عاشقانه های حلال C᭄
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بھ نیت: "طلبه شھیـد علےخلیلے" جمع صلوات گذشتھ 🌷 ۱۱۸۰
🕊🍃
🍃
#چفیه | #خادمانه
•• تشیع پیڪر پاڪ شهیدعلےخلیلے...
روز سوم عید...
سال 1393...
#شهید_امربهمعروف_نهےازمنکر..
#شهید_علےخلیلے
@asheghaneh_halal
🍃
🕊🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🕊🍃 🍃 #چفیه | #خادمانه •• تشیع پیڪر پاڪ شهیدعلےخلیلے... روز سوم عید... سال 1393... #شهید_امربهمعر
🌷🍃
🍃
#چفیه | #خادمانه
علےجان؟!
بیا وکمے دل دنیاپسندم را نهےڪنــ😔❤️
آرے نهے..
دوست داشتنت را منکر نمیشوم.. اما
••منڪری میشوم
تا نهےشده ی رفتار و حرف تو باشم..🙂✋🏻
آخـر تو به این
رُکن دیـن معروف بودی...
معروف به
🌸|امر به معروف و نهے از منکر|🌸
راستے!
یادم رفت بگویم..
تو امر به عاشقےڪردن های دل را
هم خوب بلد بودی...!!☺️🍃
نابلد من بودم ڪه جَوِ دنیا زمین گیرم کرده..
💛|..بههوایهمان خُلقوذات..|💛
بـےتوجــه نبودنـت
دستمرامیگیری؟
بغضے راه گلویم رابسته و نمیگذارد لب را زمزمه گر عاشقانه هایت کنم و تو بازهم با لبخندِ معطوفِ سیمایت،حول حالناے دلم میشوی...💔
|این قمه چه داشت که بعد از
سـه سال عذاب،آسمانےات کرد..|
#شهید_امربهمعروف_نهےازمنکر..
#شهید_علےخلیلے
#دست_نوشتهـ✏️]•
#مائده_عالےنژاد
@asheghaneh_halal
🍃
🌷🍃
🌸🍃•)
#قائمانه
هوایتــــــ مےزنــــــــد...
بر سر(•💭•)
دلمـــــــــ دیــــــوانــــــــہ...
مےگردد(•💞•)
چہعطرےدرهوایتـ...
هست(•✨•)
نـــــمــــــیــــدانـــــــــمــــــــ...
نمیدانم(•⁉️•)
#ادرڪنےیامهدے
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#خوشاسرےڪہباتوسامانگیرد
#سہ_شنبہ_هاے_جمڪرانے
🌸🍃•) @asheghaneh_halal
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃
🍃
#شهید_زنده
📹 ..| انقلابے بودن تا کے؟
⚠️..| خطر معمولے شدن!
#حاج_علیرضاپناهیانـ
#پیشنهاد_دانلود👌
@asheghaneh_halal
🍃
🌸🍃
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
اینجــا در قلــب اروپـا☝️
#انگــلیس☝️
وای خــدا من با کپسول غذا
درست مےڪننـد😱😱
بــدتــر از ایــنم مگــه هست😱
بچـه هاشون از سطل #زباله
غذا مےخورنــد😱😱😱
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_یک ♡﷽♡ زهرا لبخندی به لب می آورد و ابوذر اینبار میگوید: دارم فکر م
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_دو
♡﷽♡
معنویات و مادیات .... چقدر زیبا از آن تعریف میکرد و چقدر تعادل میان این دو را زیبا ایجاد کرده بود!
و خب زهرا مضاف بر تمام علاقه ای که به این مرد داشت باید عاقلانه جلو میرفت... چقدر ممنون
صداقت مرد روبه رویش بود که آب پاکی را ریخته بود روی دستش!
حالا زهرا بود و انتخابش! اینکه کنار بیاید زندگی کنار این مرد سختی های خاص خودش را دارد!
_____________________
آیه نگاهی به ساعت انداخت و کلافه تکه ای از موزهای حلقه شده را در دهان سامره گذاشت.عقیله و پریناز با صدیقه خانم مادر زهرا گرم گفتگو بودند و بابامحمد و حاج صادق هم از
هر دری سخن میگفتند! حرصش در آمده بود که در آن جمع هرکسی مشغول کاری بودند و او بی کار ثانیه میشمرد!
امیرعلی در آغوش نورا بی تابی میکرد و عباس با نگرانی به پسرکش نگاه میکرد...بلند شد و به
نورا گفت: بده به من اگه اذیتت میکنه
نورا کالفه از جایش بلند میشود و به سمت آشپزخانه میرود و در همان حین میگوید: نمیخوادتو
بشین الان آروم میشه...
سیاوش همسر نورا با اشاره سر میپرسد که چه شده و نورا آرام میگوید:هیچی ...
آیه که رفتار آنها را زیر نظر داشت طاقت نیاورد و از جایش بلند شد و باببخشیدی به آشپز خانه
رفت.... میدانست نورا کلافه شده و نمیتواند خوب بچه را آرام کند!
حدسش درست بود نورا بی حوصله کودک با مزه را تکان میداد و مدام میگفت: خسته نشدی غر
غرو؟؟ آبرو برامون نذاشتی کولی باشی..
آیه از این لحن به خنده می افتد و میگوید: کمکی از دست من بر میاد؟
نورا سمت صدا بر میگردد و با دیدن آیه لبخند خسته ای میزند و میگوید:ممنونم عزیزم ...نه این
آقا پسر عادتشه از بس که لوسه داره دندون در میاره اینجوری میکنه
آیه نزدیک تر شد و گفت: الهی بمیرم خیلی درد میکشه ... حتما تبم داره
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_سه
♡﷽♡
_یکم ...
آغوشش را باز کرد و گفت: میشه بغلش کنم؟
نورا با لبخند خسته ای امیرعلی را در آغوش آیه رها کرد و صدای جیغ امیر علی با این جابه جایی
بلند تر شد.. آیه قدری پشتش را نوازش کرد و در همان حین کودکانه با او حرف میزد ... گویا تاثیر
داشت که کودک آرام شد و بعد به نورا گفت: شربت دفین هیدارمین دارید؟
نورا کمی متعجب گفت: آره داریم چطور
_یه قاشق بیار بده بچه بخوره باعث میشه بخوابه و آروم بشه
نورا من منی کرد که آیه با خنده گفت: نترس از رو شکم دارو تجویز نکردم...خدا قبول کنه پرستار
بخش اطفالم یه چیزی حالیمونه..
نورا میخندد و خوشحال در یخچال را باز میکند و میگوید: واقعا؟ چه خوب ...خدا خیرت بده از
غروب تا حالا یه نفس داره گریه میکنه!
_بچه ها همینجورین حق هم داره گل پسر ... دندون در آوردن واقعا درد داره.
صدای مردانه عباس توجه هر دو را به او جلب میکند: نورا جان مشکلی هست؟
آیه سری تکان میدهد و عباس هم همانطور جوابش را میدهد و بعد نورا درحالی که شربت را در
سرنگی میریزد میگوید: نه داداش تو که میشناسی شازده پسرتو... مثل دخترا نازش زیاده!آیه
جون یه چیزی تجویز کرده امشبه رو آروم میگیره
عباس اخمی کرد و گفت: سرخود چیزی ندی به بچه ...
نورا خندید و گفت: سرخود که نیست آیه خودش پرستاره
عباس ابرویی بالا انداخت و به آیه نگاهی کرد اما آیه خیره به امیرعلی هنوز متعجب بود از چیزی
که شنیده بود این دوست داشتنی کوچک پسر این مرد خشن بود؟
عباس با گفتن: مشکلی بود خبرم کن از آشپز خانه بیرون رفت
و آیه بی مقدمه پرسید: مگه پسر شما نیست؟
نورا میخندد و میگوید: نه بابا من تازه یک ساله ازدواج کردم! امیرعلی خان برادر زاده کولیه منه!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_سه ♡﷽♡ _یکم ... آغوشش را باز کرد و گفت: میشه بغلش کنم؟ نورا با لبخ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_چهار
♡﷽♡
آیه متعجب تر از قبل میپرسد: پس مادرش کجاست؟
نورا تلخندی زد و گفت: فوت کرده سر به دنیا آوردن امیرعلی ...
آیه نا خودآگاه آخی میگوید و خیره به چشم های معصوم کوچک امیر علی میگوید: ای جانم... این
کوچولو الان بیشتر از همه به مادرش و بوی آرامش بخش اون نیاز داره
نورا نفسش را بیرون میدهد و میگوید: چی بگم منم تو حکمت خدا موندم!
شربت گویا روی کوچک در آغوش آیه تاثیر گذاشته بود که آرام شده بود و به خواب فرو رفته
بود....
نورا آرام او را از آغوش آیه جدا میکند و میگوید: خدا خیرت بده آیه جان هم خودش اذیت میشد
هم ما!
آیه لبخندی زد و خواست چیزی بگوید که در اتاق زهرا باز شد و اول زهرا بعد ابوذر بیرون آمدند!
آیه خیره به لبخند ابوذر لبخندی زد و زیر لب الهی شکری گفت...او جنس لبخند های برادرش را
خوب میشناخت...
میدانست بعد از امشب هرچه هست تشریفات و است خوشحال بود به همین زودی دختری مثل
زهرا میشد عروس زنی مثل پریناز!
در و تخته جور که میگویند همین است!
آیات فصل هفتم
_مهندس و کارگر آلمانی چه میداند هیات امام حسین و بیمه ی ابولفضل و بیمه ی جون و دست با
وضو یعنی چه؟ ماشین ها را صفرمیفرستم پیش درویش مکانیک تا پیچششان را باز کند و دوباره
با وضو ببندد
با نفس حقش سفت کند پیچها را از سر... ازکارخانه آلمانی اش بپرسی هیچ خاصیتی ندارد اما
وسط جاده و بیابان بچه های گاراژ قیدار خاصیتش را بخواهند یا نخواهند میفهمند اتول هم باید موتورش (صدای هو علی مدد) بدهد و چرخش به عشق بچرخد، گرفتی؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃