eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•‌<💌> •< > . . بابام همیشه میگفت... "تا جایی که بتونم... شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم... دیپلمو که گرفتید... اگه خواستگار خوبی اومد...❣ نباید بهونه بیارید... بعد ازدواج... اگه شوهرتون راضی بود... ادامه تحصیل بدید..." مامانم هر از گاهی... از زندگی ائمه(ع)برامون میگفت... تا راه و رسم شوهرداری رو یاد بگیریم... به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود... اگه خاستگاری هم میومد...🌹 ندیده و نشناخته ردش میکردم و می‌گفتم... میخوام درس بخونم و به آرزوهام برسم... همون روزا بود... که آقا مهدی به خونه‌مون رفت و آمد میکرد... خیلی سر به زیر و آقا بود... فصل امتحانات نهایی بود... تو حیاط بودم که زنگ در به صدا در اومد و... آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد... سریع چادر گلدارمو سر کردم... رفتم جلو در و سلام دادم... آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم... سرشو انداخت پایین و... با همون شرم و حیای همیشگیش...❤ جواب سلاممو داد... نگاش که به کتاب تو دستم افتاد،گفت... «امتحان ‌دارین طاهره خانوم...؟» نمیدونم چرا خشکم زده بود... الان که یاد اون روز میفتم،خندم میگیره...🙂 با مِن و مِن کردن گفتم... "بله امتحان زبان..." واسم آرزوی موفقیت کرد...❤ هنوز حرفاش تموم نشده بود... که دویدم داخل خونه... یه بارم نزدیک ساعت امتحانم بود... وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه... که یهو دیدم‌ با لباس سربازی دم دره... تازه اومده بود مرخصی... مثه همیشه... با همون حیا و نجابتش...🌸 سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار... تو مسیر مدام به این فکر میکردم... که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله... البته خودمو اینطور قانع میکردم... که آقا مهدی دوست داداشمه... واسه همینم هست که میاد خونه‌مون... کم کم زمزمه علاقه آقا مهدی به من...💕 تو خونواده شنیده شد... 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1