عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_پنج این خونه رو خریدی؟ -آره. -پولشو از کجا آوردی
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_سی_و_شش
-نه، رفتم شرکت پیام. اما نمیتونم اونجا استخدام بشم یا حتی فیش حقوقی داشته باشم... فعلا فقط میتونم به عنوان روز مزد توی شرکتشون کار کنم... اونم فقط به خاطر اینکه پیام دوستم بود، و اسمم رو توی لیست کارمنداشون وارد نکرد، والا چون تحت پیگردم هیچ جایی بهم کار نمیدادن.
-خوب کارش که سخت نیست؟ چقدر بهت حقوق میدن؟
-کارش سخته چون در واقع من اونجا هیچ کاره ام، هر کاری دیگران داشته باشن باید انجام بدم، حقوقش هم خیلی کمه
فاطمه فکری کرد و گفت: کامران نتونست ثابت کنه اون مدارک جعلیه؟
-نه، فعلا که خبری نیست، نقشه اون زنیکه احمق بی عیب و نقص بود.
فاطمه با شنیدن اسم اون زن شاخکهاش فعال شد، توی تخت غلطی زد و رو به سهیل چرخید و گفت: کدوم زن؟
سهیل کمی فکر کرد، حالا اینجان، همه چیزش رو از دست داده بود، داشت از صفر شروع میکرد، عین روز اول زندگیشون، شاید هم بدتر از اون روزها، یک چیزهایی مثل همون زمانها بود، خودش بود و فاطمه ای که خدای آرامشش بود، یه چیزهایی هم اضافه شده بود، دو تا موجود کوچولوی دوست داشتنی ... یک چیزهایی هم کم شده بود ... اعتماد فاطمه .... دیگه نمی خواست چیزی رو مخفی کنه، حالا که زندگی بهش گفته بود از صفر شروع کن ،دلش می خواست زندگی مشترکش رو با فاطمه هم از صفر شروع کنه، بدون فکر کردن به روزهای بدی که پشت سر گذاشتند...
بعد از چند لحظه مکث همه چیز رو به فاطمه گفت، در خواست شیدا، رد کردنش، پاپوش درست کردن براش و...
وقتی فاطمه این حرفها رو شنید، دستش رو گذاشت روی سینه سهیل و گفت: تو تمام این مدت این حرفها رو اینجا نگه داشتی و به من چیزی نگفتی؟ ... دلت اومد؟... یعنی من حتی سنگ صبورت هم نمی تونستم باشم؟
سهیل توی دلش گفت: دیوونه تو تمام زندگی منی، سنگ صبور چیه؟ من بدون تو میمیرم ...
اما بدون اینکه از احساساتش چیزی بگه، از چرخه زندگی گفت: بازی زندگی رو میبینی؟ یک روز همه چیز داشتیم و الان هیچی نداریم ...
فاطمه همچنان که سینه سهیل رو نوازش میکرد گفت: من برعکس تو فکر میکنم، یک عمر هیچ چیز نداشتی و الان ... شاید داری کم کم یک چیزهایی به دست میاری...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••