eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_بیست_و_پنج ضبط رو خاموش کرد و نگاهی به عکس عروسیشون که روی دیوا
💐•• 💚 چیزی میگفت و نه سهیل میخواست بگه که بیداره و گریه فاطمه رو میفهمه، فاطمه سرش رو بالا آورد و لبخندی زد و آروم زمزمه کرد: دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم بعد هم بازوی سهیل رو بوسید و از اتاق خارج شد ... سهیل چشماش رو باز کرد ... جای اشکهای فاطمه روی لباسش رو دست زد ... نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست... احساس کرد بدون هیچ اختیاری داره توی دلش گریه میکنه، احساس کرد بار سنگینی روی قلبشه ... فاطمه رو دوست داشت ... فاطمه مال اون بود .... فاطمه.... زنگ در خونه رو که زد چند لحظه منتظر موند، با اون لباس مبدلی که پوشیده بود تا وقتی از خونه میاد بیرون نشناسنش حسابی خنده دار شده بود، صدای مردی بلند شد: -بله؟ -آقای خانی؟ -خودم هستم بفرمایید -میتونم چند لحظه در خدمتتون باشم، باهاتون حرف دارم -شما؟ -نادی هستم، سهیل نادی محسن خشکش زده بود، نمیدونست باید راهش بده یا نه، چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: بفرمایید دکمه آیفون رو که زد چند لحظه همون جا ایستاد و با خودش فکر کرد... این اینجا چیکار میکنه؟ ... حتما فهمیده من می خوام به زنش کمک کنم ... نکنه اومده بلایی سر من بیاره؟ ... جراتش رو نداره ... حالا که خودش با پاهای خودش اومده می دونم چجوری به حسابش برسم. در رو که باز کرد با دیدن مردی توی یک لباس کهنه متعجب شد، سهیل که تعجب رو از چشماش خونده بود گفت: تعجب نکنید، خودمم، فقط لباسم عوض شده. بعد هم کلاهش رو از سرش برداشت. محسن نگاهی به صورتش انداخت وخیلی خشک دعوتش کرد تو. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••