عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه ♡﷽♡ تلفنش زنگ خورد و همانطور که انتظار میرفت پریناز پشت خط بود: _
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_ویک
♡﷽♡
همه جا پزتو بدن ...
بعدشم داداشے همه چے دست خداست پس دیگه نشونوم از این چرت و پرتا
بگیا...
ابوذر هیچ نگفت و تنها خیره شد به آویز یاعلے پایین آیینه راست میگفت آیه او که بود که احتمال دهد؟ او که بود بخواهد و بشود و نخواهد و نشود؟ اعتراف کرد که وجودش مایه ننگ حاج رضا علے است...
گردو هایش را کنار گذاشت به نظرش رسید هرچه تا به حال گردو بازے کرده بس است!
با احتیاط درب مغازه قدیمے اما با صفاے فرش فروشی آقای صادقے را گشود مغازه تقریبا بزرگے بود و حال و هواے سنتے که تناسب زیبایے با این هنر قدیمے داشت
تنها مشترے مغازه در حال حاضر خودش بود. پسر تقریبا جوانے را دید که حواسش به ورود او نبود و داشت حساب کتاب میکرد
بے حرف و آرام فرشها و نقشهاے زیبایشان را از نظر گذراند! و زیر لب ذکر میگفت تا آرامشے پیدا کند و مثل همیشه سوتے ندهد.
تابلو فرشے که طرح یکے از کارهای استاد فرشچیان روی آن نقش بسته بود توجهش را جلب کرد! باورش نمیشد انسانے بتواند با دستناش آنهمه ظرافت را از نو خلق کند اینبار با زبان گره ها!
چند لحظه به آن خیره ماند که صداے بم مردے را پشت سرش شنید:
_سلام خوش اومدید کمکے از من بر میاد خانم؟
آیه فهمید صدا متعلق به مرد جوانے است که مشغول حساب و کتاب بود بدون نگاه کردن به صاحب صدا با انگشتانش تابلو را نشان داد و پرسید:
این تابلو فرش چه قیمتیه؟
مرد نزدیک تر شد و و آیه توانست چهره اش را ببیند...یک آن بهت زده شد از این همه شباهت بین این مرد و زهرا... حدس زدن اینکه این مرد برادر زهرا باشد اصلا کار سختے نبود به خودش آمد و دو باره به تابلویے که برادر زهرا داشت در مورد طرح و قیمتش صحبت میکرد جلب شد...با شنیدن قیمت این تابلو نیم در نیم مخش سوتے کشید
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_ویک ♡﷽♡ همه جا پزتو بدن ... بعدشم داداشے همه چے دست خداست پس دیگه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_ودو
♡﷽♡
متعجب به مرد کنارش نگاه کرد!بیخود نبود اینهمه پول از پارویشان بالا میرفت!
خنده اش گرفت و برادر زهرا که آیه نامش را در ذهنش آقاے صادقی کوچک سیو کرده بود با تعجب به سمتش برگشت :
اتفاقے افتاد خانم؟
خنده اش را جمع کرد و گفت :خب راستش من از شنیدن قیمتش شکه شدم! این فقط یه تابلو دست بافت نیم در نیمه!
از فرش و صنایع نساجے سر در نمیارم واسه همینه دارم فکر میکنم یا اینا واقعا خیلے گرونه یا...
صادقے کوچک کمے اخم هایش را در هم کرد که باعث شد خیلے غیر ارادے عضالت آیه منقبض شود و سوالے رو به آیه پرسید: یا؟
شجاعتش را جمع کرد و گفت: یا ...یا شما دارید گرون میدید!
به نظر صادقے کوچک دختر روبه رویش خریدار نبود! خواست جوابش را بدهد که پیر مردے قالے به دست وارد مغازه شد سلامے کرد و صادقے کوچک جوابش را داد:
_عباس جان...بابا بیا این قالے رو ازم بگیر ببر انبار من به مشترے میرسم
صادقے کوچک معذر خواهے کوتاهے کرد و به سمت پیر مرد تازه وارد رفت دروغ نبود اگر آیه اعتراف میکرد از هیبت پیرمرد تازه وارد لرزے به تنش افتاد!
نا خود آگاه به گلوے ابوذر فکر کرد و لقمه اے که اگر خوب از پسش بر نیاید حتما در آن گیر میکند.
صادقے کوچک که حالا آیه نامش را به عباس آقا در ذهنش تغییر داده بود قالے را به انبار برد و صادقے بزرگ به سمت تنها مشترے مغازه اش رفت
_ببخشید دخترم بفرمایید من در خدمتم
آیه با کمے ترس آب دهانش را قورت داد و خودش را لعنت کرد...اورا چه به این بزرگتر بازے ها خودش را جمع و جور کرد و گفت: راستش دنبال یه تابلو فرش میگشتم حدود هفتصد تومن نهایتا
یک میلیون از این تابلو خوشم اومد اما آقازادتون با اون قیمتے که گفتن راستش یه شک قوے بهم وارد کردن!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_ودو ♡﷽♡ متعجب به مرد کنارش نگاه کرد!بیخود نبود اینهمه پول از پارو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_وسه
♡﷽♡
صادقے بزرگ لبخند با وقارے زد و گفت: اولا اینکه قابلتو نداره دخترم
_اختیار دارید حاجے
_ممنونم ولے دخترم این کار از کارهاے درجه یک یکے از بهترین بافنده هاے اصفهانه که تقریبا
شهرت جهانے داره... راستش از این قبیل کارها خیلے هم کم تو بازار پیدا میشه
_تو بے بدیل بودن این طرح و ظرافتش که شکے نیست ولے خب ...جیب ما خیلے خالے تر از این حرفاست!
صادقے بزرگ با خوش رویے تابلو فرش کم قیمت ترے را به آیه نشان داد و گفت: خب من با توجه به قیمت مد نظر شما این کارو بهتون پیشنهاد میدم البته یکم از قیمت پیشنهادے شما بالا تره اما
راه میاییم با هم...
آیه لبخندے زد ...پیدا کرده بود هر انچیزے را که میخواست ...بلند نظرے .. بلند طبعے تواضع و بزرگ منشے ... مردم دارے ..
به نظرش آمد راه ابوذر آنقدرها هم که خودش و ابوذر فکر میکنند ناهموار نیست!
__________________
سیب های قرمزے را که هیچ وقت پوست نمیکرد قطعه قطعه کرد و به سمت ابوذر گفت...ابوذر اما فارغ از دنیاے اطرافش به فکر فرو رفته بود...
_ابوذر من باید بشینم و به فکر فرو برم و غصه یک میلیون و دویست هزار تومن پولے که از چنته ام رفته رو بخورم نه تو!!! میفهمے؟ من کل این یک ماهو باید با سیصد هزار تومن سر کنم!! تو چرا
تو فکرے؟ تو چرا اینقدر تابلویے همه فهمیدن یه چیزیت هست!
به خودش آمد و به آیه اے که پیش دستے به دست کنارش نشسته بود نگاهے انداخت: فرق و موے گیس خیلے بهت میاد!
_میخواے یه تومن پولے رو که تو جوب ریختم با این حرفا فراموش کنم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃💐
#مجردانه
دخترا و پسرا نباید نسبت به ملاڪ ایمان و مسائل اعتقادے ڪوتاه بیان؛ چون سایر ملاڪ ها به شدت تحت تاثیر دو ملاڪ اخلاق و ایمان (اعتقادات) فرد هستش...😊👌
#مهــــــمه_مهــــــم
میبینم ڪه مجردانه ها خیلے داره
ڪپے میشه...😉
حواسم به همه جا هست..😁🙈
@asheghaneh_halal
🍃💐
°•| #ویتامینه🍹 |•°
شوهرتون بعد از ڪار دیر میاد خونه؟!
💟:چون حوصله غر زدن و اخم تو رو نداره!
شوهرت سگرمه هاش همیشه تو همه؟؟
💟:چون انرژےمثبت از صورت خندان شما نمیگیره!
••بیاید یه آزمایش با هم انجام بدیم.••
از همین حالا تصمیم بگیرید
مهربونتر از قبل باشید..😍
و لبخند دائمے داشته باشید..😌
مطمئنم چیزے از ارزشتون ڪمـ✋🏻نمیشه..
#لبخنداجبارےشد😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه |💞| سرسفره عقد💍 میخواست بهم چیزی بگه |👥|اماجمعیت زیادبود خجالت میکشید🙈😬 تو د
[🕊]
#چفیه🕊
همسرش میگفت
برگـھ ماموریتشـ|✨را امضا نڪرد
تا نگویند مدافعان حـــرمـ|🕌براے
پول میروند...
#شهید_عبدالصالح_زارع
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمد💚
•| @Asheghaneh_Halal |•
[🕊]
#ریحانه
زنـے با روسرے آب رفته...
پیــرزنـے با ڪفش پاشنه هفت سانتے...👠
دختـر جـوانے با لباس هاے تنگ...👗
جـالــب است!!!
میان این همه رنگ و لعاب💄
چشم آدم به دخترے مےافتد
ڪه رنگ ندارد، اما بیشتر میدرخشد...😇
هے فکر مےڪنم این آدم علاوه بر ایمان،
یڪ چیز دیگر هم دارد ڪه بقیه ندارند
و آن فقط ڪمے اعتماد به نفس است...😉
#حجاب+حیا😇
🌸🍃🌸🍃🌸
@asheghaneh_halal
🌸🍃🌸🍃🌸
عاشقانه های حلال C᭄
🎈•| #دردونه |•🎈 ارتبــاط مناسب مــادر و پســر #ادامه_دارد #نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇 •|👶|• @ash
🎈•| #دردونه |•🎈
ارتبــاط مناسب مــادر و پســر
#ادامه_دارد
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇
•|👶|• @asheghaneh_halal
1_46598389.mp3
19.26M
🌹⚫️
⚫️
🎶 #ثمینه 🔻
|•😓•| بیشتر شدهـ ورم ابرو
|•💔•| درد سر شدهـ ورم بازو
|•✋•| مدتے شده کہ نخوابیدے
|•😭•| نہ بہ این پهلو ، نہ بہ اون پهلو
پ.ن:
دلتون شڪستــــ💔
دعام کنین، کہ خیلے بہ دعاهاتون نیاز دارمـــ🙏☺️
#فاطمیه 🏴
#مداحی_دست_اول 😌
#پیشنهاد_دانلود_شدیدا 💯
#حاج_محمود_ڪریمے 🎤
⚫️ @asheghaneh_halal
🌹⚫️
😜•| #خندیشه |•😜
در جـریان چـالش ده ساله
#اینستاگرام😎
یادی ڪنیم از جنـاب ایشون☝️
ڪه از بدو تولد در آرزوی شاه
شــدن به سر مےبره😂
و ایـن چند سال اخیــر خیلے شدیدتر
شده به حـدی ڪه هر چـهارشنبه
تــوی توهم و خیال خودش
یه ســر میاد ایران و برمےگرده😉
خستــه نشے گـلم😱
بــزنم به تخــته👇
ســال به سال که هیچے ده سال
یڪـبار خودت و پوستت هیچ
مـبادرتے برای پــیر شدن نمےڪنید😎
یڪم عوض شـووو❌
چـه ڪاریه آخه‼️‼️
#به_ڪپے_مبادرت_نڪن_داداش😱
#باز_نشر💪
ڪلیڪ نڪنے چالش زده میشے😎👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
#ایرانیشو
🔸کاش این راه سد شود روزی...😔
پ.ن:
و مےشود😍
بَـــلــــہ ما با حمایــــــت ڪــــــردن از
{ #ڪالاے_ایرانے }
مــــےتونیــــــم ایـــن راه رو ســـد ڪنیم
و با تــــڪیہ بر نـــــیروے خودمــــون💪
در پــــــیش چشـــــم همہ ے ڪشور ها بدرخشـــــــیم✌️✨
{👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷}
(🛍) @asheghaneh_halal
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
محمــدرضـا دلبنــد عربستانــه😱
همــین ایشون یه جوری خودشو
مظلــوم مےگــیره😉
ڪه آدم فڪر مےڪنه چقد بدبختن😐
ولے غافـل از اینڪه
پــدر همــین ایشون موقعه فــرار از
ایــران👊 ده ها میلیــارد دلار
همــراه خــود به انــور آب برده😱
سـال 57 ده ها میلیــارد دلار😱
تـــا قــرن ها تــامین مــالے شدن❌
بدبخــت ڪے بودیــن شماها‼️
#خاندان_فاسد❌
#جیب_ما_و_مردم_نداره💯
•|📋|• @asheghaneh_halal
📷💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙💠
💠
#آقامونه
📹 روایت رهبرانقلاب در دیدار اخیر 👥 شتاب حرکت علمی کشور ، به هیچ وجه کُند یا متوقف نشود
🔍 مرورے بر روند شتاب حرڪت علمے ڪشور در سالهاے اخیر 🗓
💠 @asheghaneh_halal
💙💠
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_وسه ♡﷽♡ صادقے بزرگ لبخند با وقارے زد و گفت: اولا اینکه قابلتو ندا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_وچهار
♡﷽♡
ابوذر خسته لبخندے زد و گفت: گدا بهت پسش میدم! یه جورے ننه من غریبم بازے در میارے
هرکے ندونه فکر میکنه گشنگے میدیم بهش!!
آیه نیز خندید و گفت: آره بهم پسش میدے! تو برو کلاه خودتو بچسب که پس معرکه است
نمیخوام بهم پول پس بدے چند روز دیگه تولد پرینازه میخوام به اون هدیه بدم!!!!
ابوذر متعجب نگاهش کرد و گفت: آیه من سبب خیر شدم و اونوقت تو اینقدر پر رویے؟
خواست جوابش را بدهد که کمیل از نظر ابوذر همیشه مزاحم سر و کله اش پیدا شد و دست در گردن آیه انداخت و گونه هایش را بوسید:
احوال آبجے خانم ما چطوره؟
آیه هم با لبخند نگاهش کرد و در دلش بد و بیراهه اے نثار ابوذر کرد که این روزها آنقدر فکرش را مشغول کرده که از برادر کوچکش که حالا حسابی بزرگ شده بود غافل شده بود!
_خوبم داداش کوچیکه ...تو رو که میبینم با این قد دیلاق و قیافه به بلوغ رسیده شبیه مارمولکت بهترم میشم
کمیل و ابوذر هر دو قهقه ای زدند که توجه سامره هم به آنها جلب شد ...حسودی سامره در آن
خانواده زبانزد بود همیشه از نزدیکی کسی به آیه حسودی اش میشد
کودکانه دوید سمت آیه و بی صدا خودش را بین کمیل و آیه جا کرد و تهدید کنان به کمیل گفت:
آبجی خودمه
کمیل هم چشمهایش را لوچ کرد و گفت: خب تو ام عتیقه بیا همش مال تو!
بعد رو به آیه گفت: میگم آیه تو خسته نمیشی اینقدر به این ابوذر توجه میکنی؟ بابا به خدا تو
داداش دیگه ای هم داریا!
ابوذر خم شد و آهسته ضربه ای پس گردن کمیل زد و گفت: زشته با این قد دیلاق و ریش و پشم
رو صورتت حسودی میکنی!
سامره کودکانه و شیرین خندید که باعث شد کمیل و ابوذر یک صدا جانمی نثارش کنند!
محمد و پریناز با لذت به جمع چهار نفره دوس داشتنی رو به رویشان نگاه میکردند!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_وچهار ♡﷽♡ ابوذر خسته لبخندے زد و گفت: گدا بهت پسش میدم! یه جورے ن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_وپنج
♡﷽♡
پریناز با خودش اندیشید بهشت مگر جز همین لحظات است محمد هم زیر لب الحمد اللهی گفت
به این همه خوشبختی!
آیه به ساعت نگاهی انداخت و سامره را در آغوش گرفت: بریم بخوابیم آبجی فردا باید بری
مدرسه ها!
سامره نق نق کنان گفت : نه نه من خوابم نمیاد
بوسه ای روی پیشانی اش زد و گفت : من میخوام امشب تو تخت تو بخوابما!
سامره شادی کنان سمت اتاقش دوید تا شب را کنار خواهرش سر کند آیه دست کمیل را هم
گرفت و گفت : شما هم برو تو اتاقت درستو بخون سامره خوابید میخوام بیام کارت دارم
کمیل متعجب گفت: درسمو خوندم!!چیکار داری با من ؟
چشم غره ای نثارش کرد و گفت: برو اتاقت ترک دیواراتو بشمار!!! چه میدونم هرکاری میکنی فقط
اینجا نباش
_وا آیه حالت خوبه؟
_میگم برو تو اتاق یعنی حتما یه چیزی هست دیگه!
و بعد سمت ابوذر کرد و گفت: تو هم این مسخره بازیا رو جمع کن امشب همه چیزو بهشون بگو!
کمیل متعجب گفت چیو؟
آیه گوشش را گرفت و سمت اتاقش برد و گفت: به تو قرار بود ربط داشته باشه بهت میگفت دیگه
و بعد در اتاقش را بست و لبخند زنان سمت اتاق سامره رفت
ابوذر دل دل میکرد... نمیدانست باید چه بکند! او هیچگاه در عمرش اینچنین در موضع ضعف
نسبت به احساساتش قرار نگرفته بود!
اصل اصلش را که در نظر میگرفت او هیچگاه اینچنین احساسی عمل نکرده بود!
قدری اندیشید برای آخرین بار مرور کرد که چه چیز باعث شده تا زهرا انتخابش
باشد...وقار...متانت...تن پایین صدا...کم حرفی اش با مردهای اطرافش...رفتار سنجیده اش...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_وپنج ♡﷽♡ پریناز با خودش اندیشید بهشت مگر جز همین لحظات است محمد ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_وشش
♡﷽♡
بیشتر فکر کرد...زیباییش! و حجابش ... و بیشتر فکر کرد و بیشتر فکر کرد...از خودش
پرسید:اینها کافی است برای یک عمر همراهی ؟
حق را به خودش داد!او حتی یک بار هم مستقیم و جدی با زهرا هم صحبت نشده بود و خب اینها
زیاد هم بودند!
آیه در اتاق سامره را گشود و ابوذر را دید که هنوز متفکر به تلویزیون خاموش خیره است
...حرصی صدایش کرد: تو زبون آدمیزاد حالیت نیست ابوذر؟
ابوذراما بی توجه به حرف آیه از جایش بلند شد و مادر و عمه عقیله را صدا زد! تصمیمش را گرفته
بود شاید در همان چند دقیقه حجت را هم بر خودش تمام کرد که این هم یک امر مهم مثل تمام
اتفاقات مهم زندگی اش است ... پریناز و عقیله توی اتاق کوچکی که تقریبا کارگاه خیاطی پریناز
در خانه بود داشتند مانتو طراحی شده عقیله را میدوختند...
ابوذر در اتاق را زد و وارد شد...پریناز سرش را از چرخ خیاطی بالا گرفت:جانم ابوذر؟
نفسی کشید و مصمم گفت: میشه بابا رو صدا بزنید و با عمه بیایید تو هال بشینید؟ یه حرفی دارم
باهاتون
پریناز کنجکاو پرسید:چه حرفی؟
عقیله خندید و پریناز را به شک انداخت ابوذر حرصی از خنده عمه عقیله اش گفت: شما تشریف
بیارید عرض میکنم خدمتتون
و بی هیچ حرف دیگر برگشت به هال عقیله هم تند از جایش بلند شد برود که پریناز پرسید:عقیله
تو میدونی چی میخواد بگه؟
عقیله خندان گفت: آره فک کنم بدونم !و بعد چشمکی به پریناز زد!
پریناز حالا به شک های زیبای ذهنش یقین پیدا کرد و با ذوق رفت تا محمد را صدا کند...
عقیله آرام در اتاق سامره را گشود سامره در آغوش آیه خیلی آرام خوابیده بود
آرام و بی صدا پرسید: تو نمیای؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
ابراهیم یہ روز بعد ازدواج...✨
همسرشو به همسفرے تو جاده جنگ فراخوند و...
مرضیه هم لبیک گفت و..✌ ️
باهاش به پادگان شهید بهشتی اهواز رفت...😊
ابراهیم طے نامه ای برای مرضیه به فلسفه این کار اشاره کرد و چنین نوشت:
#با_همین_چادر_و_چفیه_شده_ای_همسفرم…
#تو_فقط_باش_کنارم_شهادت_با_هم…
"دلم میخواست که تو در کنارم باشے و😌
به خداوند تبارکـ و تعالی عرض میڪردم...
ای مولای من...!
من براے خدمت بہ تو...
عیالم را هم به منطقه آوردم🙈
تا شاهد تلاش بیشتر من باشے
من جهادم را گسترش دادم...
جهاد با نفس
و جهاد با شرک کفر و الحاد!! عشق و اُلفَت این دو لحظه ای کم نشد💞
ابراهیم تو نامهای دیگه ای مینویسه:
"من آن گریہ تو را…😭
در آخرین دیدارمان…💕
در منزلمان…🏡
در روز جمعه فراموش نمیکنم😢 نبین کہ من در ظاهر گریه نکردم اما...
در دل آݧ مقدار که توانستم اشڪ ریختم😓
تا شاید تو ناراحت نشوے💕
مݧ تو را از ته قلب میخواهم و... ❤
تنها یـک دیدار با تو...💕
دنیایے تازه و دیگر به من میدهد!
و سرانجام...
اردیبهشت ماه سال۱۳۶۲...
طے حادثه رانندگی و حین مأموریت...
به همراه همسر وفادارش...💕
به بارگاه کبریایے حضرت حق پر کشید💚 😞
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#شهید_محمد_ابراهیم_موسی_پسندی🌺
#شهیده_مرضیه_عاملی🌻
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
°🍓° @Asheghaneh_halal
|👳|
#طلبگی
#براےدرڪمهربانے
#خداازاینجاشروعڪنیم
ترسیدن از خدا
عڪسالعمل فورے خدا
در مهربانے ڪردن به بندهاش را به دنبال دارد.
چون ترس از خدا انسان را در برابر خدا بےپناه مےڪند
خدا ڪریم است و ڪسے را ڪه در برابرش بےپناه باشد تنها نمےگذارد و پناه مےدهد.
هر ڪسے مےخواهد مهربانے خدا را در قلب خود احساس ڪند با ترس از خدا شروع ڪند.
#حجتالاسلامپناهیان
|👳| @Asheghaneh_halal