عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_وهفت ♡﷽♡ _تا اورژانس کلی راه بود. تخت کدوم اتاق خالیه فعلا بخ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهل_وهشت
♡﷽♡
_وااای من چقدر طرفدار دارم و نمیدونستم!
باز هم میخندد!چه خوب که دیگر گریه نمیکرد.... نگاهی به ساعتم می اندازم و میگویم: معمولا
این ساعت روز برای ویزیت مریضاشون میان!
هول و هیجان زده کمی در جایش جابه جا میشود و میگوید: راست میگی؟ خب من باید چیکار کنم
تا منو نبینه؟
خنده ام گرفته بود از این کارهایش...
_چرا باید تو رو نبینه؟
_خب میخوام سورپرایزشون کنم!
سری تکان میدهم و میگویم:وضعیتت به اندازه کافی شگفت آور هست! ببینم تو وقتی اومدی
بهشون خبر ندادی؟
تخس سری بالا می اندازد و میگوید: نه!تازه کلی با مامانم کلنجار رفتم تا راضی شد بزار بیام!
_ایشون نیومدن؟
_نه خوب یه سری کار داشت که باید انجامشون میداد اونم تا چند وقت دیگه میاد تا وقتی بابا
برگشت همه باهم برگردیم!
از دور صدای دکتر والا را میشنوم و با لبخند رو به شهرزاد میگویم:بیا اینم جناب پدرت! همین
دیشب هم از کنفرانس کیش برگشتن! مطمئنن سورپرایز خوبی میشی!
با غم نگاهم میکند و میگوید: یعنی خیلی وضعیتم بده؟
شانه ای بالا می اندازم و چیزی نمیگویم!... دخترک با مزه ای بود شیرین و دلچسب بود حرکاتش!
دکتر والا بی آنکه متوجه ما شود سمت اتاق های بیمارانش حرکت میکند. از اتاق بیرون میروم و
حین خروج به شهرزاد میگویم: اون قیافه کج و کوله رو درست کن! مگه نمیخوای سورپرایزشون
کنی؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃