنبال دخترش میگردم و میگویم: تنهایی نرجس جان؟ پس معصومه کو؟
_نمازش مونده بود رفت بخونه الان میاد
کنارش میروم و گونه اش را میبوسم و میگویم: چقدر شما شبیه خان جون منید وقتی کتاب
میخونید
عینکش را بر میدارد و میگوید: چه بلایی سر چشمات اومده؟
تلخندی میزنم و سرمش را چک میکنم و میگویم: گریه کردم
از صداقتم به خنده می افتد و میگوید: چرا؟
بغضم را میخورم و میگویم: مینا....
هیچ نمیگویم و تا تهش را همراه با فاتحه ای میخواند!
کنارش مینشینم و میگویم: میبینی نرجس جون؟ هی گفتم علم دروغ میگه علم مال این حرفا
نیست که درصد بده انگار بهش بر خورد! خواست ثابت کنه.
او هم تلخ لبخند میزند و دستهایم را میگیرد و میگوید: علم که صاحب نظر نیست !خدا بود که خواست
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃