°🎯| #غربالگرے |🎯°
#سیلے_اول👋👋👋
موشڪ عمــاد🚀🚀🚀
تمـامے مـراحل ساخت ایــن موشڪ
توسط دانشمنــدان و متخصصـان
ایــرانے🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بوده است.🇮🇷🇮🇷💪
#رنگ_و_بوی_انقلاب🇮🇷🇮🇷
#غــرب_خیال_توخالے_دارد👊👊
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وچهار ♡﷽♡ نماز صبح را که خواندم دیگر نا برایم نمانده بود! تازگے ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_وپنج
♡﷽♡
خنده ام گرفته بود!
راستے من چه پا قدم نحسے داشتم!
مامان عمه میگفت بعد از به دنیا آمدنت یک ماه هم نشد که از پدرت جدا شد!
میگفت ازدواجش از اول هم اشتباه بوده! او میخواست یک زن اجتماعے باشد و من با خود مے اندیشم مگر پدرم با اجتماعے بودنش مخالفت کرده بود؟
مامان عمه میگفت گفته کنار محمد و یک بچه دست و پا گیر نمیتواند!
من هیچگاه این ضرب المثل خواستن توانستن است را باور نکردم!
مثال نقضے داشتم به بزرگے جاے خالے مادرم!!!!
با خود مےاندیشم پس این حس مادر و فرزندے که میگویند افسانه است؟
خب البته که او حق داشت!
مگر زور بود؟
نمیخواست آروغ بچه بگیرد!
یا شب و نصفه شب بلند شود از خواب نازش بزند و به بچه غذا بدهد!
صبح تا شب مراقب بچه باشد و بزرگش کند!
او میخواسته از پله هاے ترقی اش بالا برود!
و خب بابا محمد و من بارهای سنگینے بودیم!
گور باباے هرچه حس مادر و فرزندے است! او میخواست پیشرفت کند!
آه آیه بس کن!
او مادر است و احترامش واجب!
ولے خدا خوب خدایے کرد این میان! پریناز بیست ساله بود که عروس پدرم شد من آن موقع ها یک ساله بودم و مامان عمه میگفت آن اوایل قدرے نارضایتے که در چشمانش مبنے بر نگهدارے از تو دیدم گفتم خودم بزرگش میکنم!
میگفت بابا محمد نمیگذاشت!
آخر سر هم با وساطت آقا جان بود که اجازه داد پیش آنها باشم!
هرچند به پریناز حق میدهم شاید اگر من هم جاے او بودم نق و نوق هایے بس واضح تر از این حرفها میکردم!
خب تازه عروس بود بنده ے خدا...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وپنج ♡﷽♡ خنده ام گرفته بود! راستے من چه پا قدم نحسے داشتم! مامان
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_وشش
♡﷽♡
ولی الحق که کم نگذاشت!
الحق که نگذاشت من فرقی میان خود و ابوذر پیش چشمهایش حس کنم!
اعتراف میکنم پریناز را بیشتر از مادر نادیده ام دوست دارم و البته که او مادر است و احترامش
واجب!
یادم می آید یک بار اتفاقی شنیدم بعد از جدایی از بابا محمد با یک پزشک ازدواج کرده و دیگر
کسی خبری از او نداشت!
و خب
خب...
اعتراف میکنم انتخاب رشته تحصیلی ام بی ربط با او نبوده!
احمقانه است خیلی هم احمقانه است اما من آن روز ها فکر میکردم اگر پرستار شوم ممکن است
روزی جایی میاد همین دکتر بازی ها اورا ببینم!
و خب
خب....
من یک اعتراف دیگر به خودم بدهکار بودم.... من هنوز هم او را دوست دارم! با تمام نبودن
هایش!
با تمام ترجیح های مزخرف و مسخره اش!
با تمام نفرتی که نسبت به هرچه جایگاه اجتماعی و هر کوفت دیگری که دارد به آن افتخار میکند
دوستش دارم!
آیه مودب باش! او مادر است و احترامش واجب!
عقیق را میبوسم ...
یک سنگ چند گرمی تا کجاها که مرا نبرد!
دوباره آن را به گردنم میبندم....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وشش ♡﷽♡ ولی الحق که کم نگذاشت! الحق که نگذاشت من فرقی میان خود و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_وهفت
♡﷽♡
یاعلی میگویم و از جایم بلند میشوم...لبخند میزنم... من آیه ام...
کسی که نیمه پر لیوان را نگاه نمیکند!بلکه یکجا و یک نفس آن را سر میکشد!
چه خیال که نیست!
بابا محمد که هست!
مامان عمه که هست...
پریناز و نگاه های عین مادرش که هست!
ابوذر و دردسرهایش که هستند!
کمیل و اعترافات تاریخ انتقضاء گذشته اش که هستند!
سامره و شیرین کاری هایش که هستند!
من این همه هست در زندگی دارم و نشسته ام و غصه یک نیستی که خودش خواسته نباشد را
میخورم؟
سرش سالمت!!
چه خیال نباشد!!!
داشتم لیست دارو های بیماران بخش را کنترل میکردم ...دلم کباب مینای کوچک بود.دوز دارو
هایش بالا رفته بود و این بچه مگر چقدر بنیه و توان داشت؟
دکتر والا و رزیدنت های سال آخری به سمت بخش می آمدند با دیدنش لبخندی روی لبهایم
نشست .با آرامش به سوالات پی در پی این رزیدنت های که خدا میدانست جقدر سمج هستند
جواب میداد و برای هر کدام وقت میگذاشت
از کنار ایستگاه پرستاری که رد شد با سر سلامی داد و من هم با لبخند جوابش را دادم ...
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... میخواستم تنها گیرش بیاورم و با او صحبت کنم میخواستم
شخصا از مراحل درمانش مطلع شوم خصوصا اینکه شب عملش نبودم...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
😥|• از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم :
«هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه».
گفت : «هرچی خدا بخواهد».
☎️|° از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد.
💰|• به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
💍|° پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لُرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد.
🕚|• ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود.
🍧|° رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت :
«تلویزیون را خاموش کن»
دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم :
«برایم خبر آوردی؟»
😭|• دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت : «گریه کن» گفتم : «گریهام نمیآید».
😔|° با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست.
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_احمد_کاظمی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💖~• @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃📺
#مجردانه
|..بهترین دختر براے ازدواج ڪیه؟
|..به ڪدوم پسرمیشه براےازدواج
اعتمادڪرد؟
#شاخصڪلیدےبراےانتخابهمسر☺️👌
#استادپناهیانـ💚
پ.ن:
ببینیدخب😬
@asheghaneh_halal
🍃📺
°•| #ویتامینه🍹 |•°
هرگاه خواستهاے از
شوهـ👨🏻ـرتان دارید و او به هر دلیلے
(ولو بےجهت) با شما مخالفتـ❌میڪند
به او با روے بـ☺️ـاز و رضایت بگویید:
چون شما گفتے چشم...
انجام نمیدهم
مردها ناخواسته شیفته و
عاشقـ💗چنین زنے مےشوند.
و یقینا چنین مردے به مرور، خواستههاے
چنین همسرے برایش ارزشـ✨پیدا
ڪرده و در رفتار، او را درڪ خواهد
ڪرد، فقط ڪمے صبـ😌ـورے میخواد...
#هرڪارےراهےداره😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
..|🍃
#طلبگی
روزے با پدر مےخواستيم برويم به يڪ مجلس مهم. وقتے آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند!
گفتم عبايتان ڪجاستــ؟!
گفتند مادرتان خوابيده بود
و عبا را رويشان ڪشیده بودم!
به ايشان گفتم : ولے بدون عبارفتن آبروريزے است!!
ايشان گفتند: اگر آبروے من در گروے آن عباستـ
و برداشتن آن عبا هم به بهاے از خوابــ پريدن مادرتان استــ، نه آن عبا را مےخواهم نه آن
آبرو را ...
|..💚 #استادفاطمےنیا
@ASHEGHANEH_HALAL
..|🍃
دیگه هیچ کسی نیست که درمون کنه دردهام رو.mp3
6.96M
⚫️🏴
🏴
☑️#ثمینه 🎶
|•✋•| دیگہ هیچ ڪسے نیست
|•😓•| کہ درمون ڪنہ دردامو
|•😕•| کہ شونہ ڪنہ موهامرو
|•😌•| سرم رو بزارم ، رو پاش
|•😭•| خودشپاکڪنہ اشکامو
#فاطمیه ◾️
#پیشنهاد_دانلود_شدیدا💯
#حاج_حسین_سیبسرخے🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
😜•| #خندیشه |•😜
تـــو دهــه فجــر
بــاید حـــس #قدرت
تزریــق ڪنیم💪💪
بنـــابراین دعــوتتون مےڪنیم
بــه 5 سےسے حــس #قدرت🇮🇷💪
بـــه برڪت انقلاب 🇮🇷🇮🇷
مـــا تـــونستیــم یــه جوری
#خلیج_فارس و تحــت سطـــه
خــودمون بگـــیریم💪👊
ڪه دشمــن نتــونه توی آبهای
مــا جــولون بـــده👊👊
و اگـــه دســت از پــا خـطا ڪنه
جــوری حالشو مےگیریم ڪه اشڪش
دربیــــاد💪💪💪🇮🇷🇮🇷
همـانند 22 دی 1394 و دستگیری
ملوانان آمــریڪایے🇮🇷🇮🇷💪💪
اون روز☝️☝️
یه جــوری حـال آمریڪایے رو گـرفتیم
ڪه هیــچ وقت فراموش نمےڪنند😁
حتے تــرامپ ڪه اون موقع رئیس جمهور نبود در اظهار نظری گفته👇👇
من فڪر مےڪنم ایران یڪ تهدید است.
تهدیدی بزرگ است اگـــر یادتان باشد
آنها 10 ملوان ما را در آبهایے ڪه درباره آنها بحــث وجود دارد دستگــیر ڪردند و
#آبروی_ما_را_بردند😄
اینجـــا #خلیج_همیشه_فارس_است
پـــس اگــــه بازم تڪرار بشـــه
بــــدتر آبروتـــــونو مےبریم💪💪🇮🇷
مـــراقب خودتون بــــاشیـــن👊👊🇮🇷
#ڪپے_ڪنید_چون_دهه_فجر🇮🇷🇮🇷
#دشمــــن_نـــباید_حس_پیروزی_بهش
#دس_بـــــــــده💪💪🇮🇷🇮🇷
ڪلیڪ نڪنے فارس نمیشے💪🇮🇷👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
📷💣 📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋 ڪمے شبیـه طنــز☺️ فقط #ڪمے😉 یــه جوری بنـده خداها برای نــابودی ای
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
کمے تا قسمتے جــدی😱
فســاد شاه در چنـد سال آخر
سلطنش😱😱😱
بیــش از شصت هزار ڪشته
و صد هزار معلــول😞
تنــها در دوسال آخر سلطنت وی😱
#جلاد👊
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
📸 #زنده_از_حرم
••هماڪنون حال و هواے بارانے🌧
و برفے🌨
••حرم امام رضـ💚ـا(ع)
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#سلام_بده_به_امامت😌
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
عاشقانه های حلال C᭄
°🎯| #غربالگرے |🎯° #سیلے_اول👋👋👋 موشڪ عمــاد🚀🚀🚀 تمـامے مـراحل ساخت ایــن موشڪ توسط دانشمنــدان و متخ
°🎯| #غربالگرے |🎯°
#سیلے_دوم👋👋👋
موشڪ نقطه زن فاتح 313✊✊
بــا ایشون☝️☝️
ڪاخ سفیـــد و#تلاویو و روی
ســـرتون خــراب مےڪنیم👊🇮🇷
و تبــدیلشون مےڪنیم
به #حسینــیه💪💪
#قدرت_جمهوری_اسلامے🇮🇷
#رنگ_و_بوی_انقلاب🇮🇷🇮🇷
#غــرب_خیال_توخالے_دارد👊👊
#اسرائیل_را_از_صحنه_روزگار
#محو_میکنیم👊👊🇮🇷🇮🇷
#غرب_نابود_شدنی_است👊👊
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وهفت ♡﷽♡ یاعلی میگویم و از جایم بلند میشوم...لبخند میزنم... من آی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_وهشت
♡﷽♡
ویزیت را تمام کرد و به اتاق خودش رفت...
کارهایم را مرتب کردم مطمئن شدم که کسے پیشش نیست
دستے به مقنعه ام کشیدم و آن را مرتب کردم بعد به آرامے چند تقه به در زدم و صداے مهربانش را شنیدم: بفرمایید
باآرامش در را گشودم:سلام دکتر....
سرش را از پرونده هاے مطالعاتے اش بالا آورد و با دیدنم لبخندے زد و با انرژے گفت :سلام خانم آیه...احوال شما؟
شرمنده گفتم :خوبم ممنونم ...شما خوبید؟
تشکرے کرد و دعوت کرد تا بنشینم و بعد با همان لحن مخصوص به خودش گفت:
_خب چے باعث شده که خاله مهربون بچه هاے این بیمارستان اینجا روبه روے من بشینه؟
من این تواضع این فروتنے رو دوست داشتم اینکه کسے وابسته به القاب نبود!
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:اولا اینکه شکسته نفسے شما ستودنیه!
اما راستیتش من بابت مینا اومدم!
دکتر من واقعا نگران این بچه ام تو این چند هفته واقعا اذیت شده!
هم خودش هم خانواده اش دکتر من در حد شما و رزیدنتاتون نمےتونم سر دربیارم که دقیقا چشه ولے میخوام بدونم امیدے هست؟
با لخند داشت نگاهم میکرد ... چند دقیقه اے بین مان سکوت ایجاد شد عینکش را برداشت و گفت:
بیماریه سختیه! عملے هم که پیش رو داره یه عمل با ریسک بالا...
بے رحمے به این مرد نمےآمد اما جدے تر ادامه داد: علمے بخوای در نظر بگیری زنده موندن و زنده بیرون اومدنش ۵۰ درصد شاید هم کمتره اما امید همیشه هست! چشمهایم را بستم...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وهشت ♡﷽♡ ویزیت را تمام کرد و به اتاق خودش رفت... کارهایم را مرتب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_ونه
♡﷽♡
آے خدا این همه صفت دارے قربون اسمت برم حتما باید بیایے و با حکمتت ما رو آزمایش کنے؟
صدایش را شنیدم : چے شد آیه؟
من از ضعیف بودن بدم مےآمد...
از الکے گریه کردن!
از این کم طاقتے هم بیزار بودم
اما حالا هم احساس ضعف میکردم
هم چشمانم تر شده بود و هم کم طاقت شده بودم!
چشم باز کردم و خیره به سرامیک هاے مشکے سفید کف اتاق گفتم:
استاد یه چیزے رو میدونستید؟
علم موجود دروغگو و بے رحمیه!!
خیلے دروغگو و بی رحم!
تلخندے زد و گفت: جالبه!
توصیف جالب و منحصر به فردیه!
چرا آیه؟
میگویم: اگر دروغگو و بے رحم نبود اینقدر راحت درصد نمیداد!
اینقدر راحت از نبودن اون بچه بیگناه حرف نمیزد!
میگوید:آیه تو چرا اینقدر این بچه ها برات مهمن؟ وجدان کاریت ستودنیه اما تو قرار نیست براے تک تک این بیمارها اینقدر غصه بخورے!اینجورے از پا درمیاے
ممکنه تو تجربه کاریت هزار تا مثل مینا ببینے!
میگویم: من یه پرستارم!! میگن سخت ترین شغل دنیا کارگر معدن بودنه!
ولی پرستارے هم سخته...
پرستارے سخته نه براے اینکه شب کارے داره!
نه براے اینکه باید کارهایے رو انجام بدے که خیلے ها چندششون میشه
پرستارے سخته چون باید احساس خرج کنے! احساسے که شبیه یه آب روان میمونه ...باید رنج ببینے و تسکین دهنده باشے
این احساس اگه خرج نشه میگنده و میشه گند آب...میشه مرض!
مرض مثل بقیه بودن...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_ونه ♡﷽♡ آے خدا این همه صفت دارے قربون اسمت برم حتما باید بیایے و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد
♡﷽♡
مرض مثل بقیه بےخیال بودن!
چون تو غرق تو باتلاق روز مرگے هات شدے! اما اگه خرج بشه بیشتر میشه!
من براے تک تک این بچه ها احساس خرج میکنم
چون من یه پرستارم!
برعکس اگه اینجور نباشم از پا در میام
آرام میخندند در میان بغض مرا هم به خنده مے اندازد خودکارش را روے میز رها میکند و میگوید:
تو باید به جاے پرستار فیلسوف میشدے! چه فلسفه اے به هم بافتے! شاعرے هم بهت میومد! با این برداشتے که از این کار داشتے!
اعتراف میکنم تا به حال اینطور به مسائل نگاه نکرده بودم !
لبخند میزنم چیزے به یادم مے افتد و میپرسم: راستے شنیدم خودتون عملش نمیکنید درسته؟
_آره اما جراحش خیلی خوش دست تر از منه...
بازهم شکسته نفسی کرده بود....استاد!
_من که تو این بیمارستان قابل تر از شما سراغ ندارم!
_تو لطف دارے! اما اون دکتر از دکتراے اینجا نیست!
چا خوردم ...جالب شده بود
ادامه میدهد« درواقع ایشون والاے کوچک، پسر منه!
_اوه پس ارثیه!
_میشه گفت علاقه به تیغ جراحے ارثیه!
به قول تو علم دروغ میگه که صفات اکتسابے به ارث نمیرسه!
به ساعتم نگاهے مےاندازم! اوه خداے من این مرد چقدر بزرگوار بود که به رویم نمےآورد چقدر از وقت با ارزشش را با خزعبلاتم تلف کردم از جایم بر میخیزم و میگویم:
_واے استاد ببخشید من این همه وقت شما رو گرفتم با خوشرویے میگوید: این چه حرفیه خانم سعیدے! من از هم صحبتے با شما لذت میبرم!
تو این چند ماه دورے از خانواده و دخترم این خوبه که تو هستے!
_لطف دارید استاد... با اجازتون من مرخص بشم
تا دم در مے آید و بدرقه ام میکند و در آخر میگوید: خوشحال میشم دوباره ببینمت، نگران نباش خانم پرستار خوب میشه ان شاءالله...
میگویم اگر خدا بخواهد
چون اگر بخواهد میداند چطور این علم بے رحم را شرم زده کند!! خدا است دیگر ...خدا!!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃