eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بےذوق میخواد در مقام برادر شوهر چشم بازارو کور کنه!! بعد روبه کمیل میگوید: من فردا دربست در اختیار شمام داداشے هرجا خواستے میریم! کمیل با لبخند مرموزش ابرو هایش را بالا پایین میکند و ابوذر را به خنده مے اندازد! بعد از شام عقیله بساط تنقلاتش را پهن میکند و همگے را دعوت به دیدن فیلم ایرانے که تازه به دستش رسیده بود میکند!! ابوذر به طور نمایشے دستهایش را بالا میگیرد و میگوید: وااای خدایا باورم نمیشه! یعنے دعاهام مستجاب شد؟ یعنے تموم شد دوران شکنجه هاے ما با اون فیلمهاے کذایے؟ همه به این حالتش میخندند و عقیله میگوید: خیلے هم دلت بخواد همراه من بشینے فیلم ببینے! _______________________ آخر شب که کمیل و ابوذر رفتند باز هم بے خوابے به سر اهالے آن خانه زد... آیه به عادت همیشگے روی پاے عقیله دراز کشیده و به تلویزیون خیره شد... دلش قدرے حرف زدن میخواست هر چند تکرارے... به نظرش رسید عقیله اینروزها خیلے درهم و گرفته است .دستے به صورت عقیله کشید و گفت: مامان عمه حرف بزنیم؟ عقیله نگاهش کرد و گفت: حرف بزنیم _اوممم از خودمون بگیم _از خودمون میگیم! بے مقدمه میپرسد:عمه تو چرا جوونیتو حروم من کردے؟ اخمے صورت عقیله را میپوشاند و میگوید: قرار بود حرف بزنیم نه اینکه تو شعر بگی با این استعداد نداشته ات! لبخند کمرنگے روے لبهاے آیه می آید: جدے میگم تو چرا هیچ وقت ازدواج نکردے؟ عقیله جدے تر میگوید: موضوع بحثت خیلے قدیمے شده! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🍃🍒 💚 -تو فقط با سعید دوستی؟ -حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم -چطور پسریه؟ -لنگه کفش تو بیابون نعمته شاهرخ حرفی نزد. -اما فکر کنم تو زیاد ازش خوشت نمیاد -من از هیچ کس بدم نمیاد اما به هرکسی هم اعتماد نمی کنم -مگه سعید رو میشناسی که اعتماد نمی کنی؟ -وقتی راه درست مشخصه مقدار فاصله از اون نشون دهنده زاویه انحرافه -من و سعید خیلی شبیه هم هستیم شاهرخ با همان لبخند همیشگی جواب داد. -تفاوت ها تون بیشتره شروین که معلوم بود این بحث چندان برایش خوشایند نیست گفت: -از بحث هایی که مجبور باشم فقط شنونده باشم خوشم نمیاد شاهرخ همانطور که روی کاغذهایش خم می شد گفت: -راجع به چیزی بحث کن که دوست داری -تو اون پائین چه کار می کنی؟ -دارم چیزی می نویسم -جداً؟ فکر کردم داری پنچرگیری می کنی شاهرخ سرش را بلند کرد. عینکش را برداشت. دستش را کنار چانه اش گذاشت و صورتش را به آن تکیه داد و گفت: - خیلی راحت حرف می زنی -ناراحت شدی؟ -با همه همین طور حرف می زنی؟ -با دوستهام. اینجوری راحت ترم. دوست داری استاد من باشی؟ خشک و رسمی؟ -اگر می خواستم استادت باشم الان اینجا نبودی. فقط می خوام بدونم چی تو ذهنته بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒