eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با انسی خانم کمی دیگر صحبت کردیم و وقتی خواست برود حاج علی خودش او را برد و رساند. یکی دو روز بعد آقاجان خبر داد که حاج علی خانه ای را در محله خودمان برای انسی خریده است و به صورت اجاره به شرط تملیک در اختیارش گذاشته است. بعد از گذشت یک هفته محمد علی آزاد شد و به خانه برگشت. حوالی غروب بود که آمد. در اتاق در حال و هوای خودمان نشسته بودیم که با صدای جیغ خانباجی به حیاط دویدیم. محمد علی را بغل گرفته بود و از خوشحالی فقط جیغ می زد و گریه می کرد. محمد علی بسیار لاغر و تکیده شده بود. همه با خوشحالی او را دوره کردیم و اشک می ریختیم. به اتاق که رفتیم مادر با گریه پرسبد: الهی مادر قربونت بره نبودی داشتم دق می کردم. کجا برده بودنت؟ به چه جرمی گرفته بودنت؟ محمد علی ‌گفت: با احمد آقا توی تظاهرات بودیم. شب شده بود درگیری بود. یهو احمد دید یه جا چند تا خانم با مامورا درگیرن گفتم بی خیال بیا بریم شر میشه ولی احمد رفت و منم پشت سرش کاری ازمون بر نیومد فقط کتک خوردیم و به جرم این که برای خلع سلاح مامورا اقدام کردیم دستگیر شدیم خانباجی با تعجب گفت: خلع سلاح چرا؟ _اون خانما انگار عضو سازمان بودن و واقعا اون قصد رو داشتن ما رو هم به جرم همکاری با اونا گرفتن بی مقدمه پرسیدم: احمد هم با تو دستگیر شد؟ تو زندان با هم بودین؟ محمد علی در جوابم سکوت کرد و سر به زیر انداخت. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•