عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وهفت ♡﷽♡ قاسم بادے به غبغبه مےاندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس! ول
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وهشت
♡﷽♡
آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بےذوق میخواد در مقام برادر شوهر چشم بازارو کور کنه!! بعد روبه کمیل میگوید: من فردا دربست در اختیار شمام داداشے هرجا
خواستے میریم!
کمیل با لبخند مرموزش ابرو هایش را بالا پایین میکند و ابوذر را به خنده مے اندازد!
بعد از شام عقیله بساط تنقلاتش را پهن میکند و همگے را دعوت به دیدن فیلم ایرانے که تازه به دستش رسیده بود میکند!!
ابوذر به طور نمایشے دستهایش را بالا میگیرد و میگوید: وااای خدایا باورم نمیشه! یعنے دعاهام مستجاب شد؟ یعنے تموم شد دوران شکنجه هاے ما با اون فیلمهاے کذایے؟
همه به این حالتش میخندند و عقیله میگوید: خیلے هم دلت بخواد همراه من بشینے فیلم ببینے!
_______________________
آخر شب که کمیل و ابوذر رفتند باز هم بے خوابے به سر اهالے آن خانه زد...
آیه به عادت همیشگے روی پاے عقیله دراز کشیده و به تلویزیون خیره شد...
دلش قدرے حرف زدن میخواست هر چند تکرارے... به نظرش رسید عقیله اینروزها خیلے درهم و گرفته است .دستے به صورت عقیله کشید و گفت: مامان عمه حرف بزنیم؟
عقیله نگاهش کرد و گفت: حرف بزنیم
_اوممم از خودمون بگیم
_از خودمون میگیم!
بے مقدمه میپرسد:عمه تو چرا جوونیتو حروم من کردے؟
اخمے صورت عقیله را میپوشاند و میگوید: قرار بود حرف بزنیم نه اینکه تو شعر بگی با این استعداد نداشته ات!
لبخند کمرنگے روے لبهاے آیه می آید: جدے میگم تو چرا هیچ وقت ازدواج نکردے؟
عقیله جدے تر میگوید: موضوع بحثت خیلے قدیمے شده!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهفت شروین نشست. -حال شما خوبه؟ -خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وهشت
-تو فقط با سعید دوستی؟
-حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم
-چطور پسریه؟
-لنگه کفش تو بیابون نعمته
شاهرخ حرفی نزد.
-اما فکر کنم تو زیاد ازش خوشت نمیاد
-من از هیچ کس بدم نمیاد اما به هرکسی هم اعتماد نمی کنم
-مگه سعید رو میشناسی که اعتماد نمی کنی؟
-وقتی راه درست مشخصه مقدار فاصله از اون نشون دهنده زاویه انحرافه
-من و سعید خیلی شبیه هم هستیم
شاهرخ با همان لبخند همیشگی جواب داد.
-تفاوت ها تون بیشتره
شروین که معلوم بود این بحث چندان برایش خوشایند نیست گفت:
-از بحث هایی که مجبور باشم فقط شنونده باشم خوشم نمیاد
شاهرخ همانطور که روی کاغذهایش خم می شد گفت:
-راجع به چیزی بحث کن که دوست داری
-تو اون پائین چه کار می کنی؟
-دارم چیزی می نویسم
-جداً؟ فکر کردم داری پنچرگیری می کنی
شاهرخ سرش را بلند کرد. عینکش را برداشت. دستش را کنار چانه اش گذاشت و صورتش را به آن تکیه داد و گفت:
- خیلی راحت حرف می زنی
-ناراحت شدی؟
-با همه همین طور حرف می زنی؟
-با دوستهام. اینجوری راحت ترم. دوست داری استاد من باشی؟ خشک و رسمی؟
-اگر می خواستم استادت باشم الان اینجا نبودی. فقط می خوام بدونم چی تو ذهنته
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒