eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با ورود خانباجی به اتاق حرف های مادر و آقاجان تمام شد و من هم سرم را زیر پتو بردم و آن قدر بی صدا اشک ریختم تا خوابم برد. ساعت حدود 8 شب بود که آقاجان و محمد امین به خانه آمدند. جست و جوی شان در بیمارستان ها و کلانتری ها هم بی نتیجه مانده بود و هیچ خبری نه از احمد و نه از محمد علی نداشتند. مادر از شنیدن این خبر با صدای بلند زیر گریه زد و آقاجان که از خستگی جان در بدن نداشت در مقابل بی قراری های مادر گفت: خانم جان آروم باش هنوز که چیزی معلوم نیست. ان شاء الله سالم سلامتن مادر با گریه گفت: وقتی هیچ خبری ازشون نیست چه طور دلم رو آروم کنم ان شاء الله سلامتن؟ محمد امین به صورت خسته اش دست کشید و گفت: حاج علی گفت داماد بزرگش یه آشنا داره با ساواک در ارتباطه گفت فردا میره سراغ اون از طریق اونا بفهمه ساواک گرفته شون یا نه محمد حسن با تعجب گفت: داماد حاج علی رو چه به آشنای ساواکی؟! محمد امین گفت: داماد بزرگ حاج علی آدم عجیب غریبیه به خود حاجی و خانواده اش نمی خوره ولی حالا تو این موقعیت و وضع ما این که اون عجیب باشه و آشنای ساواکی داشته باشه بد نیست. خانباجی گفت: مگه نگفتن زکیه و شوهرش میخوان برن سفر و برای همین مراسم چهلم رو زودتر گرفتن وقتی داماد شون نیست چه جوری فردا حاجی میخواد بره سراغ آشنای اون؟ اونام که معلوم نیست کی برگردن _دامادش رفته سفر اون یارو که هست _حاجی می شناستش؟ محمد امین به تایید سر تکان داد و گفت: آره انگاری از فامیلای مادری دامادشونه نمی دونم پسر خاله اش میشه پسر داییش میشه یه کاره ای شون میشه حاجی گفت فردا میره سراغش 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید امنیت یاسر عبدلی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•